شبح‌روشنفکر

روزنوشته‌های فرید ذاکری

آسان بنویس...

نباید سخت بگیری برای این‌جور کارها.

نکته این است که بی‌وقفه ادامه دهی به نوشتن.

نکته این است که در انتقال افکار به صفحه مقابلت شک و تقلای چندانی نکنی...

نکته این است: فاصلهٔ بین ایجاد یک اندیشه و جمله در ذهن تو، و پدیدارگشتن آن روی صفحه یا کاغذ مقابل‌ات، به صفر نزدیک بشود.

این یعنی نویسندهٔ فعال و قوی. که بتواند در مرحلهٔ نوشتن، فقط بنویسد. و نقد نکند.

مرحلهٔ بازنویسی را برای نقدها کنار بگذارد...

در وهلهٔ اول، فقط بنویسد. یک‌جور brain storming هست دیگر. وقتی داری طوفان فکری می‌کنی دیگر مسئله‌ات نباید این باشد که چه فکرهایی را به زبان میاوری و آیا ارزشمند هستند یا خیر؟

نکتهٔ طوفان فکری در پراکندگی و بی‌سانسوربودنش است... نکته‌اش در این است که هیچ ایده‌ای را در نطفه خفه نکرده باشی... شاید از دل همان نکته‌های به‌ظاهر بی‌ربط یک فکر ناب، یک الماس باارزش پیدا کنی...

شاید هم مزخرف به تمام معنا از آب دربیاید... ولی تا ننویسی نمی‌دانی... اول باید مقدار زیادی به چگالی و حجم سنگ‌ات بیفزایی و این سنگ را بزرگ و بزرگ‌تر کنی، تا بعد هنگام بازنویسی، برگردی و نقاط مختلف این سنگ را بتراشی؛ تا آن جسمی که دلت می‌خواهد از درونش دربیاری...

شاید سنگ استعارهٔ خوبی نباشد. بهتر است بگوییم گِل...

بگذریم کلا از این مثال‌ها.

به‌نظرم در بعضی اعمال، تفکر خودآگاهانه و بیش‌ازحد اتفاقا آسیب‌زاست. نباید زیاد راجع‌بهش فکر کرد... باید فقط انجام داد.

فقط انجام‌دادن، به این معنی نیست که اندیشه و فکری اتفاق نمی‌افتد. چرا باز هم در این پروسه، ذهن ما دارد کار می‌کند... تفاوت‌ش این است که درمورد اینکه دارد فکر می‌کند، فکر نمی‌کند!

یعنی یک پروسهٔ اضافه را از میان برمی‌داریم تا بر سرعت کار بیفزاییم... در لحظات بحرانی و حساس که نتواند تصمیم بگیرد، می‌توانیم وارد کار شویم و آن تصمیم‌ها را برایش بگیریم...

اما به‌طور کلی، ذهن ما به صورت کاملاً‌ ناخودآگاه بلد است چه بنویسد... مگر اینکه هیچ‌وقت در عمرمان ننوشته باشیم... اگر به اندازهٔ نرمال در مدرسه و فضاهای دیگر زندگی چیزهایی نوشته‌ایم، مطمئناً امروز هم می‌توانیم کنترل را به دست ناخودآگاه‌مان بسپاریم تا برای‌مان چیزهای خوبی بنویسد.

حالا اینکه چطور کیفیت فعالیت ضمیر ناخودآگاه‌مان به‌مرور زمان افزایش پیدا می‌کند، بسیار بستگی به تمرین بازنویسی‌کردن دارد که البته باید بعد از مرحلهٔ آزادنویسی اتفاق بیفتد؛ و مطالعهٔ نوشته‌های دیگران.

اما این مراحل باید به بعد موکول شوند. و این پیشرفت باید به‌مرور زمان اتفاق بیفتد، نه در یک جلسهٔ نوشتن.

۹۷/۰۴/۰۱

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
شبح‌روشنفکر

روشنفکری عالمی دارد...

لحظه‌نگار
خیلی کوتاه
نظرگاه
Bates Motel

«روانی» هیچکاک (۱۹۶۰) فیلمی بود که به‌شدت در فرهنگ عامهٔ آمریکایی نفوذ کرد. در ۵۰ سالی که از ساخت‌ش می‌گذره، هم فیلم درادامه‌اش ساختن، و هم فیلم تحت‌تأثیرش ساختن... بنابراین وقتی سریال «مُتلِ بِیتْز» (۲۰۱۳) رو گذاشتم ببینم، انتظارام کاملاً پایین بود... امّا چیزی که باهاش مواجه شدم شوکه‌ام کرد. هیچ‌کس نمی‌تونه با هیچکاک رقابت کنه، ولی تو این دوره‌زمونه بتونی یک همچین سریال خوش‌فرم و خوش‌قصه‌ای بسازی، اونم با اقتباس از «استاد»... و بتونی مخاطب امروزی رو با «تعلیق» آشنا نگه داری، خیلی حرفه...

