شبح‌روشنفکر

روزنوشته‌های فرید ذاکری

۱ مطلب با موضوع «برنامه‌ریزی» ثبت شده است

برنامه‌ریزی

قلق خواب

۲۳:۰۹۲۰
خرداد

دلم می‌خواد با جمله‌ای از امام علی شروع کنم: «خواب چه تصمیم‌هاى روزانه را که نقش بر آب کرد...»

بعضی وقتا فکر می‌کنم اگر این خواب نبود، بسیاری از مشکلات زندگی من و خیلی از هم‌نسلام حل می‌شد!

نسل‌های قبل از ما این هیولا رو یه‌جورایی از بچگی تونستن یاد بگیرن که رام کنن و تا حدی تحت کنترل نگه دارن...

ولی ما نسل‌های جوون‌تر، از یه جایی به بعد، انگار شورشی درون‌مون، نتونست به شب‌زنده‌داری‌ها نه بگه...

شاید از همون اول اینجوری نبودیم... ولی از یه جایی به بعد، من و خیلی از آدمای هم‌سن‌وسالی که دور و برم می‌شناسم، این مشکل به‌هم‌ریخته‌گی و بی‌نظمی خواب رو پیدا کردیم.

که مشکلات زیادی در زندگی روزمره‌مون و تصمیم‌هامون ایجاد کرد...

طبق حرف دیشب، قرار بود بین افطار تا سحر بخوابم اما بخش زیادی از این ساعات، به فکرکردن و تکان‌خوردن در تخت سپری شد! و بخش خیلی کوتاهی به خواب!

چرا؟ چون صبحش خوابیده بودم و کمبود خواب‌مو تا حدی جبران کرده بودم... معمولاً وقتی کاملاً تمام اعضای بدن و چشم و مغزم خسته نباشن، به‌راحتی تن به خواب نمی‌دم.

انگار هر بار با رضایت به خواب، دارم تن به یک مرگ خودخواسته می‌دم. خواب یه‌جورایی یه مرگ خفیفه؛ یه زنگ تفریح شیرین از این دنیا و دغدغه‌هاش.

درواقع بدون کمک خسته‌گی و درماندگی و کوفتگی عضلانی، انگار بلد نیستم... قلقش رو فراموش کردم که خودمو خواب کنم...

ولی هر وقت در حین این تلاش‌ها برای به‌خواب‌رفتن پیش‌ازموعد، خمیازه‌ات گرفت، بدون که خبر خوبی‌یه! خواب نزدیکه! داری به رمز بازکردن این کیف نزدیک می‌شی!

اما برای رسیدن به این مرحله، کلی توی تخت جابه‌جا می‌شم، خم و راست می‌شم، کشتی می‌گیرم با پوزیشن‌های مختلف...! خلاصه یک وضعی‌یه! تا بالاخره یک لحظه از خواب غافل بشم... تا خوابم ببره...

(این قسمت اشاره‌ای هست به شعر «قوی زیبا»ی دکتر حمیدی شیرازی؛ «شب مرگ از بیم آنجا شتابد... که از مرگ غافل شود، تا بمیرد»... گاهی باید غافل شد، تا فرمان خودآگاه رها شود و اتفاقی که سرنوشت است بیفتد...)

به هر حال ناامید نمی‌شم!

همهٔ ما به شیوه‌های مختلف خودمون رو سرگرم می‌کنیم.

هر کدوم‌مون به بازی‌هایی، سرگرمی‌هایی، گیمیفیکیشن‌هایی احتیاج داریم، تا به زندگی‌مون معنا ببخشیم و این یک روز زندگی رو (تا قبل از مرگ خفیفی که خواب است) لذت ببریم...

بازیِ من فعلاً شده برنامه‌ریزی و دیسیپلین! برای همین خواب دوباره یک قاعده و دیسیپلینی تعیین کردم که نمی‌دونم چقدر بشه نگهش داشت.

بعد جالبه این برنامه‌های من هم هر روز هی تغییر می‌کنن... البته چون در روند اصلاح هستن و هر روز دارم روی خودم آزمایش‌شون می‌کنم! جز این هم نباید انتظار داشت... با آزمون و خطا جلو رفتن...

حالا باید دوباره کتاب‌ها و مطالب علمی این زمینه رو بخونم و خودمو آپدیت کنم در اصول برنامه‌ریزی.

