شبح‌روشنفکر

روزنوشته‌های فرید ذاکری

درس‌های فشرده معلمی (۱)

به نظرم یکی از نکات مهم برای یک مدرس و آموزش‌دهنده این است که یاد بگیرد درمورد اینکه چطور ما انسان‌ها یاد می‌گیریم...

دانش یادگیری و اینکه انسان چگونه می‌آموزد، کلید دانش یاددادن و تدریس است. حالا موضوع هر چه که باشد...

این هفته در کلاس‌هایی شرکت می‌کنم که قرار است درمورد یادگیری یاد بگیرم... تا بتوانم معلم موفقی باشم. این پست را اختصاص می‌دهم به آموخته‌های گران‌بهایی که معلم این دوره استاد زاهدی، از تجربیات سال‌ها آموزش انگلیسی خود دراختیار ما قرار می‌دهد و دارد ما را به‌طور خیلی فشرده‌ای می‌سازد تا آماده شویم برای سپردن نوجوانان مردم به ما... مسئولیت سنگینی‌ست...

(قصدم ورود به این حوزه آکادمیک‌تر و کلاسیک‌تر تدریس نبود، با همان کلاس‌های خلاقانه‌تر آموزش زبان با فیلم خوش بودم... ولی در این مرحله از رشدم به‌نظرم کلاس‌های ترمیک و کتابی هم، تمرین و آزمون مفید و باارزشی‌ست...)

لذت تدریس عالی است، اما با هر لذتی مسئولیت‌هایی نیز می‌آید... نمی‌شود به‌طور فشرده از آدم‌ها معلم ساخت. اما می‌شود به کسانی که این عشق معلمی در وجودشان از قبل حاضر بوده است، تکنیک‌ها و نصیحت‌های مسیر را گوشزد کرد تا کمتر زمین بخورند...

از بابت این یافته‌ها به‌شدت قدردان آقای زاهدی هستم و یکی از راه‌هایی که می‌توانم هم از ایشان تشکر کنم، هم یادداشت‌های خودم را جمع‌بندی و طبقه‌بندی کنم، هم کمکی به افراد دیگری که ممکن است مشتاق این راه باشند داده باشم، این است که عصارهٔ مطالب را در اینجا ثبت کنم. امیدوارم مفید حاصل شود...

■ وقتی معلم می‌شوی دیگر متعلق به خودت نیستی.

■ یک بار ممکن است برای هر کسی مشکلی پیش بیاید، ولی نمی‌توانی دو بار سر کلاس دیر حاضر شوی. اگر تو دیر بیایی از شاگردانت چه انتظاری می‌توانی داشته باشی؟

■ اگر تو مطالبی که می‌آموزی برایت جالب و جذاب نباشد، چطور می‌خواهی دانش‌آموزانت آن‌ها را جذاب بیابند؟

■ هر کاری نیاز به ابزارهای خود دارد. دانش مهم است اما کافی نیست. انتقال این دانش است که اهمیت دارد.

و این تکنیک‌های انتقال مطلب است که از یک فرد بادانش، یک معلم می‌تواند بسازد. این تکنیک‌ها هم نیاز به تمرین مداوم دارند.

■ بارها شده است معلمی را می‌بینیم که بعد از ۳۰ سال سابقه کار در این حرفه، چندان تغییری در خود نداده است و همچنان اشتباهاتی مرتکب می‌شود. گاهی با سال‌ها تجربه هم، یک فرد یاد نمی‌گیرد که خطاهایش را اصلاح کند...

چون این فرد فقط در این ۳۰ سال، همان کارهایی که روز اول آموخته را هی هر روز به‌صورت ناخودآگاه و اتوماتیک تکرار کرده است.

■ من بر اساس هر کلاس باید روش‌ام را تغییر و شخصی‌سازی کنم. کلاسی که همه افراد نوجوان هستند با کلاسی که افراد سن بالاتری دارند متفاوت است. نمی‌توان این افراد را هر چند از نظر سطح زبان هارمونی دارند، به یک مدل برخورد کرد.

این سوییچ‌کردن دائم بین شیوه‌های بسیار متفاوت یادگیری و سرگرمی و جلب‌توجه افراد سنین مختلف، کار را برای مدرس سخت می‌کند.

اما موسساتی هستند که کاملا افراد سنین مختلف را در یک کلاس قرار می‌دهند. باید در کلاس هارمونی وجود داشته باشد. بین افراد یک تناسبی وجود داشته باشد.

