شبح‌روشنفکر

روزنوشته‌های فرید ذاکری

۴ مطلب با موضوع «بازتاب» ثبت شده است

دغدغه:نوشتن
بازتاب
گند بزن!

چراغ وبلاگ را دوباره روشن کن!

۲۳:۴۷۱۲
خرداد

داشتم مروری به آرشیو وبلاگ می‌کردم و یه دستی به سر و روش می‌کشیدم... آخرین پستی که به طور اختصاصی برای اینجا نوشته بودم برمی‌گشت به ۱۱ مهر که خبر از آغاز دوبارهٔ «شبح‌روشنفکر» دادم!

کاری نداریم که خیلی از حرف‌های اون پست به واقعیت نپیوست. و بعد از اون، کانال تلگرام «شبح‌روشنفکر» راه افتاد و اون اوائل، بسیاری از پست‌های اون کانال یا شاید همه‌شون رو، عیناً توی وبلاگ هم کپی می‌کردم که اینجا هم فعال بمونه...

امروز درحالی برای شما می‌نویسم که در این مدت (تقریباً ۸ ماه) زندگی شخصی من دچار اتفاقات و حوادث زیادی شد. نه اینکه بلای خاصی سرم اومده باشه، منظورم اینه که تجربیات و ماجراهای زیادی رو پشت‌سر گذاشتم که درمورد خیلی‌هاش توی کانال نوشتم در همون مواقع...

این بار نمی‌نویسم که «قرار است برگردیم و دیگر هیچ‌وقت وبلاگ غیرفعال نمی‌شود و...» چون می‌دانم احتمالش هست این اتفاق نیفتد. به‌قول محمدرضا شعبانعلی ما باید مواظب باشیم دقیقاً چه تعهدهایی به خودمون و دیگران می‌دیم، چون وقتی تعهدی می‌دیم که بهش عمل نمی‌کنیم، درواقع از کیسهٔ عزت‌نفس‌مون خرج کردیم و به همون اندازه از عزت‌نفس‌مون کم می‌شه...

ولی این رو بدونید که قصدم پرکاری دوباره است... این رو در آینده می‌بینم که بسیار پرکار خواهم بود... هم در وبلاگ خواهم نوشت، هم کانال. اینستای شخصی خودم رو هم دوباره فعال خواهم کرد با دل‌نوشته‌هایی که اونجا البته باید عکس‌محور باشه به عقیدهٔ من...

قضیه هم این هست که یکی از پست‌های شاهین کلانتری در کانال جذاب و بیش‌فعال‌ش (!) «مدرسهٔ نویسندگی» به همین قضیه اشاره کرده بود... که چرا فعالیت بیشتر، مفیدتره... و برداشت من ازش این بود که اگر بیشتر فعالیت کنیم، وقت کم نمی‌آریم، یه‌جورایی بازدهی‌مون تو تمام حوزه‌های مختلف کاری‌مون به‌مرور افزایش پیدا می‌کنه و در نتیجه سرعت‌مون هم بیشتر می‌شه در هر حوزهٔ جداگانه. و همین‌طور انرژی و انگیزه‌ای که از فعالیت زیاد می‌گیریم... ما رو به حرکت بیشتر امیدوار و مشتاق نگه می‌داره...

شاید واقعاً منظور شاهین این‌ها نبود... ولی خوندن پست‌اش برای من چنین نتایجی رو به‌بار آورد. که باید بیشتر فعالیت کنم... و در همهٔ زمینه‌ها، حتی شده با کیفیت کمتر، ولی باشم... چون به‌مرور انگیزه و انرژی بیشتری از این چندگانه‌گی و چندمحوری می‌گیرم که در همون زمینه‌های موردترجیح‌ام هم به‌نفعم تموم خواهد شد.

پس این پست رو داشته باشید به عنوان مقدمه. ان‌شالله فردا بیشتر درمورد این قضیه با نوشتن در اینجا و با همفکری همدیگه، بلندبلند فکر می‌کنیم و امیدوارم به نتایج خوبی برسیم... امیدوارم اتفاقی که خیر نهایی در اونه، برای همه‌مون بیفته... جزئیات خیلی مهم نیست!

