شبح‌روشنفکر

روزنوشته‌های فرید ذاکری

۱۵ مطلب با موضوع «به قولِ» ثبت شده است

۱۵:۵۷۱۵
مهر

همهٔ اجرها در گمنامی است...

می‌رود

و پاهای بریده‌اش را نیز عصاکشان به دنبال خود تا قلّه‌های فتح می‌کشاند...

ای کاش می‌شد تا تو را در مأمن گمنامی‌ات رها کنیم و بگذریم...

که تو این چنین می‌خواستی...

امّا ای عزیز!

اجر تو در کتمان‌کردن است و اجر ما در افشا کردن...

تا تاریخ در افق وجود تو قلّه‌های بلند تکامل انسانی را ببیند.

سیدمرتضی آوینی ـ «با گردان خیبر»

به قولِ

نوشته‌اى از «دالتون ترامبو» نویسندهٔ آمریکایى

از من یک «ابرانسان» نساز!

۰۰:۲۴۲۴
مرداد

این متن، نوشته‌اى است از «جیمز دالتون ترامبو» نویسنده و فیلم‌نامه‌نویس امریکایى؛ که در یکی از گروه‌های تلگرامی خوندم و خوشم اومد. بعضی وقتا تو بعضی گروه‌ها متن‌های خوبی به اشتراک گذاشته می‌شه؛ به‌نظرم اومد با توجه به حال این روزهای من که با یکی از قهرمان‌های زندگیم از نزدیک دیدن کردم، متن و تلنگر مناسبی اومد:

یادم هست پیش از ازدواجم، مدتی با همسرم همکار بودم.

فضای کار باعث شده بود که او از شخصیت و اطلاعاتِ من خوشش بیاید.

ناگفته هم نماند که خودم بدم نمی‌آمد که او اینقدر شیفته‌ی یک آدمِ فراواقعی و به قولِ خودش «عجیب و غریب» شده!

ما با هم ازدواج کردیم.

سالِ اول را پشتِ سر گذاشتیم و مثلِ همه‌ی زن و شوهرهای دیگر، بالاخره یک روزی دعوای سختی با هم کردیم.

در آن دعوا چیزی از همسرم شنیدم که حالا بعد از جدایی‌مان، چراغِ راهِ آینده‌ی رفتارهایم شده:

-«منو باش که خیال می‌کردم تو چه آدمِ بزرگ و خاصی هستی!... ولی می‌بینم الآن هیچی نیستی!... یه آدمِ معمولی!»

امروز که دقت می‌کنم، می‌بینم تقریبا همه‌ی ما در طولِ زند‌گی، به لحظه‌اى می‌رسیم که آدم‌های خاص و افسانه‌اى مان، تبدیل به آدمی واقعی و معمولی می‌شوند.

و درست در همان لحظه، آن آدمی که همیشه برایمان بُت بوده، به طرزِ دهشتناکی خُرد و خاکشیر خواهد شد.

ما اغلب دوست داریم از کسانی که خوش‌مان می‌آید، بُت درست کنیم و از آن‌ها «اَبَر انسان» بسازیم و وقتی آن شخصیتِ ابر انسانی تبدیل به یک انسانِ عادی شد، از او متنفر شویم.

واقعیت آن است که همه، آدم‌های معمولی‌اى هستند.

حتی آن‌هایی که ما ابر انسان می‌پنداریم هم دست‌شویی می‌روند، وقتی می‌خوابند آبِ دهن‌شان روی بالش می‌ریزد، آن‌ها هم دچار اسهال و یبوست می‌شوند، می‌ترسند، دروغ می‌گویند، عرقِ‌شان بوی گند می‌دهد و دهن‌شان سرِ صبح، بوی ....!

بعدها که فرصتی شد تا به هنرجویانِ ادبیات و تئاتر آموزش بدهم، احساس کردم هنرجویانم ناخواسته و از روی لطف، دوست داشتند بگویند که مربی‌ ما، آدمِ خیلی عجیب و غریبی است!

اولین چاره‌ی کار این بود که از آن‌ها بخواهم «استاد» خطابم نکنند. چون اصولا این لفظ برای منی که سطحِ علمی و آکادمیکِ لازم را ندارم، عنوانِ اشتباهی است.

