شبح‌روشنفکر

روزنوشته‌های فرید ذاکری

۹ مطلب با موضوع «دغدغه:نوشتن» ثبت شده است

۲۰:۴۸۲۱
تیر

برای چه کسی می‌نویسم؟

همیشه وبلاگ برام رسانه جذابی بوده. چه به عنوان مخاطب چه تولیدکننده.

اینکه اکثراً هم خلوت هستن و شاید یک‌جور حالت مونولوگی دارن، برام جالبه.

سال‌ها بعد مثلاً میای یک وبلاگی رو کشف می‌کنی که مدت‌هاست متروکه شده.

اینا همه جذابه. ولی من این چند وقته با خودم صادق‌تر شدم.

فهمیدم خیلی از دوستام فقط شعار دوستی می‌دادن و دوست نبودن. حداقل برای من دوست نبودن؛ برای افراد دیگه‌ای قطعاً اِند دوستی بودن!

فهمیدم که باید بعضی انرژی‌های منفی رو نترسم از زندگیم پاک کنم. حتی اگه نزدیک‌ترین اعضای خانواده‌ام هستن.

همهٔ این برداشت‌های جدید رو فکر می‌کنم به خاطر این پیدا کردم که خام‌گیاهخواری و میوه‌خواری کردم و روزهٔ غذاهای پخته رو گرفتم. باعث شد خیلی چیزا برام روشن‌تر بشه.

دیگه صاف و ساده‌ترم با خودم. به نظرم نباید تو گرداب نوشتن و برای خود قصه‌های شعاری ساختن افتاد.

در گرداب انشایی زندگی کردن... رادیویی زندگی کردن...

خود وبلاگ‌نویسی نباید بشه یک حجاب دیگه. یک محل دیگه برای توجیه و گول‌زدن خودمون و دیگران.

فهمیدم فعالیت زیادم بیشتر تقلیدی بود از دیگران. باید خودجوش باشه.

این دفعه شاید دیر به دیرتر آپدیت کنم. شایدم دوباره هر روز. معلوم نیست.

ولی یه چیز مشخصه. نمی‌نویسم که خودمو گول بزنم. یا برای دیگران توضیح بدم چه کار می‌کنم. که بخوام کنجکاوی سرک‌کشان و فضولانی که سرشون تو زندگی هر کسی هست به جای اینکه بپردازن به حل اساسی و عمیق مشکلات شخصی خودشون، همه‌اش نگاه می‌کنن این و اون چی می‌گن و چی کار می‌کنن.

با این آدما دیگه کاری ندارم. و توجیهی هم لازم نیست بکنم. به قول مهران مدیری: به محض اینکه شروع به توضیح‌دادن خودت بکنی، باخت تو شروع می‌شه.

من زندگی می‌کنم. حالا بعضی وقتا برای سرگرمی یه چند خطی هم توی وبلاگم می‌نویسم. برای اینکه ممکنه تجربه‌هام به درد کسی بخوره. ولی نه به خاطر اینکه لازم می‌بینم خودمو توضیح بدم. به نظرم خیلی از فعالیت‌هام اخیراً این شکلی بود.

دغدغه:نوشتن

آسان بنویس...

۱۷:۰۷۰۱
تیر

نباید سخت بگیری برای این‌جور کارها.

نکته این است که بی‌وقفه ادامه دهی به نوشتن.

نکته این است که در انتقال افکار به صفحه مقابلت شک و تقلای چندانی نکنی...

نکته این است: فاصلهٔ بین ایجاد یک اندیشه و جمله در ذهن تو، و پدیدارگشتن آن روی صفحه یا کاغذ مقابل‌ات، به صفر نزدیک بشود.

این یعنی نویسندهٔ فعال و قوی. که بتواند در مرحلهٔ نوشتن، فقط بنویسد. و نقد نکند.

مرحلهٔ بازنویسی را برای نقدها کنار بگذارد...