۲۰:۴۱۱۱
مهر

آغاز دوبارهٔ «شبح‌روشنفکر»

۱ـ من کلاً ثبات ندارم! تصمیم گرفتم اسم وبلاگ رو دوباره به اسم قبلی برگردونم؛ «شبح‌روشنفکر»... به نظرم قشنگ‌تره نسبت به «بهتردیدن». اون اسم خیلی ساده و boring ئی بود؛ هر چند به عنوان یک هدف، هدفِ محشریه و همچنان هم باید بخشی از اهداف وبلاگ باشه.. ولی لازم نیست اسمشم همین باشه. دلم می‌خواد اسمش یه چیز پست‌مدرنِ سرکاریِ ... باشه!

فقط یادتون باشه: «شَبَح» نه! «شِبْه» خونده می‌شه! «شبه‌روشنفکر» با غلط املایی!

۲ـ قرار شد دوباره وبلاگ راه بیفته ولی یک سری مشغله‌ها و بهانه‌جویی‌ها و طفره‌رفتن‌ها مانع شد! این دفعه دیگه شوخی نداریم... پرقدرت برمی‌گردیم...

۳ـ قالب رو هم تغییر دادیم. فعلاً تا کل بخش‌های قدیمی برگردن سرجاشون، یه مدت باید تحمیل کنید! چطوره این قالب؟ امیدوارم این یکی دیگه خوب باشه و بعد از یه مدت دلم نزنه! هر چند کلاً همه‌چی دلمو می‌زنه بعد یه مدت! حتی بهترین و ارزشمندترین چیزهای عالم... خیلی مریض‌ام تو این زمینه.

۴ـ فرداد جهان‌بخش (از دوستان متممی) یکی از مطالب منو که توش درمورد تکنیک «گندنزدن» صحبت کرده بودم بهانه‌ای کرده برای یک پست زیبا. از دست ندید: درمانی برای کمال گرایی: داوطلبانه گند بزن!

۵ـ خود این پست هم نمونهٔ خوبی از «گندزدن»ـه! واقعاً باید همینجوری عمل کرد! اگه می‌بینی کمال‌گرایی‌ات به عمل نمی‌انجامه و این همه پروژه‌هات رو عقب میندازه، همون بهتر که از اون‌ور بوم جبران افراطی کنی!

۶ـ می‌خوام از این به بعد پادکست بذارم. نه که خیلی عجیب‌غریب! در حد همین ضبط‌کردن صدای خودم و آپلودش. پادکست می‌گن بهش دیگه نه؟ یا فایل صوتی! هر چی که اسمشو بخوای بذاری... به نظرم جالب می‌شه بعضی پستای قدیمی رم دوباره بخونم و به صورت پادکست بذارم. به نظرم لحن خودمونی من بیشتر تو صوت خودشو نشون می‌ده. متن‌ها نمی‌تونن خیلی چیزا رو منتقل کنن... البته این بدی‌های خودشم داره. دستم زودتر ممکنه لو بره؛ چون لحن صدا خیلی چیزا رو عیان می‌کنه. ولی بهتر... اگه باور و سواد کافی پشت بعضی از جمله‌هام نیست، همون بهتر که صدام این موضوع رو لو بده زودتر... خودم راحت می‌شم. به نفع خودمه!

۷ـ «گند بزن!» از این به بعد خودش یک زیرمجموعه از وبلاگ می‌شه.! تمام مطالب مرتبط رو می‌تونید تو این موضوع پیدا کنید...

