صدای درون برای متعهدنگهداشتن خود؟
صدای درون بهشدت اساسی است. اینکه بدانیم چگونه میتوانیم با گفتگوی درونی مناسبتر با خود، زندگیمان را متحول سازیم.
ارتباط با دیگران مهم است. اینکه پارتنر عاطفی یا دوست و یار و یاور زندگی بسیار نزدیکی داشته باشیم، و روی او بتوانیم حساب و تکیه کنیم تا گفتگوی بیرونیمان با او ما را انگیزهمند نگاه دارد و باعث شود متعهد شویم به اینکه حوادث جذابی را در زندگیمان رقم بزنیم. عشق بزرگترین انگیزهبخش است.
اما حتی در این شرایط هم باید یک مرز باریک بین وابستگی و همبستگی به این پارتنر و شریک زندگی بهوجود آوریم. وگرنه قطعاً به مشکل برمیخوریم. تجربه و علم روانشناسی میتوانند شهادت دهند.
قطعاً این عالیتر و مطلوبتر است که چنین پارتنری بیابیم که از همهنظر بتوانیم به یکدیگر این ساپورت و تعهدگذاری و متعهدنگهداشتن را بسپاریم و بهعهده بگیریم...
اما اولاً برای خیلی از ما پیداکردن چنین شریکی که تا اینحد بتواند به ما نزدیک باشد سخت و دشوار است.
دوماً تا وقتی او را بیابیم، باید چه کنیم؟
اگر هم او را یافتیم، آیا ۲۴ ساعت شبانهروز را میتوانیم در کنار هم سپری کنیم؟
هر جور بالا و پایین بروید، باز نیاز به یاری صدا و ندای درون خود پیدا خواهید کرد.
بالاخره وجودش نمیتواند ضرری داشته باشد... اگر نگوییم بهشدت مفید است و حتی رابطهمان با همان شریک واقعی و بیرونی که خودش یک موجود زنده بیرون از وجود ماست را حتی مستحکمتر میتواند و ممکن است بکند...
تحقیقات و مطالعات علمی زیادی در این زمینه انجام شده است. شیوهها و تکنیکهای بسیاری هم وجود دارند. اما در اینجا دلم میخواهد تجربه شخصی خودم را با شما در میان بگذارم.
در تجربهٔ شخصی خودم، به این نتیجه رسیدم که این گفتگو با خود باید هر چه پیچیدهتر شود... به چه مفهوم؟
یعنی باید حداقل ۲ شخصیت در درون و ذهن خودم بهوجود بیاورم، و بعد هر ۲ شخصیت باید اراده و ویژگیهای شخصیتی و خواستها و امیال و اهداف مخصوص به خود را پیدا کنند.
یکجورهایی مثل یک نویسندهٔ رمان، باید بتوانم جزئیات این ۲ شخصیت را هی گسترش دهم. و به هر ۲ به اندازهٔ کافی اجازهٔ زندگی و نقشپیداکردن در جریان زندگی را بدهم.