نیاز به چیزها یا شخصها؟
۲۶
نیاز... نیاز به چیز... نه نیاز به شخص...
نیاز به شخص، یعنی وابستگی؛ نیاز به چیز، یعنی نیاز انسانی.
من نیاز به چیزها دارم... نیاز دارم به هوا، غذا، محبت، دیدهشدن و هزار تا چیز دیگه...
این عادییه و طبیعی.
کسی نمیگه که من فردی نیازمند یا ضعیف هستم. چرا؟ صرفاً به این خاطر که تمام احتیاجات فیزیکی و روانی مختص هر بنیبشری رو دارم؟ به هر حال، من که خدا نیستم؛ یک انسانم از گوشت و پوست و نورون و عصب! و نیازهای مادی و غیرمادیام باید برطرف بشه تا بتونم «زنده» باشم...
اما نیاز به یک انسان دیگه، هر چند که اون هم بنا به تعریفی میشه گفت «نرمال»ـه، به این معنا که دوروبرمون یا برای خودمون اتفاق میفته، و میتونیم به عنوان یک واقعیت جریاندار در جامعهٔ انسانی بپذیریمش («نرمال» از این نظر...)، ولی واقعیتییه که مشکلاتی برای هر دو طرف ماجرا ایجاد میکنه.
دارم برای توضیح این مسئله از روش NVC کمک میگیرم و درواقع چیزهایی که یاد گرفتم رو بستهبندی میکنم برای منظمترشدن افکار خودم... شاید این پست برای خوانندههای گذری چندان جذاب نباشه.
راستشو بخوام بگم برای امروز خیلی خستهام (تو ۴۸ ساعت اخیر کمتر از ۵ ساعت فکر کنم خوابیدم!) و اولین نیازم به اینه که تعهدی که اول از همه با خودم بستم مبنی بر «روزی یک پست تا یک ماه» رو زیرش نزنم! برای همین دارم صرفاً یک پست جمعوجور مینویسم که زودتر بعدش برم بگیرم بخوابم!
کوتاه سخن! هر کدوم از ما نیازهایی داریم که باید برطرف بشه. اما هر کدوم از ما هم استراتژیهای متفاوتی برای برآوردهشدن این نیازها ممکنه مدنظر داشته باشیم و تمایل و گاهی اصرارمون بر برطرفشدن نیازهامون به شکلی خاص باشه... این میشه استراتژی. اما خود نیازه رو باید از استراتژی جدا کنیم. مثلاً ممکنه من نیازم این باشه که کسی بهم بگه که دوستم داره و اینو واقعاً با علاقه و باور بهم بگه... ولی اینکه من دوست دارم اون شخصی که این کلام رو میگه یک فرد خاص باشه، این استراتژی و ترجیح منه که دلم میخواد اون نیاز رو اون فرد خاص برآورده کنه... پس در اینجا من به اون فرد نیاز ندارم، بلکه نیازم همون «دوستداشتهشدن»ـه هس؛ ولی حالا در رفع این نیاز خیلی ترجیح زیادی دارم به اینکه اون شخص خاص نیازم رو برطرف کنه.
پس نیاز اگه به مفهوم وابستگی به یک شخص باشه، اسمش نیاز نیست؛ وابستگییه. و این وابستگی خطرناکه. نیازها معمولاً به چیزها هستند (حداقل در تئوری NVC) نه به اشخاص. تمایل به اینکه اشخاص خاصی نیازهای ما رو برطرف کنن، درواقع استراتژیهای خاص ما برای برآوردهکردن نیازهامون از طرف شخصی خاص به شیوهای مشخص هستش. ولی بسیار نیازها هم هستن که ما علاقه نداریم اون شخص برامون برآورده کنه و مثلاً دوست داریم شخصی دیگه در زندگیمون برامون رفع کنه. پس در اینجا میبینیم که ما «نیازمند» یک شخص نیستیم به معنای اینکه همهٔ نیازهامون رو لازم باشه اون شخص حل کنه... و میتونیم برای برخی نیازها به دیگران رجوع کنیم.
وابستگی اون کلمه خطرناکهاس. اینکه من یه سری کارا رو نتونم انجام بدم و بهشدت احساس کمبود و نقصان بهم دست بده اگه مثلاً پارتنرم کنارم نباشه تا مسیرو بهم نشون بده و دستمو بگیره و پابهپای خودش جلو ببره. اینجاست که مشکل برای هر دو طرف ماجرا شروع میشه.
و این قصه همچنان ادامه پیدا میکنه تا کار به جاهای باریک کشیده بشه... تا جایی که شاید حتی ما قدم از قدم نتونیم برداریم بدون کمک اون فرد. و اون فرد هم از بازیکردن نقش ناجی و حامی بهشدت لذت میبره. و بدون اینکه بدونه، به ما آسیب میزنه چون باعث میشه فلج بشیم و دائم نیازمند ویلچر باشیم برای رفع نیازهای خودمون. و این بدترین حس عالمه...