در قدم بعد، سعی کردم ‌بهشان نشان دهم که من هم مثلِ همه‌ی آدم‌های دیگر، نیازهای طبیعی‌ دارم؛ عصبانی می‌شوم، غمگین می‌شوم، گرسنه می‌شوم، دستشویی می‌روم، دست و بالم درد می‌گیرد و هزار و یک چیزِ دیگر که همه‌ی آدم‌ها دارند.

اما به نظرم، دو چیز خیلی مهم هست که باید هر کس به خودش بگوید و نگذارد دیگران از او تصویری فراانسانی و غیرواقعی بسازند:

اول؛ احترام
حتی جلوی پای یک پسربچه‌ی 7 ساله هم باید بلند شد و یا بعد از یک دخترِ 5 ساله از در عبور کرد.
باید آنقدر به دیگران احترام گذاشت که بدانند نه تنها از تو چیزی کم ندارند که به مراتب از تو با ارزش‌تر و مهم‌ترند.

و بعد؛ راست‌گویی
به عقیده‌ی من هیچ ارزشی و خصلتی بزرگ‌تر و انسانی‌تر از راست‌گویی نیست.

اعترافِ به «ندانستن» و «نتوانستن» یکی از بزرگ‌ترین سدهایی است که ما در طولِ عمرمان باید از آن بگذریم.

اطرافیان اگر بدانند که ما هم مثلِ همه‌ی آدم‌های دیگر، یک آدمِ با نیازهای عادی هستیم، هرگز تصورشان از ما، تصوری فراواقعی نخواهد شد.

این‌هایی که گفتم، فقط مخصوصِ هنرجو و مربی نیست. خیلی به کارِ عاشق و معشوق‌ها هم می‌آید.
به یک ‌دلداده‌ی شیفته باید گفت:

«کسی که تو امروز در بهترین لباس و عطر و قیافه می‌بینی، در خلوتش، شامپانزه‌ای تمام‌عیار می‌شود!... تو با یک آدمِ معمولی طرفی، نه یک ابرقهرمانِ سوپراستار!»

همه‌ی ما آدمیم. آدم‌های خیلی معمولی.

۲۳:۲۴۲۱
مرداد

اهمیت «دونستن زبان» در تماشای فیلم

فیلمی که زبونشو ندونی، راحت‌تر می‌تونه تو رو گول بزنه تا فکر کنی دغدغهٔ حرف و شعارهایی که می‌ده رو واقعاً داره. چون وقتی زبان رو بلد نیستی، تقریباً نیمی از لحن بیان‌شو نمی‌فهمی و جزئیات و ظرافت‌های کلامی رو نمی‌تونی بفهمی. فقط با عنصری به اسم متن زیرنویس یا صدای دوبله طرفی و برات مهم نیست که خود کلمات این متن و نحوهٔ بیان‌ش در زبان اصلی فیلم یعنی نصف قضیه؛ شاید حتی بیشتر از نیم قضیه...

اصلاً این حرفه با این کلمات در این زبان خاص و با این لحن مشخصی که این بازیگر داره اداش می‌کنه و زبان تن‌ش، می‌تونه منو مجاب کنه به پذیرش و باور؟ من باور می‌کنم این بابا درد داره؟ یا شاده؟ یا عاشقه؟ فقط به شعار این چیزا نیست که. باید تو تمام این جزئیات من باورم بشه و با باور من کار کنه.

وقتی زبون‌شو نمی‌فهمم مجبورم رجوع کنم به ترجمه؛ حجاب زیرنویس، حجاب دوبله و حجاب ترجمه. اینا می‌شن سپر بلای فیلم و به کمکش میان و براش هویتی و فضایی می‌سازن که آدم زودتر خر بشه؛ ولی واقعیت یک چیز دیگه‌اس.

تو توی ترجمه (حالا چه به‌صورت دوبله چه زیرنویس) فقط یه سطح شعاری از فضای کلامی روایت و فیلم سرت می‌شه. اگه طرف می‌گه: عشق! این عشقه تو ترجمه یه‌جور دیگه می‌شه و بهتر از اصل درمیاد؛ که تو می‌گی: «آره؛ عشق!»