۸ـ یکی از دیگه تکنیک‌های موفقیت و بهره‌وری اینه که آدم نقشه‌هاشو بلند به دیگران بگه... حداقل به دوستانش. تا اگه خودش هم خواست فراموش کنه، اونا متعهد نگهش دارن... مجبور بشه حداقل یه ذره بیشتر درمورد انجام‌ندادن و پیگیری نکردنش فکر کنه... حالا فرداد عزیز هم با اعلام اینکه من کتاب Now Habit رو می‌خوام ترجمه کنم؛ چون قولشو تو اون پست داده بودم! منو بیشتر متعهد نگه داشت که برم سراغش... وگرنه خودم امیدوار بودم فراموش بشه و بتونم از زیرش در برم! پس دم فرداد گرم بابت این قضیه! یا خدا بگم چی کارش کنه؟ نه همون دمش گرم!

مخلصیم!

۰۹:۰۲۰۲
مهر

آغاز دوبارهٔ «بهتر دیدن»

سلام. از امروز وبلاگ رو به طور جدی دوباره شروع می‌کنم! سعی می‌کنم تحت هر شرایطی هر روز حداقل چند خط بنویسم... «کار نیکوکردن از پُرکردن است»... برنامه‌های جالب دیگه‌ای مثل پادکست هم برای وبلاگ درنظر گرفتم که امیدوارم خوشتون بیاد. بریم که داشته باشیم!

مخاطب داریم...!

زنگ تفریح
بازتاب
پادکست

سوژه‌کننده خود سوژهٔ نقد شد!

رادیوبلاگی‌ها

۱۷:۰۷۱۷
ارديبهشت

دیشب تو حال و هوای خودم بودم، داشتم بعد از یک هفته شروع فعالیت در اینجا و گذاشتن ۳-۴ تا پست، یه ذره به ریخت و قیافهٔ وبلاگ می‌رسیدم، که یهو از رادیوبلاگی‌ها خبر رسید که ما رو ظاهراً (به قول خودشون) سوژه کردن! ما رو در واقع قابل دونستن و سوژه فرمودن! ایناهاش، در این پادکست یا فایل صوتی می‌توانید صحنه را بشنوید!

شبح‌روشنفکر

روشنفکری عالمی دارد...

لحظه‌نگار
خیلی کوتاه
نظرگاه
Bates Motel

«روانی» هیچکاک (۱۹۶۰) فیلمی بود که به‌شدت در فرهنگ عامهٔ آمریکایی نفوذ کرد. در ۵۰ سالی که از ساخت‌ش می‌گذره، هم فیلم درادامه‌اش ساختن، و هم فیلم تحت‌تأثیرش ساختن... بنابراین وقتی سریال «مُتلِ بِیتْز» (۲۰۱۳) رو گذاشتم ببینم، انتظارام کاملاً پایین بود... امّا چیزی که باهاش مواجه شدم شوکه‌ام کرد. هیچ‌کس نمی‌تونه با هیچکاک رقابت کنه، ولی تو این دوره‌زمونه بتونی یک همچین سریال خوش‌فرم و خوش‌قصه‌ای بسازی، اونم با اقتباس از «استاد»... و بتونی مخاطب امروزی رو با «تعلیق» آشنا نگه داری، خیلی حرفه...

بازی ورا فارمیگا در نقش «نورما» فوق‌العاده است؛ فردی هایمور (همون پسرکوچولویی که تو «چارلی و کارخانهٔ شکلات‌سازی» باهاش آشنا شدیم و الآن برای خودش جوونی شده...) هم انتخاب خوبی‌یه برای «نورمن»، هم بازیش خوبه... شخصیت‌های فرعی مثل «دیلن» و «اما» هم خیلی خوب درمیان و در طول تمام فصل‌ها، در کنار ۲ شخصیت اصلی جلو میان و شخصیت‌پردازی می‌شن... و بازی‌هاشون هم خوبه.