در وهلهٔ اول، فقط بنویسد. یک‌جور brain storming هست دیگر. وقتی داری طوفان فکری می‌کنی دیگر مسئله‌ات نباید این باشد که چه فکرهایی را به زبان میاوری و آیا ارزشمند هستند یا خیر؟

نکتهٔ طوفان فکری در پراکندگی و بی‌سانسوربودنش است... نکته‌اش در این است که هیچ ایده‌ای را در نطفه خفه نکرده باشی... شاید از دل همان نکته‌های به‌ظاهر بی‌ربط یک فکر ناب، یک الماس باارزش پیدا کنی...

شاید هم مزخرف به تمام معنا از آب دربیاید... ولی تا ننویسی نمی‌دانی... اول باید مقدار زیادی به چگالی و حجم سنگ‌ات بیفزایی و این سنگ را بزرگ و بزرگ‌تر کنی، تا بعد هنگام بازنویسی، برگردی و نقاط مختلف این سنگ را بتراشی؛ تا آن جسمی که دلت می‌خواهد از درونش دربیاری...

شاید سنگ استعارهٔ خوبی نباشد. بهتر است بگوییم گِل...

بگذریم کلا از این مثال‌ها.

به‌نظرم در بعضی اعمال، تفکر خودآگاهانه و بیش‌ازحد اتفاقا آسیب‌زاست. نباید زیاد راجع‌بهش فکر کرد... باید فقط انجام داد.

فقط انجام‌دادن، به این معنی نیست که اندیشه و فکری اتفاق نمی‌افتد. چرا باز هم در این پروسه، ذهن ما دارد کار می‌کند... تفاوت‌ش این است که درمورد اینکه دارد فکر می‌کند، فکر نمی‌کند!

یعنی یک پروسهٔ اضافه را از میان برمی‌داریم تا بر سرعت کار بیفزاییم... در لحظات بحرانی و حساس که نتواند تصمیم بگیرد، می‌توانیم وارد کار شویم و آن تصمیم‌ها را برایش بگیریم...

اما به‌طور کلی، ذهن ما به صورت کاملاً‌ ناخودآگاه بلد است چه بنویسد... مگر اینکه هیچ‌وقت در عمرمان ننوشته باشیم... اگر به اندازهٔ نرمال در مدرسه و فضاهای دیگر زندگی چیزهایی نوشته‌ایم، مطمئناً امروز هم می‌توانیم کنترل را به دست ناخودآگاه‌مان بسپاریم تا برای‌مان چیزهای خوبی بنویسد.

حالا اینکه چطور کیفیت فعالیت ضمیر ناخودآگاه‌مان به‌مرور زمان افزایش پیدا می‌کند، بسیار بستگی به تمرین بازنویسی‌کردن دارد که البته باید بعد از مرحلهٔ آزادنویسی اتفاق بیفتد؛ و مطالعهٔ نوشته‌های دیگران.

اما این مراحل باید به بعد موکول شوند. و این پیشرفت باید به‌مرور زمان اتفاق بیفتد، نه در یک جلسهٔ نوشتن.

دغدغه:نوشتن
روح و روان

مسئله اصلی در نوشتن

۲۲:۴۴۱۴
خرداد

قضاوت‌نکردن است. تنها بایدی که وجود دارد این است که بی‌قضاوت و نظر، فقط به‌طور مداوم طناب‌های ایده‌ها را به سوی زمین بکشی... از دنیای ذهنیت و تخیل به دنیای عینیت و ماده.

وقتی روبه‌روی صفحه سفید هستی، باید بیشتر از هر چیز، در لحظهٔ حال باشی... درگیری گذشته خرابت می‌کند؛ نگرانی آینده در سکون نگهت می‌دارد...

سریع حرف‌های منتقدین می‌آید در ذهنت. و ترس ورت می‌دارد از آن حرف‌ها... درواقع مشکل تو ترس است. باید با این ترس بجنگی، نه با به‌تعویق‌انداختن...

هرروزنویسی راه چاره است. برای جنگیدن با چیزی که به‌نظرم باید عنوان کمال‌پرستی روی آن گذاشت؛ چون دیگر از یک گرایش منطقی و ملایم به کمال پا را فراتر گذاشته و به پرستش آن رسیده!