■ نه تنها کلاس با کلاس تفاوت دارد؛ بلکه دانشجو به دانشجو شرایط متفاوت می‌شود. و باید روش تدریس من تا این میزان دقت، شخصی‌سازی شود.

■ یک معلم چه ویژگی‌هایی دارد؟

باید پرشور و حرارت باشد؟ صبور باشد؟ بداند چگونه موضوعش را درس دهد؟ هوش عاطفی بالا برای ارتباط با احساسات و عواطف شاگردانش داشته باشد؟ و درعین حال از نظر عقلانی آن‌قدر کنجکاو (intelectually curious) باشد که بخواهد شیوه‌ها و متودهای متفاوت آموزشی را یاد بگیرد؟

■  این کافی نیست که گویش‌گر بومی (native) یک زبان باشیم تا بتوانیم آن را یاد دهیم. همه ما مثل یک فرد بومی، به بیان فارسی مسلط هستیم، اما آیا می‌توانیم فارسی را آموزش دهیم؟

برای آموزش زبان انگلیسی فراتر از تسلط دانشی و مهارتی به زبان مقصد، باید شیوه یاددادن را نیز بلد باشیم.

■  باید تسلط کاملی به واژگان و دایره لغات داشته باشیم. واژه‌های زیادی باید برای ما فعال باشند.

■  دو نوع تسلط به واژگان داریم؛

منفعل (passive) که یک آشنایی کلی با لغات هست ولی لزوماً نمی‌توانیم به‌خوبی آن‌ها را در مکالمات‌مان به‌کار برده، با قلق‌های جمله‌سازی آن‌ها آشنایی نداریم...

فعال (active) وقتی است که به‌راحتی می‌توانیم در شرایط مختلف آن لغت را وارد مکالمه‌مان بکنیم و به نحو‌های مختلف استفاده و کاربردش در یک جمله آشنایی داریم...

■ دانش لغات دو مدل افقی (horizental) و عمودی (vertical) دارد.

دانستن روابط عمودی یک لغت شامل دانستن انواع اسم و فعل و صفت و... آن است. (parts of speech)

مثلا بدانیم که advice یک اسم است؛ فعلش می‌شود advise و صفت آن می‌تواند advisable باشد.

بعد عمودی آن‌ها نحوه استفاده‌شان در جملات است. کلماتی که قبل و بعد از آن‌ها معمولا می‌آیند... نحوه‌ای که با آن‌ها می‌توان جمله ساخت...

مثلاً درمورد advice ما معمولاً از ترکیب‌های خاصی مثل give advice، ask for advice و ... استفاده می‌کنیم و مثلاً نمی‌گوییم: make advice.

■ در کلاس‌هایتان شاگردان را با انواع و اقسام مثال‌ها بمباران (bombard) کنید! (عاشق این کلمه هستم! bombard...)

به فیلم‌ها، کتاب‌ها، ویدیوها ... ارجاع دهید تا مثال‌های زنده کلمات و ساختارهای گرامری را برایشان مشخص کنند...

بسیاری از این دانش‌آموزان ممکن است مثل ما به انواع و اقسام فضاهایی که بتوانند زبان‌شان را مورداستفاده و تمرین قرار دهند، دسترسی نداشته باشند. کلاس شما بهترین مکان است که آن‌ها زبان‌شان را در عمل بیازمایند و با افراد واقعی مراودهٔ زبانی کسب کنند.

سعی کنید تا می‌توانید بگذارید در کلاس، آن مطالب و مهارت‌های یادداده‌شده را تمرین کنند. تمرین و تمرین و تمرین.

■ معلمی خوب است که خودش پیش از همه کار خود را سنجش (evaluate) کند. لازم نباشد یک شخص دیگر کنارش بنشیند و خطاهایش را بگیرد. خودش به حدی از خودآگاهی و خودتصحیحی (self-correction) برسد که در پایان یک جلسه بتواند دست‌ش را دقیقاً روی نکاتی که موفقیت‌آمیز یا غیرموفقیت‌آمیز پیش رفتند، بگذارد...

منِ معلم هر شب باید ببینم کارم چطور بود...

■ درمورد زبان صحبت نکنید، به آن‌ها یاد دهید چگونه زبان را به‌کار ببرند...

■ بیشتر زمان کلاس باید صرف تمرین شود.

■ معلم باید شباهت بین شاگردان و خودش را افزایش دهد (maximaze the similarities ) و تفاوت‌ها را کاهش (minimize the differences). تأکید روی نقاط مشترک بکند... چیزهایی که همه ما را به هم نزدیک می‌کند.

