شبح‌روشنفکر

روزنوشته‌های فرید ذاکری

قرار ۳۱ روزه: هر روز، یک مطلب

۰

۱ـ تقلید کار میمونه / میمون جزو حیوونه...؛
خلق را تقلیدشان بر باد داد / ای دو صد لعنت بر این تقلید باد!؛
بسته به سطح فاخربودن‌تون، می‌تونید هر کدوم که دوست دارید رو انتخاب کنید(!)؛ ولی حتماً از دوران کودکی، بارها به اشکال مختلف، با سرکوفت‌هایی از این جنس برخورد کردین. منم برخورد کردم و تا چندی قبل هم ممکن بود باهاش موافق باشم؛ ولی امروز نظر متفاوتی دارم. امروز معتقدم تقلید ممکنه کار میمون باشه، امّا ما انسان‌ها توش یه تخصص خارق‌العاده داریم(!). نه اینکه چیز بدی باشه؛ اتفاقاً می‌خوام بگم یکی از دلایل پیشرفت نسل بشر، همین «تقلید»ـه؛ «خلق را تقلیدشان نجات داد؛ ای دو صد رحمت بر این تقلید باد!»

۲ـ این اواخر با یک وبلاگ‌نویس آشنا شدم که کار جالبی انجام داد؛ تصمیم گرفت برای بهترشدن قلم و پاگرفتن وبلاگ‌ش، ۸۸ شب پشت سر هم، چراغ وبلاگ‌شو روشن نگه داره... یعنی در این ۸۸ شب،‌ ۸۸ پُست بنویسه و به هر ترتیبی شده، این قرار رو تا آخر ادامه بده. چند وقت پیش، پُست ۸۸مش رو نوشت و یک جمع‌بندی‌یی از این تجربه کرد. به‌نظرم ایدهٔ فوق‌العاده‌ای اومد. در راستای نظریهٔ تثبیت عادت و مشابه تکنیک صفحات صبحگاهی هم بود. تصمیم گرفتم منم این کارو انجام بدم، ولی چون می‌دونستم اگه قول یک عدد بزرگی رو بدم و نتونم سرانجام برسونم (چون استاد کارای نیمه‌تمام‌ام.)، به قول محمدرضا شعبانعلی، از کیسهٔ عزت‌نفس‌ام خرج می‌شه (لینک) (و باعث می‌شه دیگه خودم روی حرف خودم کمتر حساب باز کنم، که به مرور، این به کاستن عزت نفس‌ام می‌انجامه (و من به اندازهٔ کافی عزت نفس‌ام پایین هست؛ هدفم باید بالابردن‌اش باشه نه کاستن ازش.))، گفتم فعلاً از یک ماه شروع کنیم تا راه بیفتیم، بعد اگه دیدیم آسون شده برامون، بریم روی اعداد بالاتر... .

۳ـ پس از امروز قرار گذاشتم که ۳۱ روز، هر روز حداقل یک مطلب چند خطی هم که شده بنویسم. بریم ببینیم چی می‌شه...! از الآن دارم به مطلب فردا فکر می‌کنم... فعلاً برای چند روز آینده، سوژه دارم؛ ولی یه حسی بهم می‌گه، احتمالاً سوژه‌هام بعد از چند روز اول ته می‌کشه و باید یه فکر دیگه بکنم(!).

۴ـ پیشنهاد: شما هم قرار بذارید که در این ۳۱ روز، برام کامنت بذارید و بهم روحیه بدید. مخلصیم!

۵ـ پس با این حساب، از امروز ۱۰ تیر که شروع کردم، تا ۱۰ مرداد، هر روز در خدمتتون‌ام.

۶ـ فردا بحث تقلید رو هم ادامه می‌دم و دلایلی دیگه در دفاع ازش می‌نویسم.

۹۶/۰۴/۱۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
شبح‌روشنفکر

روشنفکری عالمی دارد...

لحظه‌نگار
خیلی کوتاه
نظرگاه
Bates Motel

«روانی» هیچکاک (۱۹۶۰) فیلمی بود که به‌شدت در فرهنگ عامهٔ آمریکایی نفوذ کرد. در ۵۰ سالی که از ساخت‌ش می‌گذره، هم فیلم درادامه‌اش ساختن، و هم فیلم تحت‌تأثیرش ساختن... بنابراین وقتی سریال «مُتلِ بِیتْز» (۲۰۱۳) رو گذاشتم ببینم، انتظارام کاملاً پایین بود... امّا چیزی که باهاش مواجه شدم شوکه‌ام کرد. هیچ‌کس نمی‌تونه با هیچکاک رقابت کنه، ولی تو این دوره‌زمونه بتونی یک همچین سریال خوش‌فرم و خوش‌قصه‌ای بسازی، اونم با اقتباس از «استاد»... و بتونی مخاطب امروزی رو با «تعلیق» آشنا نگه داری، خیلی حرفه...