راه چاره این است که نقدها را بشنوی. نقدها را فرا بخوانی... و نقدها را هم بیاوری روی صفحه.

راه چاره این است که با خودت به صلح برسی... حداقل رو به سوی آن داشته باشی... که هر روز این صلح با خود و با قدرت، خود بودن‌ات را افزایش دهی...

من با قدرت خودم هستم... و با قدرت و افتخار، هم نیکویی و هم عیب‌هایم را جار می‌زنم... یا یواشکی می‌گویم... اما می‌گویم...

نباید از قضاوت ترسید. باید تمرینِ عدم‌قضاوت را کرد... اگر خودت یاد بگیری که یادگرفته‌های خویش را از یاد ببری، می‌رسی به جایی که دوباره به فطرت اولیه‌ات برمی‌گردی: حضورِ بی‌قضاوت.

ما درس‌های اشتباهی را گرفته‌ایم... از ابتدا چنین نبودیم...

در زندگی همه‌مان روزی و زمانی بود که هر عطسه یا سرفه‌ای هم که می‌کردیم، زیبا و یک‌جور هدیه برای تمام اطرافیان‌مان بود...

نمی‌توانستیم، حتی اگر تلاش می‌کردیم هم، که چیزی جز زیبا و دوست‌داشتنی باشیم...

چرا امروز هم نتوانیم به همان ویژگی‌ها و خصایل بازگردیم؟

چهره‌مان دیگر به آن زیبایی نیست؟ کی گفته؟

ربطی به این چیزها دارد؟

یا صرفاً یک ویژگی در شخصیت و نحوهٔ بیان‌مان بود که دیگران را به ما علاقه‌مند می‌کرد؟

اگر انرژی پشت حرف‌هایمان، عشق و مهربانی و کنجکاوی کودکانه باشد، بقیهٔ چیزها خودبه‌خود حل خواهند شد و در جای خود قرار خواهند گرفت؛ به نفع ما... کائنات وتو خواهد کرد و شرایط به‌نفع ما رقم خواهد خورد...

باز همان حرف‌ها را می‌توانیم بزنیم که واقعاً ته دلمان است. اما وقتی از این انرژی به جهان نگاه کنیم و حرف‌ها و حتی بزرگترین نقدها را با این انرژی دغدغه‌مند و مهربانانه بزنیم، و خودمان پیشاپیش به قضاوت دیگران و خود نرویم، می‌بینیم که نقدهای دیگران هم کوچکترین تأثیری بر ما نخواهد گذاشت.

اینجا البته باید فرق قائل شوم بین نقد ذات و ارزش‌مندی یک شخص، با انتقاد از اعمال و گفتار و رفتار وی... اولی خشونت را در جهان می‌پراکند؛ دومی عامل اساسی پیشرفت است؛ اگر درست و با انرژی مهر دریافت شود...

هم فرستنده هم گیرنده‌هایمان را با مهر اگر کوک کنیم... دیگر نه قضاوت می‌کنیم (از نوع اول) نه قضاوت میشنویم...

همهٔ سخنان‌مان زیبا و کارگشاست.

دیگر همه دوست دارند همهٔ حرف‌هایمان را بشنوند...

و خودمان بیشتر از همه، انگیزه و انرژی داریم که حرف‌های خودمان را به صفحه بیاوریم و حرف‌های دیگران را هم ــ حتی و گرچه نقدآمیز ــ با بهترین نیات بشنویم و دریافت کنیم.

به‌قول ارسطو:

برای اینکه از انتقاد درامان باشید، فقط یک راه وجود دارد:

هیچ کاری نکنید، هیچ سخنی نگویید، و هیچ‌چیز هم نشوید...

مهم این است که نقد را با بهترین انگیزه‌ها بشنویم و دریافت کنیم.