■ هر جایی که فکر می‌کنید دارید کاری رو انجام می‌دید که برای شاگرد استرس ایجاد می‌کنه، دست نگه دارید. معلومه دارید مسیر نه‌چندان زیبایی رو دنبال می‌کنید... در کلاس باید آرامش حاکم باشد...

■ Never break a heart, it can never be fixed. هیچ‌گاه قلب شخصی را نشکنید، ممکن است چیزی هم نگوید اما تا همیشه این خاطره برایش می‌ماند. تا می‌توانید دل‌شان را به‌دست آورید و شوق و اشتیاق را در آن‌ها زنده کنید.

■ کل معلمی role play ئه... نقش بازی کردن... و این هم قشنگه، هم می‌تونه خطرات خودش رو هم داشته باشه. به‌نوعی مسئولیت حاصل از صمیمیت رو با خودش به‌همراه میاره...

■ یک teacher درسته در اسمش chair موجوده (!)، اما قرار نیست همه‌اش پشت صندلی بشینه. بعضی‌ها که به‌کل نمی‌شینن، حالا نه به این تندی ولی تحرک داشته باشید.

■ A teacher can't be late.

■ Don't leave early...

■ Let them talk about their real life and show you their real feelings, not artifical ones

■ ریتم‌تان را تغییر دهید. با توجه به پیام‌های غیرکلامی، بسنجید که کجا باید تندتر بگویید، کجا آرام‌تر... کجا باید صدایتان را بالاتر ببرید کجا پایین‌تر...

■ اگر فضا خسته‌کننده شد حتی از اینکه جوکی را به فارسی بیان کنید واهمه نداشته باشید! با روش‌های مختلف فضا را عوض کنید.

■ اگر شاگردی خمیازه کشید یا به‌نظرتان از فضای یادگیری کلی کلاس جدا مانده است، کاری کنید که برگردد. اگر غیرمستقیم چیزی بگویید که او بفهمد شرایطش را می‌فهمید ۱۰٪ به برگشتش کمک می‌کنید. اگر یک نفر را بیاورید پای تخته ۲۰٪ کمک می‌کنید. اگر خودش را به پای تخته فراخوانید که دیگر خیلی عالی است.

■ درست است در کلاس زبان باید بیشتر به انگلیسی صحبت شود اما اگر گاهی هم به فارسی برگردید (مثلا از ۹۰ دقیقه ۵ دقیقه) اتفاق ناگواری نمی‌افتد! و این هم خودش یکی دیگر از راه‌های تغییر فضا و ریتم و مود است.

■ معلم باید دائما تنوع ایجاد کند تا فضای کلاس جذاب و درگیرکننده باقی بماند. بازی‌های مختلف طراحی کند، انواع و اقسام فعالیت‌ها... و خلاصه شاگردان را درگیر موضوعات کلاس نگه دارد...

۹۷/۰۳/۲۲

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
شبح‌روشنفکر

روشنفکری عالمی دارد...

لحظه‌نگار
خیلی کوتاه
نظرگاه
Bates Motel

«روانی» هیچکاک (۱۹۶۰) فیلمی بود که به‌شدت در فرهنگ عامهٔ آمریکایی نفوذ کرد. در ۵۰ سالی که از ساخت‌ش می‌گذره، هم فیلم درادامه‌اش ساختن، و هم فیلم تحت‌تأثیرش ساختن... بنابراین وقتی سریال «مُتلِ بِیتْز» (۲۰۱۳) رو گذاشتم ببینم، انتظارام کاملاً پایین بود... امّا چیزی که باهاش مواجه شدم شوکه‌ام کرد. هیچ‌کس نمی‌تونه با هیچکاک رقابت کنه، ولی تو این دوره‌زمونه بتونی یک همچین سریال خوش‌فرم و خوش‌قصه‌ای بسازی، اونم با اقتباس از «استاد»... و بتونی مخاطب امروزی رو با «تعلیق» آشنا نگه داری، خیلی حرفه...

بازی ورا فارمیگا در نقش «نورما» فوق‌العاده است؛ فردی هایمور (همون پسرکوچولویی که تو «چارلی و کارخانهٔ شکلات‌سازی» باهاش آشنا شدیم و الآن برای خودش جوونی شده...) هم انتخاب خوبی‌یه برای «نورمن»، هم بازیش خوبه... شخصیت‌های فرعی مثل «دیلن» و «اما» هم خیلی خوب درمیان و در طول تمام فصل‌ها، در کنار ۲ شخصیت اصلی جلو میان و شخصیت‌پردازی می‌شن... و بازی‌هاشون هم خوبه.

