شبح‌روشنفکر

روزنوشته‌های فرید ذاکری

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

۱۰:۰۳۰۱
اسفند

نسبی‌بودن اخلاق

با یک دسته از مردم وقتی درمورد وظیفهٔ اخلاقی انسان‌ها در قبال حیوانات صحبت می‌کنیم با این جمله خودشون رو راحت می‌کنن که: «اخلاق یک چیز نسبی‌یه» یا «حقایق اخلاقی وجود ندارن و صرفاً زاییدهٔ ذهن ما هستن».

دوستان یک خبر براتون دارم: حقایق اخلاقی خیلی هم وجود دارن. مثال بزنم؟ مثلاً این یک حقیقته: جانِ تمام موجودات هوشیار (چه انسان چه حیوان) اهمیت داره و من به هیچ عنوان حق ندارم جانِ اون‌ها رو بگیرم جز اینکه یک دلیل خوب برایش داشته باشم. این جمله حقیقت داره درست مثل وقتی که می‌گم: لیوانِ روی میز من قرمز رنگه. «لیوان قرمز رنگه» یک حقیقت رو اعلام می‌کنه؛ برای اینکه لیوانِ روی میز من واقعاً قرمز رنگ هست. مشابهاً این ادعا که «ما باید یک دلیل خوب برای تحمیل عذاب بر یک موجود هوشیار داشته باشیم» یک حقیقت رو ابراز می‌کنه که بازتاب‌دهندهٔ این شهود اخلاقی ماست که «عذاب‌کشیدن اساساً بد است».

و البته در صورتی که کنجکاو هستین، بهتون می‌گم. اینکه باید «یک دلیل خوب» داشته باشیم… ما برای ۹۹٪ استفاده‌هامون از حیوانات هیچ دلیل خوبی نداریم. متخصصین تغذیه به طرز روزافزونی بهمون دارن اینو می‌گن که انسان می‌تونه بدون خوردن گوشت و مواد حیوانی کاملاً سالم بمونه. چه بسا مصرف محصولات حیوانی اساساً داره ما رو به کشتن می‌ده. علاوه بر اون، صنعت دامپروری بیشتر از تمام خودروهای جهان، موجب آلودگی هوا و گرمایش جهانی می‌شه و یک افتضاح محیط زیستی به حساب میاد. تنها دلیل خوبی که برای کشتنِ سالیانه ۵۶ میلیارد حیوان (منهای ماهی‌ها و حیوانات آبزی که اون‌قدر بدبختن که حتا آمار درستی درمورد مرگ‌شون نداریم) در تمام جهان داریم اینه که: «اونا خوشمزه هستن»! و این یک دلیل خوب نیست. پس باید دست برداریم.

شبح‌روشنفکر

روشنفکری عالمی دارد...

لحظه‌نگار
خیلی کوتاه
نظرگاه
Bates Motel

«روانی» هیچکاک (۱۹۶۰) فیلمی بود که به‌شدت در فرهنگ عامهٔ آمریکایی نفوذ کرد. در ۵۰ سالی که از ساخت‌ش می‌گذره، هم فیلم درادامه‌اش ساختن، و هم فیلم تحت‌تأثیرش ساختن... بنابراین وقتی سریال «مُتلِ بِیتْز» (۲۰۱۳) رو گذاشتم ببینم، انتظارام کاملاً پایین بود... امّا چیزی که باهاش مواجه شدم شوکه‌ام کرد. هیچ‌کس نمی‌تونه با هیچکاک رقابت کنه، ولی تو این دوره‌زمونه بتونی یک همچین سریال خوش‌فرم و خوش‌قصه‌ای بسازی، اونم با اقتباس از «استاد»... و بتونی مخاطب امروزی رو با «تعلیق» آشنا نگه داری، خیلی حرفه...

بازی ورا فارمیگا در نقش «نورما» فوق‌العاده است؛ فردی هایمور (همون پسرکوچولویی که تو «چارلی و کارخانهٔ شکلات‌سازی» باهاش آشنا شدیم و الآن برای خودش جوونی شده...) هم انتخاب خوبی‌یه برای «نورمن»، هم بازیش خوبه... شخصیت‌های فرعی مثل «دیلن» و «اما» هم خیلی خوب درمیان و در طول تمام فصل‌ها، در کنار ۲ شخصیت اصلی جلو میان و شخصیت‌پردازی می‌شن... و بازی‌هاشون هم خوبه.

