هزینهٔ بیخیالی
هزینهای که انسانهای خوب، به علت بیتوجهی به مسائل جامعه میپردازند، تحمل حاکمیت انسانهای بد است.
افلاطون
هزینهای که انسانهای خوب، به علت بیتوجهی به مسائل جامعه میپردازند، تحمل حاکمیت انسانهای بد است.
افلاطون
آری شکست ها زیبا و دوست داشتنیاند. از آنها نترسیم. آنها را دوست داشته باشیم. شکستها در تضاد با تلاشها نیستند شکستها یک پله بالاتر از تلاشها هستند. یادمان نرود که گاهی افتادن ما را نجات خواهد داد.
ترسناکترین چیز این بود که با چشم خود میدید «دیگر زندهنبودن»ِ آن دغدغهٔ قدیمی را.
و کاملاً لمس میکرد این را که چند سال پیش، «حضور»ِ جاندارتر و پرشورتری میداشت در این وادی...
مواجهه با این واقعیت دردآورترین چیز عالم بود...
موج ننوشتنم رو امروز بههم میزنم. با یکی از این متنهای بینامونشان تلگرامی. که به نظرم متن بدی نیست...
یک دوستی هست که تنها راه ارتباطش با دیگران در یک گروه تلگرامی، فرستادن همین متنهاس. تو گروه آدمهای دیگه میان و حرفهاشونو میزنن و این رفیق ما به جای پاسخ مستقیم به کسی یا فیدبکدادن، غیرمستقیم یک پیامی میذاره که یا به حال و هوا میخوره یا نمیخوره. فکر نکنم منظوری داشته باشه یا خیلی روش فکر بکنه، ولی خواسته یا ناخواسته این متنها کار خودشونو میکنن. یه جورایی مثل فال حافظن! به موقعیتهای زیادی میخورن و خلاصه میشه از هر ظنی یارشون شد! یا حداقل ظنهای زیادی رو کاور میکنن...!
روزم را خوب شروع میکنم، حتی اگر شروعش بکشد به ظهر.
حتی اگر پاهایم سنگین بود قدم برمیدارم. حتی اگر قدمهایم لرزان بود، هر قدم را با ضرب به زمین میکوبم.
حتی اگر مسیر یک مسیر آشنای لعنتی بود از آن میگذرم و با آن خاطرهسازی جدید میکنم.
آدمهای نصفنیمهٔ بلاتکلیف را زیر پا میگذارم.
حتی اگر پایم به سنگِ خاطرهای گیر کرد و افتادم،
حتی اگر خاکی شدم،
دوباره بلند میشوم،
گرد و خاک گذشته را از روی لباسم میتکانم و ادامه میدهم.
میروم در یک کافه، روبروی یک پنجرهٔ تازه،
روبروی یک آدم تازه مینشینم.
حتی اگر جای زخمهایم میسوخت،
صبر میکنم.
غمم را به آغوش میکشم.
گوش به حرفهای تازه میدهم،
حرفهای تازه میزنم،
و ادامه میدهم...
واقعیت زندگی همین است.
من فقط با خلقکردن نقد میکنم.
هر چه ساختهام نقدی بوده
بر آنچه دیگران قبلاً به شکل دیگری ساخته بودند.
سیسرو
بنویس! هیچی نمیشه...
بنویس! مخاطب نداری! در حد صفر! (از تعداد آمار و کامنتها معلومه...)
پس بنویس! بیخیال همهٔ عواقب!
انقدر حساب و کتاب نکن!
یه چند خطی چرتوپرت بنویس و بعد پاک کن!
هر چی به ذهنت رسید بنویس و اگه دیدی خیلی فاجعه است موندنش رو بلاگ، پاکش کن!
ولی اول بنویس!
اول بنویس ها!
گندترین پست عالم رو باید به اسم ما بزنن...
پس بنویس...!
لحظهٔ آبزورد هفته:
من در حال کلکل با مشاورم سر این موضوع که چرا مسعود فراستی حق داشت تو کلاس تحلیل فیلم «ساراباند» به من پرخاش کنه!