به‌هرحال، قانون جدید اینه! تو ماه‌رمضون البته... افطار می‌خورم، بعد حول و حوش ۱۰ شب می‌خوابم تا ۳ صبح که برای سحر پا می‌شم. بعد یک نیمهٔ روزم رو سپری می‌کنم، تا ساعت ۱۰ صبح که دوباره یک فصل دیگه می‌خوابم تا ۳ بعدازظهر (این موازی‌کاری‌های ساعتی رو دوست دارم!)

خب شاید بگید امشب چطور نخوابیدی؟ چون امشب ماه‌عسل نداشت و قرار است ظاهراً این ساعت‌ها نقدش در شبکهٔ ۳ پخش شود. منتظر آن برنامه هستم.

از قرار فردا صبح هم ساعت ۱۰ نمی‌تونم بخوابم، اولین جلسهٔ آموزش تدریس زبان به نوجوانان هست. همون مصاحبه‌ای که دیروز ازش صحبت کردم، خداروشکر این مرحله رو هم با موفقیت سپری کردم و وارد فاز کلاس‌های فشرده‌شون برای آماده‌کردن ما بی‌تجربه‌ها شدیم! در این مورد فردا یک پست مفصل تدارک دیدم...

البته این ساعت ۱۰ تا ۳ به‌طور کلی زیاد از حد هم هست. من روزانه ۸ ساعت برای خودم برنامه چیدم که بخوابم. بعد از کلی بالا و پایین‌کردن، ۸ ساعت میانگین خوبی‌یه... نه سیخ می‌سوزه نه کباب!

درواقع بخشی از این تایم یحتمل به همون غلت‌خوردن‌ها و حرکات یوگا و نفس‌های عمیق و آروم کشیدن و لالایی‌خوندن‌ها برای خوابوندن این بچه سپری می‌شه! پس آخرش می‌رسیم به همون ۸ ساعت!

که به نظرم خیلی تفکر بیخودی‌یه! چون من قانون ۸ ساعت رو گذاشتم، تا بتونم ساعات بیشتری از روزم رو به کارهام اختصاص بدم و جلوتر بیفتم! (حتی یه زمانی به ۴ ساعت هم تخفیف‌اش دادم ولی نشد که نشد! کمبود خواب، روزای بعد جبران می‌کرد و انتقام‌شو با چندبرابر خوابیدن می‌گرفت! این نفس اماره هم باید رام بشه فکر کنم... یه بخش مشکل اونه!)

پس وقتی ۱۰ ساعت خلاصه به این کارا تخصیص داده بشه، بازم می‌شه همون میزان ضرر از ساعات روزانه! ولی خب فعلا اشکالی نداره...

تا بخوام به میانگین ۸ ساعت برسم، فعلاً باید آزمون و خطا کنم... و به مرور بیارمش پایین...

ببخشید این پست خیلی طولانی و «نامرتبط» شد! (به قول دندون‌پزشک‌ام که این کلمه رو معادل irrelevent به‌کار برد درمورد یکی از سوالات من! که گفتم دکتر این مربوطه به دندون، چطوری می‌گه نامرتبط؟! نگو منظورش irrelevent بود و تو ذهنش ترجمه کرده بود)!

تا فردا...

شبح‌روشنفکر

روشنفکری عالمی دارد...

لحظه‌نگار
خیلی کوتاه
نظرگاه
Bates Motel

«روانی» هیچکاک (۱۹۶۰) فیلمی بود که به‌شدت در فرهنگ عامهٔ آمریکایی نفوذ کرد. در ۵۰ سالی که از ساخت‌ش می‌گذره، هم فیلم درادامه‌اش ساختن، و هم فیلم تحت‌تأثیرش ساختن... بنابراین وقتی سریال «مُتلِ بِیتْز» (۲۰۱۳) رو گذاشتم ببینم، انتظارام کاملاً پایین بود... امّا چیزی که باهاش مواجه شدم شوکه‌ام کرد. هیچ‌کس نمی‌تونه با هیچکاک رقابت کنه، ولی تو این دوره‌زمونه بتونی یک همچین سریال خوش‌فرم و خوش‌قصه‌ای بسازی، اونم با اقتباس از «استاد»... و بتونی مخاطب امروزی رو با «تعلیق» آشنا نگه داری، خیلی حرفه...

بازی ورا فارمیگا در نقش «نورما» فوق‌العاده است؛ فردی هایمور (همون پسرکوچولویی که تو «چارلی و کارخانهٔ شکلات‌سازی» باهاش آشنا شدیم و الآن برای خودش جوونی شده...) هم انتخاب خوبی‌یه برای «نورمن»، هم بازیش خوبه... شخصیت‌های فرعی مثل «دیلن» و «اما» هم خیلی خوب درمیان و در طول تمام فصل‌ها، در کنار ۲ شخصیت اصلی جلو میان و شخصیت‌پردازی می‌شن... و بازی‌هاشون هم خوبه.