و کمک کنیم آن‌ها نیز، اگر نقدشان به ذات و شخصیت ما برگشت، خود را اصلاح کرده و اعمال را از افراد و ذات‌شان جدا کنند. چون نقد ذات هر شخص، یعنی نقد ذات خویشتن... همان‌طور که عزت‌نفس‌داشتن یعنی نه‌تنها احترام به ذات خویش، بلکه به‌رسمیت‌شناختن اهمیت و شأن ذاتی در تمام اشخاص دیگر...

دغدغه:نوشتن
بازتاب
گند بزن!

چراغ وبلاگ را دوباره روشن کن!

۲۳:۴۷۱۲
خرداد

داشتم مروری به آرشیو وبلاگ می‌کردم و یه دستی به سر و روش می‌کشیدم... آخرین پستی که به طور اختصاصی برای اینجا نوشته بودم برمی‌گشت به ۱۱ مهر که خبر از آغاز دوبارهٔ «شبح‌روشنفکر» دادم!

کاری نداریم که خیلی از حرف‌های اون پست به واقعیت نپیوست. و بعد از اون، کانال تلگرام «شبح‌روشنفکر» راه افتاد و اون اوائل، بسیاری از پست‌های اون کانال یا شاید همه‌شون رو، عیناً توی وبلاگ هم کپی می‌کردم که اینجا هم فعال بمونه...

امروز درحالی برای شما می‌نویسم که در این مدت (تقریباً ۸ ماه) زندگی شخصی من دچار اتفاقات و حوادث زیادی شد. نه اینکه بلای خاصی سرم اومده باشه، منظورم اینه که تجربیات و ماجراهای زیادی رو پشت‌سر گذاشتم که درمورد خیلی‌هاش توی کانال نوشتم در همون مواقع...

این بار نمی‌نویسم که «قرار است برگردیم و دیگر هیچ‌وقت وبلاگ غیرفعال نمی‌شود و...» چون می‌دانم احتمالش هست این اتفاق نیفتد. به‌قول محمدرضا شعبانعلی ما باید مواظب باشیم دقیقاً چه تعهدهایی به خودمون و دیگران می‌دیم، چون وقتی تعهدی می‌دیم که بهش عمل نمی‌کنیم، درواقع از کیسهٔ عزت‌نفس‌مون خرج کردیم و به همون اندازه از عزت‌نفس‌مون کم می‌شه...

ولی این رو بدونید که قصدم پرکاری دوباره است... این رو در آینده می‌بینم که بسیار پرکار خواهم بود... هم در وبلاگ خواهم نوشت، هم کانال. اینستای شخصی خودم رو هم دوباره فعال خواهم کرد با دل‌نوشته‌هایی که اونجا البته باید عکس‌محور باشه به عقیدهٔ من...

قضیه هم این هست که یکی از پست‌های شاهین کلانتری در کانال جذاب و بیش‌فعال‌ش (!) «مدرسهٔ نویسندگی» به همین قضیه اشاره کرده بود... که چرا فعالیت بیشتر، مفیدتره... و برداشت من ازش این بود که اگر بیشتر فعالیت کنیم، وقت کم نمی‌آریم، یه‌جورایی بازدهی‌مون تو تمام حوزه‌های مختلف کاری‌مون به‌مرور افزایش پیدا می‌کنه و در نتیجه سرعت‌مون هم بیشتر می‌شه در هر حوزهٔ جداگانه. و همین‌طور انرژی و انگیزه‌ای که از فعالیت زیاد می‌گیریم... ما رو به حرکت بیشتر امیدوار و مشتاق نگه می‌داره...

شاید واقعاً منظور شاهین این‌ها نبود... ولی خوندن پست‌اش برای من چنین نتایجی رو به‌بار آورد. که باید بیشتر فعالیت کنم... و در همهٔ زمینه‌ها، حتی شده با کیفیت کمتر، ولی باشم... چون به‌مرور انگیزه و انرژی بیشتری از این چندگانه‌گی و چندمحوری می‌گیرم که در همون زمینه‌های موردترجیح‌ام هم به‌نفعم تموم خواهد شد.