امّا سؤالی که برای خیلی‌ها ممکنه پیش بیاد اینه که این سریال چقدر به رمان یا فیلم «سایکو» نزدیکه؟ آیا باید انتظار یک اقتباس موبه‌مو از فیلم هیچکاک رو داشته باشیم یا نه؟ جواب اینه که، این سریال ۵ فصل داره. هر فصل‌اش از ۱۰ قسمت ۴۵ دقیقه‌ای تشکیل شده. ۴ فصل اول که هیچی؛ تازه در فصل ۵مش کمی تنه به وقایع «روانی» هیچکاک زده می‌شه؛ فقط «تنه»، و خوشبختانه توی دام بازسازی موبه‌موی اثر هیچکاک نمیفته (برخلاف گاس ون سنت که این اشتباه رو مرتکب شد...)

اتفاق و این تغییراتی که در فصل ۵ میفته، تفاوت شخصیت «ماریون» سریال با فیلم هیچکاک، و شباهت‌های بعضی نماها در عین تفاوت‌های اساسی‌یی که دارن... همه و همه می‌تونست در «اجرا» یک فاجعهٔ به‌تمام‌معنا ازآب‌دربیاد... ولی اتفاق جالب اینه که تمام این شباهت‌ها و تفاوت‌ها اصلاً در اجرا بد درنیومدن... و جالب اینجاست که سریال، به شخصیت‌هایی که خودش ساخته بیشتر پای‌بنده، تا شخصیت‌هایی که ممکنه مخاطبا با «روانی» یک تصور دیگری ازشون داشته بوده باشن... چون ۴ فصل با این شخصیت‌های خاص ما جلو اومدیم... مادر اینجا خیلی با مادر «روانی» فرق داره... نورمن فرق اساسی داره (از سن‌اش بگیرید تا کل وجوه شخصیتی‌اش)... و قصه در اواخر دههٔ ۵۰ اتفاق نمیفته، بلکه مالِ امروزه... پس همهٔ اینا، اگر نمی‌انجامید به تغییرات اساسی نسبت به «سایکو» جای تعجب داشت...

ولی یک چیز دیگه هم جای تعجب می‌داشت؛ شاید بیشتر جای اعتراض. چه‌چیزی؟ اگر تمام این تغییرات، در بافت این روایت امروزی از دنیای «نورمن» و مادرش، چفت نمی‌شد... و به‌نظر رابطهٔ نورمن با مادرش لوس و غیرقابل‌باور می‌رسید... ولی این اتفاق نمیفته... و فیلمنامه و بازی‌ها و فرم تصویری کار همه و همه موفق می‌شن ما رو با این ماجرا همراه کنن و حس‌های ما رو به‌درستی به جنب و جوش دربیارن... این دستآورد بزرگی‌یه...

...
درهٔ من چه سرسبز بود!
جان فورد

یک فیلم بهشتی. جهان فیلم انگار درست در نقطهٔ وسط اسطوره و واقعیت قرار گرفته. آدم‌های فیلم رو که می‌بینیم، در سادگی ولزی‌شون، خداخدا می‌کنیم اگه مردیم تو یه همچین بهشتی سردربیاریم. مادر؛ پدر؛ پسرا؛ دختر؛ کشیش؛ اون دو تا مربی بوکس؛ کارگرا؛ همه و همه. همه‌شون از پس شدیداً خاص و منحصربه‌فردبودن‌شون تبدیل می‌شن به اسطوره. بخصوص مادر و پدر فیلم فوق‌العاده‌ان. حتی عروس خانواده هم خوبه. همه‌چی اندازه. همهٔ کارکترا به‌جا و خوب‌پرداخت‌شده. واقعاً یک شاهکار تمام‌عیاره این فیلم. و عجب عقاید درست‌حسابی و مدرنی درمورد خدا و دین در فیلم موجوده. و عجب در عین احترام به سنت، سمت‌وسوش به جلورفتن‌ـه. و عجب پدر و مادر مسئله‌حل‌کن و کارراه‌اندازی... با همهٔ شوخی‌ها و سربه‌سرگذاشتناشون... این یعنی شخصیت‌پردازی؛ این یعنی آدم‌درست‌کردن تو مدیوم سینما که واقعا نظیرشو شاید فقط تو فیلمای دیگهٔ خود فورد بشه پیدا کرد.

...