ولی اگه به زبانش و البته فرهنگ اون زبان مسلح بودی می‌فهمیدی که تو این‌جا (مثلاً سوئد) عشقو این‌طوری نمی‌گن؛ این بیشتر وابستگی‌یه تا عشق؛ یا هوسه؛ یا یه چیز دیگه‌اس؛ خلاصه عشق نیست.

این می‌شه که آدم گول حجاب‌ها رو می‌خوره و جاهای خالی رو به خوبی و پاکی خودش پُر می‌کنه و فکر می‌کنه خبری‌یه. درحالی‌که در اصل اون اثر اون خبره نبوده و طرف گول خورده.

اگه حرف من رو قبول ندارید، از زبان یک نویسندهٔ مشهور آمریکایی بشنوید:

«اخیراً برت ایستون الیس نویسندهٔ رمان‌های معروفی چون «روانی آمریکایی» اعلام کرده که مدتی پیش با تعدادی از تهیه‌کنندگان اجرایی (Executive Producers) بتمن شام خورده و آن‌ها از مشکلات متعدد فیلمنامه گلایه داشته‌اند.

اما استودیو در مقابل گفته که به این مسائل اهمیت نمی‌دهد چون باید با بتمن چندصد میلیون پول دربیاورد و بیش از ۷۰٪ تماشاگران اصلاً فیلم را به زبان انگلیسی نمی‌بینند و از جزئیات داستان سردرنمی‌آورند!»

۲۰:۵۵۲۸
تیر

پذیرش مسئولیت

مارشال روزنبرگ

«خیلی‌وقت‌ها فکر می‌کنم اگر روزی قدرت رو‌به‌افزایش تکنیک‌های مخرب سبب نابودی نوع انسان شود، دلیل و علت آن نه شقاوت و بی‌رحمی‌ست، نه خشم و تنفر و نه حتی انتقام و تلافی‌ای که نتیجهٔ چنین احساس‌هایی‌ست... بلکه حرف‌شنوی، عدم‌مسئولیت‌پذیری ما انسان‌های مدرن، و اطاعت چاپلوسانهٔ ما نسبت به هر فرمان، دلیل این اضمحلال است. وحشت‌هایی که تاکنون شاهد آن بوده‌ایم و پس از این شاهد خواهیم بود، نشانهٔ زیادشدن انسان‌های آشوب‌گر، سرکش و نافرمان، در دنیا نیست؛ بلکه بالعکس تعداد افراد مطیع و فرمان‌بردار رو به افزایش است.»

به نقل از جرج برنانوس، روزنامه‌نگار و رمان‌نویس فرانسوی

۱۳:۰۰۲۷
تیر

زبان قضاوت

مارشال روزنبرگ

وقتی از چنین زبانی استفاده می‌کنیم [...]، یعنی به این فکر می‌کنیم که دیگران چه مشکلی دارند که این‌قدر بد و غلط رفتار می‌کنند و یا گاهی فکر می‌کنیم خودمان چه مشکلی داریم که آن‌گونه که دوست داریم موضوع را نمی‌فهمیم و درست رفتار نمی‌کنیم. به جای این‌که توجه خود را بر نیازهای تحقق‌نیافته متمرکز کنیم بر طبقه‌بندی، تحلیل، و میزان غلط‌بودن آن‌ها متمرکز می‌شویم. در چنین رابطه‌ای اگر همسر من محبت بیشتری از آن‌چه من به او می‌دهم بخواهد، «او وابسته و نیازمند است.» اما اگر من محبت بیشتری از آنچه او می‌دهد بخواهم، او «سرد و بی‌احساس است». اگر همکار من بیشتر از من به جزئیات توجه می‌کند «ایرادگیر و وسواسی‌ست»؛ امّا اگر من بیشتر از او به جزئیات توجه داشته باشم او «شلخته و بی‌نظم است».

۰۹:۳۹۲۰
تیر

عادت

۱۰

از یک جهت حتی می‌توان گفت که ما با شکل‌گرفتن عادات است که شکست می‌خوریم.