بازی ورا فارمیگا در نقش «نورما» فوق‌العاده است؛ فردی هایمور (همون پسرکوچولویی که تو «چارلی و کارخانهٔ شکلات‌سازی» باهاش آشنا شدیم و الآن برای خودش جوونی شده...) هم انتخاب خوبی‌یه برای «نورمن»، هم بازیش خوبه... شخصیت‌های فرعی مثل «دیلن» و «اما» هم خیلی خوب درمیان و در طول تمام فصل‌ها، در کنار ۲ شخصیت اصلی جلو میان و شخصیت‌پردازی می‌شن... و بازی‌هاشون هم خوبه.

امّا سؤالی که برای خیلی‌ها ممکنه پیش بیاد اینه که این سریال چقدر به رمان یا فیلم «سایکو» نزدیکه؟ آیا باید انتظار یک اقتباس موبه‌مو از فیلم هیچکاک رو داشته باشیم یا نه؟ جواب اینه که، این سریال ۵ فصل داره. هر فصل‌اش از ۱۰ قسمت ۴۵ دقیقه‌ای تشکیل شده. ۴ فصل اول که هیچی؛ تازه در فصل ۵مش کمی تنه به وقایع «روانی» هیچکاک زده می‌شه؛ فقط «تنه»، و خوشبختانه توی دام بازسازی موبه‌موی اثر هیچکاک نمیفته (برخلاف گاس ون سنت که این اشتباه رو مرتکب شد...)

اتفاق و این تغییراتی که در فصل ۵ میفته، تفاوت شخصیت «ماریون» سریال با فیلم هیچکاک، و شباهت‌های بعضی نماها در عین تفاوت‌های اساسی‌یی که دارن... همه و همه می‌تونست در «اجرا» یک فاجعهٔ به‌تمام‌معنا ازآب‌دربیاد... ولی اتفاق جالب اینه که تمام این شباهت‌ها و تفاوت‌ها اصلاً در اجرا بد درنیومدن... و جالب اینجاست که سریال، به شخصیت‌هایی که خودش ساخته بیشتر پای‌بنده، تا شخصیت‌هایی که ممکنه مخاطبا با «روانی» یک تصور دیگری ازشون داشته بوده باشن... چون ۴ فصل با این شخصیت‌های خاص ما جلو اومدیم... مادر اینجا خیلی با مادر «روانی» فرق داره... نورمن فرق اساسی داره (از سن‌اش بگیرید تا کل وجوه شخصیتی‌اش)... و قصه در اواخر دههٔ ۵۰ اتفاق نمیفته، بلکه مالِ امروزه... پس همهٔ اینا، اگر نمی‌انجامید به تغییرات اساسی نسبت به «سایکو» جای تعجب داشت...

ولی یک چیز دیگه هم جای تعجب می‌داشت؛ شاید بیشتر جای اعتراض. چه‌چیزی؟ اگر تمام این تغییرات، در بافت این روایت امروزی از دنیای «نورمن» و مادرش، چفت نمی‌شد... و به‌نظر رابطهٔ نورمن با مادرش لوس و غیرقابل‌باور می‌رسید... ولی این اتفاق نمیفته... و فیلمنامه و بازی‌ها و فرم تصویری کار همه و همه موفق می‌شن ما رو با این ماجرا همراه کنن و حس‌های ما رو به‌درستی به جنب و جوش دربیارن... این دستآورد بزرگی‌یه...

...
درهٔ من چه سرسبز بود!
جان فورد

یک فیلم بهشتی. جهان فیلم انگار درست در نقطهٔ وسط اسطوره و واقعیت قرار گرفته. آدم‌های فیلم رو که می‌بینیم، در سادگی ولزی‌شون، خداخدا می‌کنیم اگه مردیم تو یه همچین بهشتی سردربیاریم. مادر؛ پدر؛ پسرا؛ دختر؛ کشیش؛ اون دو تا مربی بوکس؛ کارگرا؛ همه و همه. همه‌شون از پس شدیداً خاص و منحصربه‌فردبودن‌شون تبدیل می‌شن به اسطوره. بخصوص مادر و پدر فیلم فوق‌العاده‌ان. حتی عروس خانواده هم خوبه. همه‌چی اندازه. همهٔ کارکترا به‌جا و خوب‌پرداخت‌شده. واقعاً یک شاهکار تمام‌عیاره این فیلم. و عجب عقاید درست‌حسابی و مدرنی درمورد خدا و دین در فیلم موجوده. و عجب در عین احترام به سنت، سمت‌وسوش به جلورفتن‌ـه. و عجب پدر و مادر مسئله‌حل‌کن و کارراه‌اندازی... با همهٔ شوخی‌ها و سربه‌سرگذاشتناشون... این یعنی شخصیت‌پردازی؛ این یعنی آدم‌درست‌کردن تو مدیوم سینما که واقعا نظیرشو شاید فقط تو فیلمای دیگهٔ خود فورد بشه پیدا کرد.

...