پس این پست رو داشته باشید به عنوان مقدمه. ان‌شالله فردا بیشتر درمورد این قضیه با نوشتن در اینجا و با همفکری همدیگه، بلندبلند فکر می‌کنیم و امیدوارم به نتایج خوبی برسیم... امیدوارم اتفاقی که خیر نهایی در اونه، برای همه‌مون بیفته... جزئیات خیلی مهم نیست!

دغدغه:نوشتن

راهی برای وبلاگ‌نویسی

۱۲:۲۴۱۶
مهر

یکی از ایده‌های خوب برای تشویق به تداوم در نوشتن بلاگ، می‌تونه استفاده از «ستون»ها باشه... ستون با همون مفهومی که در یک مجله یا روزنامه به کار می‌ره؛ یک روزنامه ستون‌های ثابتی داره که هر روز تکرار می‌شن؛ با محتوای متفاوت، امّا نزدیک و مرتبط. همین ایده رو می‌شه به وبلاگ تصری داد.

من قبلاً در وبلاگم یک ستون ثابت داشتم که درش بهترین عکس‌های هفته رو به اشتراک می‌ذاشتم... به نظرم رسید اگر همون روند رو ادامه و تصری بدم، این موضوع قدرت اینو داره که تعهد کافی رو در من برای وقت‌گذاشتن و نوشتن حداقل چند مطلب در هفته ایجاد بکنه.

به نظرم میاد برای شکل‌گیری و به‌خصوص تثبیت یک همچین عادتی، نیاز به پشتکار خیلی پیچیده‌تری از معمول هست؛ اگر بخوایم نظریه‌های مربوط به عادت رو باور کنیم که بهمون می‌گن با تکرار روزانهٔ‌ یک عادت برای ۳۰ تا ۴۰ روز متوالی می‌شه یک عادت رو کاملاً محقق کرد... امّا امیدوار هستم به این حقیقت که به دلیل سابقهٔ مطبوعاتی کوچکی که در گذشته داشتم، اون نوع نوشتن شاید اتفاقاً با گروه خونی من سازگارتر باشه تا فضای رایج در دنیای بلاگ که از هر دری سخنی گفته می‌شه و خیلی دربند قواعد نیست...

این در عمل به چه معناست؟

شنبه‌ها (فعلاً) به موضوعاتی که در ۱۱ هفتهٔ آینده قراره در یک کلاس کارگاهی روان‌شناسی بیاموزم، می‌پردازم. به طور کلی هر موضوعی که در این کلاس‌ها توجهمو جلب می‌کنه یا درمورد بحث‌های روان‌شناسی و موضوع مشخص این کلاس که: «بیداری قهرمان درون» هست.

دوشنبه‌ها (فعلاً) درمورد دغدغه‌های سینمایی یا هنری‌ام صحبت می‌کنم. ممکنه درمورد سریالی که اخیراً دیدم بنویسم یا فیلم‌های یک کارگردان رو نقد کنم. بستگی داره چه سوژه‌هایی دست‌مو بگیره...

چهارشنبه‌ها (فعلاً) ویدئوکلیپ‌ها یا تکه‌های جالب برنامه‌های تلویزیونی یا اینترنتی رو که از سراسر اینترنت دیدم و به نظرم جذاب اومده، براتون می‌ذارم که شما از گلچین هفتگی من لذت ببرین.

پنج‌شنبه‌ها (فعلاً) به تمام موضوعاتی که به نوعی مربوط به کتاب می‌شن می‌پردازم؛ حالا ممکنه خلاصهٔ یک کتاب رو بذارم یا با یک کتاب گفتگو کنم و جدل؛ یا کلی‌تر درمورد مسئلهٔ کتاب‌خوانی و معضلات آن صحبت کنم.

جمعه‌ها (دوباره و فعلاً) به مرور عکس‌های منتخبی می‌پردازم که در طول هفته از نقاط مختلف وب و شبکه‌های اجتماعی برای به‌اشتراک‌گذاری با شما گردآوری کردم...

وقت عمله!