والتر هوراشیو پیتر

به قولِ

دیالوگی از فیلم «یک متود خطرناک»

خواب فروید

۰۸:۱۳۱۰
تیر

یونگ: تو چطور؟ خوابی برای تعریف‌کردن داری؟
فروید: همم؛ دیشب یکی از پیچیده‌ترین خواب‌ها رو دیدم؛ به طرز خاصی عمیق بود.
- بگو بشنویم...
خوشحال می‌شم برات تعریف کنم؛ ولی فکر می‌کنم بهتره این کارو انجام ندم.
- برای چی؟
- نمی‌خوام به جایگاه‌ام صدمه بزنم.

۲۱:۳۷۰۱
خرداد

کار خوب

مارتین لوتر کینگ

اگر شخصی رفتگر نامیده می‌شود، باید همان‌گونه خیابان‌ها و معابر را جارو کند که میکل‌آنژ نقاشی می‌کرد، بتهوون سمفونی می‌ساخت و شکسپیر شعر می‌سرود. او باید آن‌گونه خیابان‌ها را جارو کند که تمامی موجودات آسمانی و زمینی مکثی کنند و بگویند: «اینجا رفتگری کار می‌کرد که کارش را خوب انجام می‌داد.»

به قولِ
عشق فیلم

بهروز افخمی

پدرم درآمد!

۱۲:۰۳۱۸
ارديبهشت

من همیشه می‌گویم «گاوخونی» گسترش این ضرب‌المثل عجیب است که پدرم درآمد. ما معمولاً این ضرب‌المثل را وقتی به کار می‌بریم که خیلی وضعیت بدی داریم. مثل این است که کابوس ما این است که پدرمان از قبر بیرون بیاید.

به قولِ

مصطفی رحماندوست

عروس رفته گل بچینه!

۱۲:۰۲۱۸
ارديبهشت

این کتاب [پنج تا انگشت بودند که...] را وقتی می‌خواستند به زبان اسپانیایی ترجمه کنند، مترجم کتاب نوشت، مگر شما به عروستان گل نمی‌دهید که می‌رود گل می‌چیند؟ من نوشتم که یک‌جور نازکردن است. او دوباره گفت: مگر راضی نیست که ناز می‌کند؟ گفتم ولش کن، این موضوع اصلاً به درد شما نمی‌خورد.




شبح‌روشنفکر

روشنفکری عالمی دارد...

لحظه‌نگار
خیلی کوتاه
نظرگاه
Bates Motel

«روانی» هیچکاک (۱۹۶۰) فیلمی بود که به‌شدت در فرهنگ عامهٔ آمریکایی نفوذ کرد. در ۵۰ سالی که از ساخت‌ش می‌گذره، هم فیلم درادامه‌اش ساختن، و هم فیلم تحت‌تأثیرش ساختن... بنابراین وقتی سریال «مُتلِ بِیتْز» (۲۰۱۳) رو گذاشتم ببینم، انتظارام کاملاً پایین بود... امّا چیزی که باهاش مواجه شدم شوکه‌ام کرد. هیچ‌کس نمی‌تونه با هیچکاک رقابت کنه، ولی تو این دوره‌زمونه بتونی یک همچین سریال خوش‌فرم و خوش‌قصه‌ای بسازی، اونم با اقتباس از «استاد»... و بتونی مخاطب امروزی رو با «تعلیق» آشنا نگه داری، خیلی حرفه...

بازی ورا فارمیگا در نقش «نورما» فوق‌العاده است؛ فردی هایمور (همون پسرکوچولویی که تو «چارلی و کارخانهٔ شکلات‌سازی» باهاش آشنا شدیم و الآن برای خودش جوونی شده...) هم انتخاب خوبی‌یه برای «نورمن»، هم بازیش خوبه... شخصیت‌های فرعی مثل «دیلن» و «اما» هم خیلی خوب درمیان و در طول تمام فصل‌ها، در کنار ۲ شخصیت اصلی جلو میان و شخصیت‌پردازی می‌شن... و بازی‌هاشون هم خوبه.