امّا سؤالی که برای خیلی‌ها ممکنه پیش بیاد اینه که این سریال چقدر به رمان یا فیلم «سایکو» نزدیکه؟ آیا باید انتظار یک اقتباس موبه‌مو از فیلم هیچکاک رو داشته باشیم یا نه؟ جواب اینه که، این سریال ۵ فصل داره. هر فصل‌اش از ۱۰ قسمت ۴۵ دقیقه‌ای تشکیل شده. ۴ فصل اول که هیچی؛ تازه در فصل ۵مش کمی تنه به وقایع «روانی» هیچکاک زده می‌شه؛ فقط «تنه»، و خوشبختانه توی دام بازسازی موبه‌موی اثر هیچکاک نمیفته (برخلاف گاس ون سنت که این اشتباه رو مرتکب شد...)

اتفاق و این تغییراتی که در فصل ۵ میفته، تفاوت شخصیت «ماریون» سریال با فیلم هیچکاک، و شباهت‌های بعضی نماها در عین تفاوت‌های اساسی‌یی که دارن... همه و همه می‌تونست در «اجرا» یک فاجعهٔ به‌تمام‌معنا ازآب‌دربیاد... ولی اتفاق جالب اینه که تمام این شباهت‌ها و تفاوت‌ها اصلاً در اجرا بد درنیومدن... و جالب اینجاست که سریال، به شخصیت‌هایی که خودش ساخته بیشتر پای‌بنده، تا شخصیت‌هایی که ممکنه مخاطبا با «روانی» یک تصور دیگری ازشون داشته بوده باشن... چون ۴ فصل با این شخصیت‌های خاص ما جلو اومدیم... مادر اینجا خیلی با مادر «روانی» فرق داره... نورمن فرق اساسی داره (از سن‌اش بگیرید تا کل وجوه شخصیتی‌اش)... و قصه در اواخر دههٔ ۵۰ اتفاق نمیفته، بلکه مالِ امروزه... پس همهٔ اینا، اگر نمی‌انجامید به تغییرات اساسی نسبت به «سایکو» جای تعجب داشت...

ولی یک چیز دیگه هم جای تعجب می‌داشت؛ شاید بیشتر جای اعتراض. چه‌چیزی؟ اگر تمام این تغییرات، در بافت این روایت امروزی از دنیای «نورمن» و مادرش، چفت نمی‌شد... و به‌نظر رابطهٔ نورمن با مادرش لوس و غیرقابل‌باور می‌رسید... ولی این اتفاق نمیفته... و فیلمنامه و بازی‌ها و فرم تصویری کار همه و همه موفق می‌شن ما رو با این ماجرا همراه کنن و حس‌های ما رو به‌درستی به جنب و جوش دربیارن... این دستآورد بزرگی‌یه...

...
درهٔ من چه سرسبز بود!
جان فورد

یک فیلم بهشتی. جهان فیلم انگار درست در نقطهٔ وسط اسطوره و واقعیت قرار گرفته. آدم‌های فیلم رو که می‌بینیم، در سادگی ولزی‌شون، خداخدا می‌کنیم اگه مردیم تو یه همچین بهشتی سردربیاریم. مادر؛ پدر؛ پسرا؛ دختر؛ کشیش؛ اون دو تا مربی بوکس؛ کارگرا؛ همه و همه. همه‌شون از پس شدیداً خاص و منحصربه‌فردبودن‌شون تبدیل می‌شن به اسطوره. بخصوص مادر و پدر فیلم فوق‌العاده‌ان. حتی عروس خانواده هم خوبه. همه‌چی اندازه. همهٔ کارکترا به‌جا و خوب‌پرداخت‌شده. واقعاً یک شاهکار تمام‌عیاره این فیلم. و عجب عقاید درست‌حسابی و مدرنی درمورد خدا و دین در فیلم موجوده. و عجب در عین احترام به سنت، سمت‌وسوش به جلورفتن‌ـه. و عجب پدر و مادر مسئله‌حل‌کن و کارراه‌اندازی... با همهٔ شوخی‌ها و سربه‌سرگذاشتناشون... این یعنی شخصیت‌پردازی؛ این یعنی آدم‌درست‌کردن تو مدیوم سینما که واقعا نظیرشو شاید فقط تو فیلمای دیگهٔ خود فورد بشه پیدا کرد.

...