قطعاً شکل و ترتیب ستون‌ها در طول زمان دچار تحول و (انشاالله) پیشرفت خواهند شد؛ امّا چیزی که مهمه حفظ این اصل ستون‌نویسی برای وبلاگه. اینکه هر مطلبی در وبلاگ بخواد قرار بگیره، باید در قالب یک ستون تکرارشونده و قابل‌تعریف قرار بگیره؛ حتی اگه اون ستون برای یک هفته بیشتر مهمون وبلاگ نباشه... مهم اون چهارچوبه‌است. وقت عمله! شما هم در این عمل منو همراهی کنید، یا خودتون هم در وبلاگ‌تون چنین بخش‌هایی رو تدارک ببینید...

دغدغه:نوشتن
قرار ۳۱ روزه

۳۱: پایان یک قرار ۳۱ روزه

هرروزنویسی: جمع‌بندی

۰۸:۲۶۱۱
مرداد

«از امروز قرار گذاشتم که ۳۱ روز، هر روز حداقل یک مطلب چند خطی هم که شده بنویسم. بریم ببینیم چی می‌شه...!»

امروز ۳۱ روز شد؛ ۳۱ روز که بی‌وقفه نوشتم... گاهی تنبلی کردم و کمتر نوشتم. گاهی با نقل نوشته‌های دیگران یا با گذاشتن عکس خواستم کلک بزنم و وبلاگ را اون روز یک‌جوری پر کنم! ولی قشنگ‌ترش این بود که خودم هم چند خطی با قلم شخصی خودم ضمیمه‌اش کنم...

قطعاً یک ماه نوشتن زمان کافی برای یک جمع‌بندی نسبتاً قابل‌اعتنا نیست؛ اما گریزی نیست مرا از ارائهٔ نوعی جمع‌بندی، به‌هرحال.

۱ـ اینکه هر روز خود را مجاب کنی، حداقل چند خطی در وبلاگ شخصی‌ات بنویسی تفاوت زیادی دارد با اینکه خود را مجاب کنی هر روز خاطرات‌ت را در دفترچه‌ای بنویسی یا هر روز که از خواب پا میشی ۳ صفحه هر چه به ذهن‌ت می‌رسد را یادداشت کنی. آن‌جا داری برای دل خودت می‌نویسی و غمی نداری. اما اینجا به‌هرحال می‌دانی مطلبت بلافاصله و واسطه و به‌طور بالقوه می‌تواند توسط هر کسی خوانده شود! پس خودبه‌خود رعایت‌های دیگری وارد عمل می‌شود. آنجا لازم نیست متمرکز هم بنویسی، می‌توانی به هر دری نوکی بزنی و هیچ نگران بی‌دروپیکری نتیجه نباشی؛ ولی اینجا خواه‌ناخواه باید متمرکزتر بنویسی که بشود عنوانی هم برایش پیدا کرد.

۲ـ کار در روزهای اول ساده بود، چون کلی سوژه از زمان ایجاد وبلاگ در ذهن داشتم که می‌خواستم یک‌روز بنویسم. جالب اینجاست که خیلی‌هاشو بعداً بی‌خیال شدم، ولی بعضی‌هاشم نوشتم.

۱۲:۰۰۱۳
تیر

وبلاگ کوتاه نویسی

۳: یا چگونه آموختم کمال‌پرستی را کنار بگذارم و...

وبلاگ یعنی چی؟ آیا وبلاگ هم مثل سایر رسانه‌ها باید مطابق نظم و قاعدهٔ خاصی پیش بره؟ یا می‌تونه هر چیزی باشه که صاحبش می‌خواد؟ یکی از زیبایی‌های وبلاگ به نظر من در همین بی‌قیدوبندبودن‌شه. لازم نیست خیلی فکر کنی که چی می‌نویسی؛ فقط یک سری لاگ (گزارش یا شرح ماوقع) از اتفاقات روزمره‌ات می‌نویسی. خیلی برات مهم نیست که کسی می‌خوندشون یا نه؛ همون‌طور که درمورد نوشتن خاطرات‌ات هم چنین دغدغه‌ای نداری.