امّا سؤالی که برای خیلی‌ها ممکنه پیش بیاد اینه که این سریال چقدر به رمان یا فیلم «سایکو» نزدیکه؟ آیا باید انتظار یک اقتباس موبه‌مو از فیلم هیچکاک رو داشته باشیم یا نه؟ جواب اینه که، این سریال ۵ فصل داره. هر فصل‌اش از ۱۰ قسمت ۴۵ دقیقه‌ای تشکیل شده. ۴ فصل اول که هیچی؛ تازه در فصل ۵مش کمی تنه به وقایع «روانی» هیچکاک زده می‌شه؛ فقط «تنه»، و خوشبختانه توی دام بازسازی موبه‌موی اثر هیچکاک نمیفته (برخلاف گاس ون سنت که این اشتباه رو مرتکب شد...)

اتفاق و این تغییراتی که در فصل ۵ میفته، تفاوت شخصیت «ماریون» سریال با فیلم هیچکاک، و شباهت‌های بعضی نماها در عین تفاوت‌های اساسی‌یی که دارن... همه و همه می‌تونست در «اجرا» یک فاجعهٔ به‌تمام‌معنا ازآب‌دربیاد... ولی اتفاق جالب اینه که تمام این شباهت‌ها و تفاوت‌ها اصلاً در اجرا بد درنیومدن... و جالب اینجاست که سریال، به شخصیت‌هایی که خودش ساخته بیشتر پای‌بنده، تا شخصیت‌هایی که ممکنه مخاطبا با «روانی» یک تصور دیگری ازشون داشته بوده باشن... چون ۴ فصل با این شخصیت‌های خاص ما جلو اومدیم... مادر اینجا خیلی با مادر «روانی» فرق داره... نورمن فرق اساسی داره (از سن‌اش بگیرید تا کل وجوه شخصیتی‌اش)... و قصه در اواخر دههٔ ۵۰ اتفاق نمیفته، بلکه مالِ امروزه... پس همهٔ اینا، اگر نمی‌انجامید به تغییرات اساسی نسبت به «سایکو» جای تعجب داشت...

ولی یک چیز دیگه هم جای تعجب می‌داشت؛ شاید بیشتر جای اعتراض. چه‌چیزی؟ اگر تمام این تغییرات، در بافت این روایت امروزی از دنیای «نورمن» و مادرش، چفت نمی‌شد... و به‌نظر رابطهٔ نورمن با مادرش لوس و غیرقابل‌باور می‌رسید... ولی این اتفاق نمیفته... و فیلمنامه و بازی‌ها و فرم تصویری کار همه و همه موفق می‌شن ما رو با این ماجرا همراه کنن و حس‌های ما رو به‌درستی به جنب و جوش دربیارن... این دستآورد بزرگی‌یه...

...
درهٔ من چه سرسبز بود!
جان فورد

یک فیلم بهشتی. جهان فیلم انگار درست در نقطهٔ وسط اسطوره و واقعیت قرار گرفته. آدم‌های فیلم رو که می‌بینیم، در سادگی ولزی‌شون، خداخدا می‌کنیم اگه مردیم تو یه همچین بهشتی سردربیاریم. مادر؛ پدر؛ پسرا؛ دختر؛ کشیش؛ اون دو تا مربی بوکس؛ کارگرا؛ همه و همه. همه‌شون از پس شدیداً خاص و منحصربه‌فردبودن‌شون تبدیل می‌شن به اسطوره. بخصوص مادر و پدر فیلم فوق‌العاده‌ان. حتی عروس خانواده هم خوبه. همه‌چی اندازه. همهٔ کارکترا به‌جا و خوب‌پرداخت‌شده. واقعاً یک شاهکار تمام‌عیاره این فیلم. و عجب عقاید درست‌حسابی و مدرنی درمورد خدا و دین در فیلم موجوده. و عجب در عین احترام به سنت، سمت‌وسوش به جلورفتن‌ـه. و عجب پدر و مادر مسئله‌حل‌کن و کارراه‌اندازی... با همهٔ شوخی‌ها و سربه‌سرگذاشتناشون... این یعنی شخصیت‌پردازی؛ این یعنی آدم‌درست‌کردن تو مدیوم سینما که واقعا نظیرشو شاید فقط تو فیلمای دیگهٔ خود فورد بشه پیدا کرد.

...