شبح‌روشنفکر

روزنوشته‌های فرید ذاکری

برای چه کسی می‌نویسم؟

همیشه وبلاگ برام رسانه جذابی بوده. چه به عنوان مخاطب چه تولیدکننده.

اینکه اکثراً هم خلوت هستن و شاید یک‌جور حالت مونولوگی دارن، برام جالبه.

سال‌ها بعد مثلاً میای یک وبلاگی رو کشف می‌کنی که مدت‌هاست متروکه شده.

اینا همه جذابه. ولی من این چند وقته با خودم صادق‌تر شدم.

فهمیدم خیلی از دوستام فقط شعار دوستی می‌دادن و دوست نبودن. حداقل برای من دوست نبودن؛ برای افراد دیگه‌ای قطعاً اِند دوستی بودن!

فهمیدم که باید بعضی انرژی‌های منفی رو نترسم از زندگیم پاک کنم. حتی اگه نزدیک‌ترین اعضای خانواده‌ام هستن.

همهٔ این برداشت‌های جدید رو فکر می‌کنم به خاطر این پیدا کردم که خام‌گیاهخواری و میوه‌خواری کردم و روزهٔ غذاهای پخته رو گرفتم. باعث شد خیلی چیزا برام روشن‌تر بشه.

دیگه صاف و ساده‌ترم با خودم. به نظرم نباید تو گرداب نوشتن و برای خود قصه‌های شعاری ساختن افتاد.

در گرداب انشایی زندگی کردن... رادیویی زندگی کردن...

خود وبلاگ‌نویسی نباید بشه یک حجاب دیگه. یک محل دیگه برای توجیه و گول‌زدن خودمون و دیگران.

فهمیدم فعالیت زیادم بیشتر تقلیدی بود از دیگران. باید خودجوش باشه.

این دفعه شاید دیر به دیرتر آپدیت کنم. شایدم دوباره هر روز. معلوم نیست.

ولی یه چیز مشخصه. نمی‌نویسم که خودمو گول بزنم. یا برای دیگران توضیح بدم چه کار می‌کنم. که بخوام کنجکاوی سرک‌کشان و فضولانی که سرشون تو زندگی هر کسی هست به جای اینکه بپردازن به حل اساسی و عمیق مشکلات شخصی خودشون، همه‌اش نگاه می‌کنن این و اون چی می‌گن و چی کار می‌کنن.

با این آدما دیگه کاری ندارم. و توجیهی هم لازم نیست بکنم. به قول مهران مدیری: به محض اینکه شروع به توضیح‌دادن خودت بکنی، باخت تو شروع می‌شه.

من زندگی می‌کنم. حالا بعضی وقتا برای سرگرمی یه چند خطی هم توی وبلاگم می‌نویسم. برای اینکه ممکنه تجربه‌هام به درد کسی بخوره. ولی نه به خاطر اینکه لازم می‌بینم خودمو توضیح بدم. به نظرم خیلی از فعالیت‌هام اخیراً این شکلی بود.

۹۷/۰۴/۲۱

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
شبح‌روشنفکر

روشنفکری عالمی دارد...

لحظه‌نگار
خیلی کوتاه
نظرگاه
Bates Motel

«روانی» هیچکاک (۱۹۶۰) فیلمی بود که به‌شدت در فرهنگ عامهٔ آمریکایی نفوذ کرد. در ۵۰ سالی که از ساخت‌ش می‌گذره، هم فیلم درادامه‌اش ساختن، و هم فیلم تحت‌تأثیرش ساختن... بنابراین وقتی سریال «مُتلِ بِیتْز» (۲۰۱۳) رو گذاشتم ببینم، انتظارام کاملاً پایین بود... امّا چیزی که باهاش مواجه شدم شوکه‌ام کرد. هیچ‌کس نمی‌تونه با هیچکاک رقابت کنه، ولی تو این دوره‌زمونه بتونی یک همچین سریال خوش‌فرم و خوش‌قصه‌ای بسازی، اونم با اقتباس از «استاد»... و بتونی مخاطب امروزی رو با «تعلیق» آشنا نگه داری، خیلی حرفه...

بازی ورا فارمیگا در نقش «نورما» فوق‌العاده است؛ فردی هایمور (همون پسرکوچولویی که تو «چارلی و کارخانهٔ شکلات‌سازی» باهاش آشنا شدیم و الآن برای خودش جوونی شده...) هم انتخاب خوبی‌یه برای «نورمن»، هم بازیش خوبه... شخصیت‌های فرعی مثل «دیلن» و «اما» هم خیلی خوب درمیان و در طول تمام فصل‌ها، در کنار ۲ شخصیت اصلی جلو میان و شخصیت‌پردازی می‌شن... و بازی‌هاشون هم خوبه.