دغدغه:نوشتن
قرار ۳۱ روزه

۰

قرار ۳۱ روزه: هر روز، یک مطلب

۰۹:۲۹۱۰
تیر

۱ـ تقلید کار میمونه / میمون جزو حیوونه...؛
خلق را تقلیدشان بر باد داد / ای دو صد لعنت بر این تقلید باد!؛
بسته به سطح فاخربودن‌تون، می‌تونید هر کدوم که دوست دارید رو انتخاب کنید(!)؛ ولی حتماً از دوران کودکی، بارها به اشکال مختلف، با سرکوفت‌هایی از این جنس برخورد کردین. منم برخورد کردم و تا چندی قبل هم ممکن بود باهاش موافق باشم؛ ولی امروز نظر متفاوتی دارم. امروز معتقدم تقلید ممکنه کار میمون باشه، امّا ما انسان‌ها توش یه تخصص خارق‌العاده داریم(!). نه اینکه چیز بدی باشه؛ اتفاقاً می‌خوام بگم یکی از دلایل پیشرفت نسل بشر، همین «تقلید»ـه؛ «خلق را تقلیدشان نجات داد؛ ای دو صد رحمت بر این تقلید باد!»

دغدغه:نوشتن
روح و روان
زیرنویس فارسی

ابزاری برای رهایی از «ننوشتن»

صفحات صبحگاهی

۰۶:۴۳۰۵
ارديبهشت

هر روز صبح بعد از خواب، ۳ صفحه، هر چی به ذهن‌ات میاد بنویس.

گاهی وقتا فکر می‌کنیم برای حل مشکلات زندگی، باید به دنبال راه‌حل‌های خیلی پیچیده و مفصل بگردیم. در حالی‌که گاهی اوقات -و شاید در اکثر مواقع‌- اون چیزی که مشکل‌مونو حل می‌کنه، ساده‌ترین چیزی‌یه که می‌شه تصور کرد. (برای همین بیشتر افراد جدی‌اش نمی‌گیرن و انجام‌اش نمی‌دن.)

شبح‌روشنفکر

روشنفکری عالمی دارد...

لحظه‌نگار
خیلی کوتاه
نظرگاه
Bates Motel

«روانی» هیچکاک (۱۹۶۰) فیلمی بود که به‌شدت در فرهنگ عامهٔ آمریکایی نفوذ کرد. در ۵۰ سالی که از ساخت‌ش می‌گذره، هم فیلم درادامه‌اش ساختن، و هم فیلم تحت‌تأثیرش ساختن... بنابراین وقتی سریال «مُتلِ بِیتْز» (۲۰۱۳) رو گذاشتم ببینم، انتظارام کاملاً پایین بود... امّا چیزی که باهاش مواجه شدم شوکه‌ام کرد. هیچ‌کس نمی‌تونه با هیچکاک رقابت کنه، ولی تو این دوره‌زمونه بتونی یک همچین سریال خوش‌فرم و خوش‌قصه‌ای بسازی، اونم با اقتباس از «استاد»... و بتونی مخاطب امروزی رو با «تعلیق» آشنا نگه داری، خیلی حرفه...

بازی ورا فارمیگا در نقش «نورما» فوق‌العاده است؛ فردی هایمور (همون پسرکوچولویی که تو «چارلی و کارخانهٔ شکلات‌سازی» باهاش آشنا شدیم و الآن برای خودش جوونی شده...) هم انتخاب خوبی‌یه برای «نورمن»، هم بازیش خوبه... شخصیت‌های فرعی مثل «دیلن» و «اما» هم خیلی خوب درمیان و در طول تمام فصل‌ها، در کنار ۲ شخصیت اصلی جلو میان و شخصیت‌پردازی می‌شن... و بازی‌هاشون هم خوبه.