امّا سؤالی که برای خیلی‌ها ممکنه پیش بیاد اینه که این سریال چقدر به رمان یا فیلم «سایکو» نزدیکه؟ آیا باید انتظار یک اقتباس موبه‌مو از فیلم هیچکاک رو داشته باشیم یا نه؟ جواب اینه که، این سریال ۵ فصل داره. هر فصل‌اش از ۱۰ قسمت ۴۵ دقیقه‌ای تشکیل شده. ۴ فصل اول که هیچی؛ تازه در فصل ۵مش کمی تنه به وقایع «روانی» هیچکاک زده می‌شه؛ فقط «تنه»، و خوشبختانه توی دام بازسازی موبه‌موی اثر هیچکاک نمیفته (برخلاف گاس ون سنت که این اشتباه رو مرتکب شد...)

اتفاق و این تغییراتی که در فصل ۵ میفته، تفاوت شخصیت «ماریون» سریال با فیلم هیچکاک، و شباهت‌های بعضی نماها در عین تفاوت‌های اساسی‌یی که دارن... همه و همه می‌تونست در «اجرا» یک فاجعهٔ به‌تمام‌معنا ازآب‌دربیاد... ولی اتفاق جالب اینه که تمام این شباهت‌ها و تفاوت‌ها اصلاً در اجرا بد درنیومدن... و جالب اینجاست که سریال، به شخصیت‌هایی که خودش ساخته بیشتر پای‌بنده، تا شخصیت‌هایی که ممکنه مخاطبا با «روانی» یک تصور دیگری ازشون داشته بوده باشن... چون ۴ فصل با این شخصیت‌های خاص ما جلو اومدیم... مادر اینجا خیلی با مادر «روانی» فرق داره... نورمن فرق اساسی داره (از سن‌اش بگیرید تا کل وجوه شخصیتی‌اش)... و قصه در اواخر دههٔ ۵۰ اتفاق نمیفته، بلکه مالِ امروزه... پس همهٔ اینا، اگر نمی‌انجامید به تغییرات اساسی نسبت به «سایکو» جای تعجب داشت...

ولی یک چیز دیگه هم جای تعجب می‌داشت؛ شاید بیشتر جای اعتراض. چه‌چیزی؟ اگر تمام این تغییرات، در بافت این روایت امروزی از دنیای «نورمن» و مادرش، چفت نمی‌شد... و به‌نظر رابطهٔ نورمن با مادرش لوس و غیرقابل‌باور می‌رسید... ولی این اتفاق نمیفته... و فیلمنامه و بازی‌ها و فرم تصویری کار همه و همه موفق می‌شن ما رو با این ماجرا همراه کنن و حس‌های ما رو به‌درستی به جنب و جوش دربیارن... این دستآورد بزرگی‌یه...

...
درهٔ من چه سرسبز بود!
جان فورد

یک فیلم بهشتی. جهان فیلم انگار درست در نقطهٔ وسط اسطوره و واقعیت قرار گرفته. آدم‌های فیلم رو که می‌بینیم، در سادگی ولزی‌شون، خداخدا می‌کنیم اگه مردیم تو یه همچین بهشتی سردربیاریم. مادر؛ پدر؛ پسرا؛ دختر؛ کشیش؛ اون دو تا مربی بوکس؛ کارگرا؛ همه و همه. همه‌شون از پس شدیداً خاص و منحصربه‌فردبودن‌شون تبدیل می‌شن به اسطوره. بخصوص مادر و پدر فیلم فوق‌العاده‌ان. حتی عروس خانواده هم خوبه. همه‌چی اندازه. همهٔ کارکترا به‌جا و خوب‌پرداخت‌شده. واقعاً یک شاهکار تمام‌عیاره این فیلم. و عجب عقاید درست‌حسابی و مدرنی درمورد خدا و دین در فیلم موجوده. و عجب در عین احترام به سنت، سمت‌وسوش به جلورفتن‌ـه. و عجب پدر و مادر مسئله‌حل‌کن و کارراه‌اندازی... با همهٔ شوخی‌ها و سربه‌سرگذاشتناشون... این یعنی شخصیت‌پردازی؛ این یعنی آدم‌درست‌کردن تو مدیوم سینما که واقعا نظیرشو شاید فقط تو فیلمای دیگهٔ خود فورد بشه پیدا کرد.

...