امّا سؤالی که برای خیلی‌ها ممکنه پیش بیاد اینه که این سریال چقدر به رمان یا فیلم «سایکو» نزدیکه؟ آیا باید انتظار یک اقتباس موبه‌مو از فیلم هیچکاک رو داشته باشیم یا نه؟ جواب اینه که، این سریال ۵ فصل داره. هر فصل‌اش از ۱۰ قسمت ۴۵ دقیقه‌ای تشکیل شده. ۴ فصل اول که هیچی؛ تازه در فصل ۵مش کمی تنه به وقایع «روانی» هیچکاک زده می‌شه؛ فقط «تنه»، و خوشبختانه توی دام بازسازی موبه‌موی اثر هیچکاک نمیفته (برخلاف گاس ون سنت که این اشتباه رو مرتکب شد...)

اتفاق و این تغییراتی که در فصل ۵ میفته، تفاوت شخصیت «ماریون» سریال با فیلم هیچکاک، و شباهت‌های بعضی نماها در عین تفاوت‌های اساسی‌یی که دارن... همه و همه می‌تونست در «اجرا» یک فاجعهٔ به‌تمام‌معنا ازآب‌دربیاد... ولی اتفاق جالب اینه که تمام این شباهت‌ها و تفاوت‌ها اصلاً در اجرا بد درنیومدن... و جالب اینجاست که سریال، به شخصیت‌هایی که خودش ساخته بیشتر پای‌بنده، تا شخصیت‌هایی که ممکنه مخاطبا با «روانی» یک تصور دیگری ازشون داشته بوده باشن... چون ۴ فصل با این شخصیت‌های خاص ما جلو اومدیم... مادر اینجا خیلی با مادر «روانی» فرق داره... نورمن فرق اساسی داره (از سن‌اش بگیرید تا کل وجوه شخصیتی‌اش)... و قصه در اواخر دههٔ ۵۰ اتفاق نمیفته، بلکه مالِ امروزه... پس همهٔ اینا، اگر نمی‌انجامید به تغییرات اساسی نسبت به «سایکو» جای تعجب داشت...

ولی یک چیز دیگه هم جای تعجب می‌داشت؛ شاید بیشتر جای اعتراض. چه‌چیزی؟ اگر تمام این تغییرات، در بافت این روایت امروزی از دنیای «نورمن» و مادرش، چفت نمی‌شد... و به‌نظر رابطهٔ نورمن با مادرش لوس و غیرقابل‌باور می‌رسید... ولی این اتفاق نمیفته... و فیلمنامه و بازی‌ها و فرم تصویری کار همه و همه موفق می‌شن ما رو با این ماجرا همراه کنن و حس‌های ما رو به‌درستی به جنب و جوش دربیارن... این دستآورد بزرگی‌یه...

...
درهٔ من چه سرسبز بود!
جان فورد

یک فیلم بهشتی. جهان فیلم انگار درست در نقطهٔ وسط اسطوره و واقعیت قرار گرفته. آدم‌های فیلم رو که می‌بینیم، در سادگی ولزی‌شون، خداخدا می‌کنیم اگه مردیم تو یه همچین بهشتی سردربیاریم. مادر؛ پدر؛ پسرا؛ دختر؛ کشیش؛ اون دو تا مربی بوکس؛ کارگرا؛ همه و همه. همه‌شون از پس شدیداً خاص و منحصربه‌فردبودن‌شون تبدیل می‌شن به اسطوره. بخصوص مادر و پدر فیلم فوق‌العاده‌ان. حتی عروس خانواده هم خوبه. همه‌چی اندازه. همهٔ کارکترا به‌جا و خوب‌پرداخت‌شده. واقعاً یک شاهکار تمام‌عیاره این فیلم. و عجب عقاید درست‌حسابی و مدرنی درمورد خدا و دین در فیلم موجوده. و عجب در عین احترام به سنت، سمت‌وسوش به جلورفتن‌ـه. و عجب پدر و مادر مسئله‌حل‌کن و کارراه‌اندازی... با همهٔ شوخی‌ها و سربه‌سرگذاشتناشون... این یعنی شخصیت‌پردازی؛ این یعنی آدم‌درست‌کردن تو مدیوم سینما که واقعا نظیرشو شاید فقط تو فیلمای دیگهٔ خود فورد بشه پیدا کرد.

...