امّا سؤالی که برای خیلی‌ها ممکنه پیش بیاد اینه که این سریال چقدر به رمان یا فیلم «سایکو» نزدیکه؟ آیا باید انتظار یک اقتباس موبه‌مو از فیلم هیچکاک رو داشته باشیم یا نه؟ جواب اینه که، این سریال ۵ فصل داره. هر فصل‌اش از ۱۰ قسمت ۴۵ دقیقه‌ای تشکیل شده. ۴ فصل اول که هیچی؛ تازه در فصل ۵مش کمی تنه به وقایع «روانی» هیچکاک زده می‌شه؛ فقط «تنه»، و خوشبختانه توی دام بازسازی موبه‌موی اثر هیچکاک نمیفته (برخلاف گاس ون سنت که این اشتباه رو مرتکب شد...)

اتفاق و این تغییراتی که در فصل ۵ میفته، تفاوت شخصیت «ماریون» سریال با فیلم هیچکاک، و شباهت‌های بعضی نماها در عین تفاوت‌های اساسی‌یی که دارن... همه و همه می‌تونست در «اجرا» یک فاجعهٔ به‌تمام‌معنا ازآب‌دربیاد... ولی اتفاق جالب اینه که تمام این شباهت‌ها و تفاوت‌ها اصلاً در اجرا بد درنیومدن... و جالب اینجاست که سریال، به شخصیت‌هایی که خودش ساخته بیشتر پای‌بنده، تا شخصیت‌هایی که ممکنه مخاطبا با «روانی» یک تصور دیگری ازشون داشته بوده باشن... چون ۴ فصل با این شخصیت‌های خاص ما جلو اومدیم... مادر اینجا خیلی با مادر «روانی» فرق داره... نورمن فرق اساسی داره (از سن‌اش بگیرید تا کل وجوه شخصیتی‌اش)... و قصه در اواخر دههٔ ۵۰ اتفاق نمیفته، بلکه مالِ امروزه... پس همهٔ اینا، اگر نمی‌انجامید به تغییرات اساسی نسبت به «سایکو» جای تعجب داشت...

ولی یک چیز دیگه هم جای تعجب می‌داشت؛ شاید بیشتر جای اعتراض. چه‌چیزی؟ اگر تمام این تغییرات، در بافت این روایت امروزی از دنیای «نورمن» و مادرش، چفت نمی‌شد... و به‌نظر رابطهٔ نورمن با مادرش لوس و غیرقابل‌باور می‌رسید... ولی این اتفاق نمیفته... و فیلمنامه و بازی‌ها و فرم تصویری کار همه و همه موفق می‌شن ما رو با این ماجرا همراه کنن و حس‌های ما رو به‌درستی به جنب و جوش دربیارن... این دستآورد بزرگی‌یه...

...
درهٔ من چه سرسبز بود!
جان فورد

یک فیلم بهشتی. جهان فیلم انگار درست در نقطهٔ وسط اسطوره و واقعیت قرار گرفته. آدم‌های فیلم رو که می‌بینیم، در سادگی ولزی‌شون، خداخدا می‌کنیم اگه مردیم تو یه همچین بهشتی سردربیاریم. مادر؛ پدر؛ پسرا؛ دختر؛ کشیش؛ اون دو تا مربی بوکس؛ کارگرا؛ همه و همه. همه‌شون از پس شدیداً خاص و منحصربه‌فردبودن‌شون تبدیل می‌شن به اسطوره. بخصوص مادر و پدر فیلم فوق‌العاده‌ان. حتی عروس خانواده هم خوبه. همه‌چی اندازه. همهٔ کارکترا به‌جا و خوب‌پرداخت‌شده. واقعاً یک شاهکار تمام‌عیاره این فیلم. و عجب عقاید درست‌حسابی و مدرنی درمورد خدا و دین در فیلم موجوده. و عجب در عین احترام به سنت، سمت‌وسوش به جلورفتن‌ـه. و عجب پدر و مادر مسئله‌حل‌کن و کارراه‌اندازی... با همهٔ شوخی‌ها و سربه‌سرگذاشتناشون... این یعنی شخصیت‌پردازی؛ این یعنی آدم‌درست‌کردن تو مدیوم سینما که واقعا نظیرشو شاید فقط تو فیلمای دیگهٔ خود فورد بشه پیدا کرد.

...