آغاز دوبارهٔ «شبحروشنفکر»
۱ـ من کلاً ثبات ندارم! تصمیم گرفتم اسم وبلاگ رو دوباره به اسم قبلی برگردونم؛ «شبحروشنفکر»... به نظرم قشنگتره نسبت به «بهتردیدن». اون اسم خیلی ساده و boring ئی بود؛ هر چند به عنوان یک هدف، هدفِ محشریه و همچنان هم باید بخشی از اهداف وبلاگ باشه.. ولی لازم نیست اسمشم همین باشه. دلم میخواد اسمش یه چیز پستمدرنِ سرکاریِ ... باشه!
فقط یادتون باشه: «شَبَح» نه! «شِبْه» خونده میشه! «شبهروشنفکر» با غلط املایی!
۲ـ قرار شد دوباره وبلاگ راه بیفته ولی یک سری مشغلهها و بهانهجوییها و طفرهرفتنها مانع شد! این دفعه دیگه شوخی نداریم... پرقدرت برمیگردیم...
۳ـ قالب رو هم تغییر دادیم. فعلاً تا کل بخشهای قدیمی برگردن سرجاشون، یه مدت باید تحمیل کنید! چطوره این قالب؟ امیدوارم این یکی دیگه خوب باشه و بعد از یه مدت دلم نزنه! هر چند کلاً همهچی دلمو میزنه بعد یه مدت! حتی بهترین و ارزشمندترین چیزهای عالم... خیلی مریضام تو این زمینه.
۴ـ فرداد جهانبخش (از دوستان متممی) یکی از مطالب منو که توش درمورد تکنیک «گندنزدن» صحبت کرده بودم بهانهای کرده برای یک پست زیبا. از دست ندید: درمانی برای کمال گرایی: داوطلبانه گند بزن!
۵ـ خود این پست هم نمونهٔ خوبی از «گندزدن»ـه! واقعاً باید همینجوری عمل کرد! اگه میبینی کمالگراییات به عمل نمیانجامه و این همه پروژههات رو عقب میندازه، همون بهتر که از اونور بوم جبران افراطی کنی!
۶ـ میخوام از این به بعد پادکست بذارم. نه که خیلی عجیبغریب! در حد همین ضبطکردن صدای خودم و آپلودش. پادکست میگن بهش دیگه نه؟ یا فایل صوتی! هر چی که اسمشو بخوای بذاری... به نظرم جالب میشه بعضی پستای قدیمی رم دوباره بخونم و به صورت پادکست بذارم. به نظرم لحن خودمونی من بیشتر تو صوت خودشو نشون میده. متنها نمیتونن خیلی چیزا رو منتقل کنن... البته این بدیهای خودشم داره. دستم زودتر ممکنه لو بره؛ چون لحن صدا خیلی چیزا رو عیان میکنه. ولی بهتر... اگه باور و سواد کافی پشت بعضی از جملههام نیست، همون بهتر که صدام این موضوع رو لو بده زودتر... خودم راحت میشم. به نفع خودمه!
۷ـ «گند بزن!» از این به بعد خودش یک زیرمجموعه از وبلاگ میشه.! تمام مطالب مرتبط رو میتونید تو این موضوع پیدا کنید...
۸ـ یکی از دیگه تکنیکهای موفقیت و بهرهوری اینه که آدم نقشههاشو بلند به دیگران بگه... حداقل به دوستانش. تا اگه خودش هم خواست فراموش کنه، اونا متعهد نگهش دارن... مجبور بشه حداقل یه ذره بیشتر درمورد انجامندادن و پیگیری نکردنش فکر کنه... حالا فرداد عزیز هم با اعلام اینکه من کتاب Now Habit رو میخوام ترجمه کنم؛ چون قولشو تو اون پست داده بودم! منو بیشتر متعهد نگه داشت که برم سراغش... وگرنه خودم امیدوار بودم فراموش بشه و بتونم از زیرش در برم! پس دم فرداد گرم بابت این قضیه! یا خدا بگم چی کارش کنه؟ نه همون دمش گرم!
مخلصیم!