امّا سؤالی که برای خیلی‌ها ممکنه پیش بیاد اینه که این سریال چقدر به رمان یا فیلم «سایکو» نزدیکه؟ آیا باید انتظار یک اقتباس موبه‌مو از فیلم هیچکاک رو داشته باشیم یا نه؟ جواب اینه که، این سریال ۵ فصل داره. هر فصل‌اش از ۱۰ قسمت ۴۵ دقیقه‌ای تشکیل شده. ۴ فصل اول که هیچی؛ تازه در فصل ۵مش کمی تنه به وقایع «روانی» هیچکاک زده می‌شه؛ فقط «تنه»، و خوشبختانه توی دام بازسازی موبه‌موی اثر هیچکاک نمیفته (برخلاف گاس ون سنت که این اشتباه رو مرتکب شد...)

اتفاق و این تغییراتی که در فصل ۵ میفته، تفاوت شخصیت «ماریون» سریال با فیلم هیچکاک، و شباهت‌های بعضی نماها در عین تفاوت‌های اساسی‌یی که دارن... همه و همه می‌تونست در «اجرا» یک فاجعهٔ به‌تمام‌معنا ازآب‌دربیاد... ولی اتفاق جالب اینه که تمام این شباهت‌ها و تفاوت‌ها اصلاً در اجرا بد درنیومدن... و جالب اینجاست که سریال، به شخصیت‌هایی که خودش ساخته بیشتر پای‌بنده، تا شخصیت‌هایی که ممکنه مخاطبا با «روانی» یک تصور دیگری ازشون داشته بوده باشن... چون ۴ فصل با این شخصیت‌های خاص ما جلو اومدیم... مادر اینجا خیلی با مادر «روانی» فرق داره... نورمن فرق اساسی داره (از سن‌اش بگیرید تا کل وجوه شخصیتی‌اش)... و قصه در اواخر دههٔ ۵۰ اتفاق نمیفته، بلکه مالِ امروزه... پس همهٔ اینا، اگر نمی‌انجامید به تغییرات اساسی نسبت به «سایکو» جای تعجب داشت...

ولی یک چیز دیگه هم جای تعجب می‌داشت؛ شاید بیشتر جای اعتراض. چه‌چیزی؟ اگر تمام این تغییرات، در بافت این روایت امروزی از دنیای «نورمن» و مادرش، چفت نمی‌شد... و به‌نظر رابطهٔ نورمن با مادرش لوس و غیرقابل‌باور می‌رسید... ولی این اتفاق نمیفته... و فیلمنامه و بازی‌ها و فرم تصویری کار همه و همه موفق می‌شن ما رو با این ماجرا همراه کنن و حس‌های ما رو به‌درستی به جنب و جوش دربیارن... این دستآورد بزرگی‌یه...

...
درهٔ من چه سرسبز بود!
جان فورد

یک فیلم بهشتی. جهان فیلم انگار درست در نقطهٔ وسط اسطوره و واقعیت قرار گرفته. آدم‌های فیلم رو که می‌بینیم، در سادگی ولزی‌شون، خداخدا می‌کنیم اگه مردیم تو یه همچین بهشتی سردربیاریم. مادر؛ پدر؛ پسرا؛ دختر؛ کشیش؛ اون دو تا مربی بوکس؛ کارگرا؛ همه و همه. همه‌شون از پس شدیداً خاص و منحصربه‌فردبودن‌شون تبدیل می‌شن به اسطوره. بخصوص مادر و پدر فیلم فوق‌العاده‌ان. حتی عروس خانواده هم خوبه. همه‌چی اندازه. همهٔ کارکترا به‌جا و خوب‌پرداخت‌شده. واقعاً یک شاهکار تمام‌عیاره این فیلم. و عجب عقاید درست‌حسابی و مدرنی درمورد خدا و دین در فیلم موجوده. و عجب در عین احترام به سنت، سمت‌وسوش به جلورفتن‌ـه. و عجب پدر و مادر مسئله‌حل‌کن و کارراه‌اندازی... با همهٔ شوخی‌ها و سربه‌سرگذاشتناشون... این یعنی شخصیت‌پردازی؛ این یعنی آدم‌درست‌کردن تو مدیوم سینما که واقعا نظیرشو شاید فقط تو فیلمای دیگهٔ خود فورد بشه پیدا کرد.

...