بازی ورا فارمیگا در نقش «نورما» فوق‌العاده است؛ فردی هایمور (همون پسرکوچولویی که تو «چارلی و کارخانهٔ شکلات‌سازی» باهاش آشنا شدیم و الآن برای خودش جوونی شده...) هم انتخاب خوبی‌یه برای «نورمن»، هم بازیش خوبه... شخصیت‌های فرعی مثل «دیلن» و «اما» هم خیلی خوب درمیان و در طول تمام فصل‌ها، در کنار ۲ شخصیت اصلی جلو میان و شخصیت‌پردازی می‌شن... و بازی‌هاشون هم خوبه.

امّا سؤالی که برای خیلی‌ها ممکنه پیش بیاد اینه که این سریال چقدر به رمان یا فیلم «سایکو» نزدیکه؟ آیا باید انتظار یک اقتباس موبه‌مو از فیلم هیچکاک رو داشته باشیم یا نه؟ جواب اینه که، این سریال ۵ فصل داره. هر فصل‌اش از ۱۰ قسمت ۴۵ دقیقه‌ای تشکیل شده. ۴ فصل اول که هیچی؛ تازه در فصل ۵مش کمی تنه به وقایع «روانی» هیچکاک زده می‌شه؛ فقط «تنه»، و خوشبختانه توی دام بازسازی موبه‌موی اثر هیچکاک نمیفته (برخلاف گاس ون سنت که این اشتباه رو مرتکب شد...)

اتفاق و این تغییراتی که در فصل ۵ میفته، تفاوت شخصیت «ماریون» سریال با فیلم هیچکاک، و شباهت‌های بعضی نماها در عین تفاوت‌های اساسی‌یی که دارن... همه و همه می‌تونست در «اجرا» یک فاجعهٔ به‌تمام‌معنا ازآب‌دربیاد... ولی اتفاق جالب اینه که تمام این شباهت‌ها و تفاوت‌ها اصلاً در اجرا بد درنیومدن... و جالب اینجاست که سریال، به شخصیت‌هایی که خودش ساخته بیشتر پای‌بنده، تا شخصیت‌هایی که ممکنه مخاطبا با «روانی» یک تصور دیگری ازشون داشته بوده باشن... چون ۴ فصل با این شخصیت‌های خاص ما جلو اومدیم... مادر اینجا خیلی با مادر «روانی» فرق داره... نورمن فرق اساسی داره (از سن‌اش بگیرید تا کل وجوه شخصیتی‌اش)... و قصه در اواخر دههٔ ۵۰ اتفاق نمیفته، بلکه مالِ امروزه... پس همهٔ اینا، اگر نمی‌انجامید به تغییرات اساسی نسبت به «سایکو» جای تعجب داشت...

ولی یک چیز دیگه هم جای تعجب می‌داشت؛ شاید بیشتر جای اعتراض. چه‌چیزی؟ اگر تمام این تغییرات، در بافت این روایت امروزی از دنیای «نورمن» و مادرش، چفت نمی‌شد... و به‌نظر رابطهٔ نورمن با مادرش لوس و غیرقابل‌باور می‌رسید... ولی این اتفاق نمیفته... و فیلمنامه و بازی‌ها و فرم تصویری کار همه و همه موفق می‌شن ما رو با این ماجرا همراه کنن و حس‌های ما رو به‌درستی به جنب و جوش دربیارن... این دستآورد بزرگی‌یه...

...
درهٔ من چه سرسبز بود!
جان فورد

یک فیلم بهشتی. جهان فیلم انگار درست در نقطهٔ وسط اسطوره و واقعیت قرار گرفته. آدم‌های فیلم رو که می‌بینیم، در سادگی ولزی‌شون، خداخدا می‌کنیم اگه مردیم تو یه همچین بهشتی سردربیاریم. مادر؛ پدر؛ پسرا؛ دختر؛ کشیش؛ اون دو تا مربی بوکس؛ کارگرا؛ همه و همه. همه‌شون از پس شدیداً خاص و منحصربه‌فردبودن‌شون تبدیل می‌شن به اسطوره. بخصوص مادر و پدر فیلم فوق‌العاده‌ان. حتی عروس خانواده هم خوبه. همه‌چی اندازه. همهٔ کارکترا به‌جا و خوب‌پرداخت‌شده. واقعاً یک شاهکار تمام‌عیاره این فیلم. و عجب عقاید درست‌حسابی و مدرنی درمورد خدا و دین در فیلم موجوده. و عجب در عین احترام به سنت، سمت‌وسوش به جلورفتن‌ـه. و عجب پدر و مادر مسئله‌حل‌کن و کارراه‌اندازی... با همهٔ شوخی‌ها و سربه‌سرگذاشتناشون... این یعنی شخصیت‌پردازی؛ این یعنی آدم‌درست‌کردن تو مدیوم سینما که واقعا نظیرشو شاید فقط تو فیلمای دیگهٔ خود فورد بشه پیدا کرد.

...