وبلاگ کوتاه نویسی
۳: یا چگونه آموختم کمالپرستی را کنار بگذارم و...
وبلاگ یعنی چی؟ آیا وبلاگ هم مثل سایر رسانهها باید مطابق نظم و قاعدهٔ خاصی پیش بره؟ یا میتونه هر چیزی باشه که صاحبش میخواد؟ یکی از زیباییهای وبلاگ به نظر من در همین بیقیدوبندبودنشه. لازم نیست خیلی فکر کنی که چی مینویسی؛ فقط یک سری لاگ (گزارش یا شرح ماوقع) از اتفاقات روزمرهات مینویسی. خیلی برات مهم نیست که کسی میخوندشون یا نه؛ همونطور که درمورد نوشتن خاطراتات هم چنین دغدغهای نداری.
البته وبلاگ، ورژن «یکمقدار عمومیترشده»ٔ دفتر خاطراته؛ وبلاگ، مثل دفتر خاطراتی میمونه که صاحباش بدش نمیاد تو اتاق پذیرایی جا بذاره و تصادفاً یه نفر دیگه بهش سرک بکشه(!).
زیبایی وبلاگ به همین شلوغپلوغیشه(!)؛ («اینجا همهچی درهمه...»؛) هم نظم داره، هم نداره(!)؛ تو زمینههایی که باید نظم داشته باشه بینظمه؛ تو مواردی که لزومی نداره منظم باشه، ساختارمنده(!).
آغاز یک راه
از بهار امسال که دامین همنام خودم (faridzakeri.ir) رو تهیه کردم تا اردیبهشت که بالاخره دست از غریبگیکردن برداشتم و اولین پستام رو نوشتم [لینک] (که تا شکل امروزیاش، شاید بیش از ده بار بازنویسی شد)، تا خود همین امروز که دارم روز چهارم یک قرار ۳۱ روزه رو طی میکنم و در شگفتام که چطور تا اینجا جلو اومدم(!)، هنوز دغدغهام اینه که نوشتن وبلاگ مثل غذاخوردن برام عادی بشه. مهم نیست چطوری و با چه کیفیتی؛ مهم اینه که به صورت روتین، یک جایی رو داشته باشم که بتونم افکارمو بیرون بریزم و مرتب کنم. یاد شعری که همای در شب یلدا برای یک مصاحبهٔ تصویری خونده بود، افتادم: «بیا تا یلدای پریشان تو را شانه کنم!» به جای «موهای پریشان تو را...»؛ حالا حکایت وبلاگنویسی من شده؛ میخوام یهجایی داشته باشم که «افکار پریشان خود را شانه کنم»!
کوتاهنویسی
اگه میخواید کاری خلاقانه رو با موفقیت به سرانجام برسونید(و منظورم از موفقیت، همون صرف به سرانجامرسوندنـه، فارغ از خوبی یا بدیاش)، بدترین کار اینه که هیچ نظم و ساختاری رو نخواید دنبال کنید و انتظار داشته باشید همینجوری بداهه و هردمبیلی یک اثر خلاقه شکل بگیره. اتفاقاً برای خلاقیت، بهترین راه اینه که یک نظم و ساختاری درنظر بگیرید و بعد تو اون قالب، سعی کنید اثری رو بهوقوع بپیوندونید(!). من برای نوشتن در این وبلاگ، تا اینجا به ۲ ساختار اصلی رسیدم که باهاش میتونم خیلی سریع افکارمو به «پُست» تبدیل کنم(!)؛ یکی استفاده از شمارهگذارییه که نمونهاش میشه این مطلب؛ و دیگری مثل همین مطلب، استفاده از تیترهای جالب برای جداکردن بخشهای مختلف یک مطلبـه.
اعتراف میکنم هیچکدوم از این دو ساختار هم، ابداع من نیستن، بلکه تقلیدی بیشرمانه از وبلاگنویسهای دیگه هستن[تقلید را گریزی نیست]؛ ولی به هر ترتیب، به من کمک میکنن افکارمو تو قالب یک نوشته دربیارم.
امروز از یک وبلاگنویس دیگه (شاهین کلانتری) یک کار دیگه هم یاد گرفتم؛ اینکه کوتاه بنویسم و از اینکه مطلبام خیلی بلند نشه نترسم. از اینکه فقط یک ایدهٔ خاص از یک موضوع رو چکش بزنم و دغدغهٔ اینو نداشته باشم که حتماً مطلبام ۱۰ تا زیرمجموعه داشته باشه و کلی عمق و جزئیات و ... . نه! فقط کافیه یک بخش کوچیک از یک موضوع رو که دغدغهمه و درموردش حرفی تو گلوم مونده، بکوبم به دیوار وبلاگ و اسمشو بذارم: «روزنوشت»!
پس کل این حرفا رو زدم که همین نکته رو بگم. هر چند برای بیان همین نکته، باز زیادهگویی کردم(!)؛ ترک عادت سخته دیگه(!). از مطالب بعدی شروع میکنم به کوتاهنویسی(ظاهراً مجبور میشم، چون باید ۲۸ روز دیگه رو پُر کنم(!))؛ به سبک نوشتههای زیبای شاهین، که با وجود کوتاهی، همیشه پُرمغزن و همون یک نکتهٔ سادهای که میخواد بگه رو، بهسادگی برای مخاطب جا میندازه.
پیشنهاد سرآشپز(!)
این ۲ مطلب از وبلاگ شاهین کلانتری و معصومه شیخمرادی رو پیشنهاد میکنم بخونید. مطالب داغ و تازهای هستن و نکات خوبی در ادامهٔ بحثهای این مطلب دارن: