شبح‌روشنفکر

روزنوشته‌های فرید ذاکری

زبان نوجوانان

در این پست می‌خواهم بعد از اشاره‌ای کوتاه به کارهایی که از پست دیروز تا امروز انجام دادم، درمورد تجربه مصاحبه برای شغل تدریس زبان انگلیسی صحبت کنم.

این را بگویم که تمام نقدهای ممکن را خودم بیشتر از دیگران به خودم می‌کنم، و اگر کارهایی که می‌گویم را اینجا می‌نویسم برای این است که خودم را متعهد نگه دارم و انگیزه‌ای برای فعالیت داشته باشم.

می‌دانم که این نوشته‌های من گاهی زیاده‌گویی و بلندبلند فکرکردن طولانی‌مدت به‌نظر می‌رسد و وقتی ماه‌عسل را می‌بینم، پی می‌برم که قصه‌ها و آدم‌های بزرگی که قصه‌شان بسیار ارزش وقت‌صرف‌کردن و شنیدن بیشتر از من دارد، در اطراف من بسیار زیاد است.

اما این‌ها را برای دل خودم می‌نویسم و امیدوارم این نوع بلند فکر کردن، برای آدم‌هایی که مشکلات مشابه من دارند مفید باشد...

این کلاس زبان در طبقهٔ پایین آن یک گیم‌نت وجود دارد. اول که وارد شدم برای آزمون کتبی، به‌نظرم رسید شاید آموزشگاه زبان واقعی همین گیم‌نت باشد. که اکثر بچه‌ها بازی‌های انگلیسی‌زبان را انجام می‌دهند و حتی بعضی از بازی‌ها رسماً زیرنویس انگلیسی دارند و کلام و فرهنگ و زبان انگلیسی واقعاً برای فرد دغدغه می‌شوند.

خودم هم از کودکی با همین بازی‌ها و حالا نرم‌افزارهای کامپیوتری انگلیسی، و مهم‌تر از همه فیلم‌ها و سریال‌های انگلیسی‌زبان، زبان‌ام را یاد گرفتم و تقویت کردم...

حالا کسی مثل من که دیوانه‌وار شیوه یادگیری خودش را ترجیح می‌دهد، باید یاد بگیرد که به‌عنوان یک آموزش‌گر، تسهیل‌گر، کسی که قرار است دست دیگران را در یادگیری زبان بگیرد، روش‌ها و ترجیحات مختلف یادگیری افراد را به‌رسمیت بشناسد و یاد بگیرد.

که شاید روش Immersion یا غرق‌کردن برای همه نیست. اینکه فقط بشینن بازی انگلیسی انجام بدن و فیلم انگلیسی ببینن. بعداً در کلاس فهمیدم که اصلاً اهمیت این روش، حتی در این کلاس‌های ترمیک هم نادیده گرفته نمی‌شود.

کسی که معلم ما آموزش‌گران است به ما می‌گوید که اتفاقاً کار ما این است که تا می‌توانیم فضایی برای دانش‌آموزان فراهم کنیم که دائماً این زبان را در عمل ببینند و با آن تمرین کنند. درحالی‌که تصور من یک روش آموزشی خشک بود که فقط لغت و نکات گرامری را به زور می‌خواهیم توی مُخ بچه‌ها فرو بکنیم!

در آزمون کتبی، استاد گفت که ترم تابستان‌شان چون یک هفتهٔ دیگر شروع می‌شود، فرصت محدود است و در عرض یک هفته باید آزمون‌ها و مصاحبه‌ها و کلاس‌ها را به‌صورت فشرده یا crash course طی کنیم تا بتوانیم از اول تیر شروع کنیم.

با خودم گفتم چه عالی! چون من حوصلهٔ هفته‌ها و ماه‌ها کلاس رفتن و تئوری آموختن ندارم. می‌خواهم وارد میدان عمل شوم تا خودم با آزمون و خطا و مشورت حین کار تمام ریزه‌کاری‌ها را یاد بگیرم.

برای اینکه واقعاً هر چقدر نصیحت و نکته بشنوی، تا خودت برایت اتفاق نیفتد و خطاهایت به‌عینه جلوی چشمت نیایند، کاری برای تغییر نمی‌کنی.

تغییرهای واقعی در این شرایط رُخ می‌دهند. فکر می‌کنم برای خیلی‌ها به‌این‌صورت باشه...

خب آزمون کتبی رو دادم و آماده شدم برای مصاحبهٔ حضوری. از همان ابتدا حس رقابت با باقی درخواست‌کنندگان شغلی به‌چشم می‌آید. اما دلت نمی‌خواهد به‌چشم رقیب به آن‌ها نگاه کنی و دوست داری باور کنی، اگر هر ۸ نفرمان برای کار شایسته هستیم، آن‌ها هر ۸ نفر را استخدام کنند.

ولی به‌هرحال رقابت داری و تلاش می‌کنی که بهترین باشی. دقیقاً با همین نگاه بود که آزمون کتبی را جدی گرفتم و در مصاحبه شنیدم که بالاترین نمره را من در آن آوردم. برایم غیرمنتظره نبود.

اما در مصاحبه‌های شغلی همیشه یکی از مشکلات بزرگ من به‌چشم می‌آیند. اینکه باید دروغ بگویم درمورد تجربیات و سوابقی که ندارم تا نظر آن‌ها را جلب کنم؟ اگر راستش را بگویم همان مشکلی پیش می‌آید که همیشه می‌آید، تا سابقه نداشته باشی تو را استخدام نمی‌کنند...

یاد آن رپ معروف یاس میفتم! که بالاخره اولین نفری که استخدام می‌شود از همان روز اول که سابقه نداشته است! باید از یک جایی شروع کرد دیگر...!

خیلی صادقانه به مصاحبه‌کننده‌ها درمورد تجربهٔ کلاس آموزش زبان با فیلم گفتم، و اعتراف کردم که کرم تدریس افتاده تو جونم! البته به انگلیسی گفتم! I developed a taste for it...

اینکه مرکز توجه باشی و تأثیرات کوچکی که می‌توانی روی آدم‌ها داشته باشی را اندکی لمس کنی... هر چند خیلی ریز و جزئی. هر چند بسیار کار‌فرهنگی‌طور و خشت به خشت خانه‌سازی...

این‌ها را گفتم و صادقانه درمورد ترک‌تحصیل‌ام هم صحبت کردم. کلاً نمی‌توانم دروغ بگویم... باید بی‌رحمانه صادق باشم تا از خودم راضی شوم!

این صداقت بی‌رحمانه را قبلاً نداشتم... بسیاری مسائل را پنهان می‌کردم و این درست است بعضی روبه‌روشدن‌ها رو به عقب می‌انداخت؛ ولی به‌مرور فهمیدم اگر نقص‌ها و ضعف‌هایت را درمیان نگذاری، به‌همان‌اندازه از زیبایی‌ها و نعمت‌هایی که صمیمیت این صداقت بین تو و دیگران می‌تواند ایجاد کند را هم از دست می‌دهی.

البته تصمیم دارم رزومه‌ای هر چند ساده برای خودم طراحی کنم. بالاخره تجربیاتی در زندگی‌ام داشتم، آن‌ها را روی کاغذ بیاورم تا در مصاحبه‌های بعدی با خودم ببرم. که افراد فکر نکنند هیچ تجربه‌ای ندارم و صرفاً دارم یک‌سری افکار شخصی بی‌تجربه را بیان می‌کنم... نه بالاخره کارهایی پروژه‌هایی تحصیل‌هایی داشتم... شاید تدریس نبوده ولی «نامرتبط» هم نیست. (رجوع شود به انتهای پست دیروز!)

این کلاس‌ها را جدی می‌گیرم. برنامه‌ریزی خواب و انجام کارهایم را همین‌طور. و باز هم افکاری دارم درمورد تدریس که فردا ادامه‌اش را باهاتون درمیان می‌گذارم. فعلاً مجبورم کات بدم... شب و روز خوبی داشته باشید!

۹۷/۰۳/۲۱

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
شبح‌روشنفکر

روشنفکری عالمی دارد...

لحظه‌نگار
خیلی کوتاه
نظرگاه
Bates Motel

«روانی» هیچکاک (۱۹۶۰) فیلمی بود که به‌شدت در فرهنگ عامهٔ آمریکایی نفوذ کرد. در ۵۰ سالی که از ساخت‌ش می‌گذره، هم فیلم درادامه‌اش ساختن، و هم فیلم تحت‌تأثیرش ساختن... بنابراین وقتی سریال «مُتلِ بِیتْز» (۲۰۱۳) رو گذاشتم ببینم، انتظارام کاملاً پایین بود... امّا چیزی که باهاش مواجه شدم شوکه‌ام کرد. هیچ‌کس نمی‌تونه با هیچکاک رقابت کنه، ولی تو این دوره‌زمونه بتونی یک همچین سریال خوش‌فرم و خوش‌قصه‌ای بسازی، اونم با اقتباس از «استاد»... و بتونی مخاطب امروزی رو با «تعلیق» آشنا نگه داری، خیلی حرفه...

بازی ورا فارمیگا در نقش «نورما» فوق‌العاده است؛ فردی هایمور (همون پسرکوچولویی که تو «چارلی و کارخانهٔ شکلات‌سازی» باهاش آشنا شدیم و الآن برای خودش جوونی شده...) هم انتخاب خوبی‌یه برای «نورمن»، هم بازیش خوبه... شخصیت‌های فرعی مثل «دیلن» و «اما» هم خیلی خوب درمیان و در طول تمام فصل‌ها، در کنار ۲ شخصیت اصلی جلو میان و شخصیت‌پردازی می‌شن... و بازی‌هاشون هم خوبه.

امّا سؤالی که برای خیلی‌ها ممکنه پیش بیاد اینه که این سریال چقدر به رمان یا فیلم «سایکو» نزدیکه؟ آیا باید انتظار یک اقتباس موبه‌مو از فیلم هیچکاک رو داشته باشیم یا نه؟ جواب اینه که، این سریال ۵ فصل داره. هر فصل‌اش از ۱۰ قسمت ۴۵ دقیقه‌ای تشکیل شده. ۴ فصل اول که هیچی؛ تازه در فصل ۵مش کمی تنه به وقایع «روانی» هیچکاک زده می‌شه؛ فقط «تنه»، و خوشبختانه توی دام بازسازی موبه‌موی اثر هیچکاک نمیفته (برخلاف گاس ون سنت که این اشتباه رو مرتکب شد...)

اتفاق و این تغییراتی که در فصل ۵ میفته، تفاوت شخصیت «ماریون» سریال با فیلم هیچکاک، و شباهت‌های بعضی نماها در عین تفاوت‌های اساسی‌یی که دارن... همه و همه می‌تونست در «اجرا» یک فاجعهٔ به‌تمام‌معنا ازآب‌دربیاد... ولی اتفاق جالب اینه که تمام این شباهت‌ها و تفاوت‌ها اصلاً در اجرا بد درنیومدن... و جالب اینجاست که سریال، به شخصیت‌هایی که خودش ساخته بیشتر پای‌بنده، تا شخصیت‌هایی که ممکنه مخاطبا با «روانی» یک تصور دیگری ازشون داشته بوده باشن... چون ۴ فصل با این شخصیت‌های خاص ما جلو اومدیم... مادر اینجا خیلی با مادر «روانی» فرق داره... نورمن فرق اساسی داره (از سن‌اش بگیرید تا کل وجوه شخصیتی‌اش)... و قصه در اواخر دههٔ ۵۰ اتفاق نمیفته، بلکه مالِ امروزه... پس همهٔ اینا، اگر نمی‌انجامید به تغییرات اساسی نسبت به «سایکو» جای تعجب داشت...

ولی یک چیز دیگه هم جای تعجب می‌داشت؛ شاید بیشتر جای اعتراض. چه‌چیزی؟ اگر تمام این تغییرات، در بافت این روایت امروزی از دنیای «نورمن» و مادرش، چفت نمی‌شد... و به‌نظر رابطهٔ نورمن با مادرش لوس و غیرقابل‌باور می‌رسید... ولی این اتفاق نمیفته... و فیلمنامه و بازی‌ها و فرم تصویری کار همه و همه موفق می‌شن ما رو با این ماجرا همراه کنن و حس‌های ما رو به‌درستی به جنب و جوش دربیارن... این دستآورد بزرگی‌یه...

...
درهٔ من چه سرسبز بود!
جان فورد

یک فیلم بهشتی. جهان فیلم انگار درست در نقطهٔ وسط اسطوره و واقعیت قرار گرفته. آدم‌های فیلم رو که می‌بینیم، در سادگی ولزی‌شون، خداخدا می‌کنیم اگه مردیم تو یه همچین بهشتی سردربیاریم. مادر؛ پدر؛ پسرا؛ دختر؛ کشیش؛ اون دو تا مربی بوکس؛ کارگرا؛ همه و همه. همه‌شون از پس شدیداً خاص و منحصربه‌فردبودن‌شون تبدیل می‌شن به اسطوره. بخصوص مادر و پدر فیلم فوق‌العاده‌ان. حتی عروس خانواده هم خوبه. همه‌چی اندازه. همهٔ کارکترا به‌جا و خوب‌پرداخت‌شده. واقعاً یک شاهکار تمام‌عیاره این فیلم. و عجب عقاید درست‌حسابی و مدرنی درمورد خدا و دین در فیلم موجوده. و عجب در عین احترام به سنت، سمت‌وسوش به جلورفتن‌ـه. و عجب پدر و مادر مسئله‌حل‌کن و کارراه‌اندازی... با همهٔ شوخی‌ها و سربه‌سرگذاشتناشون... این یعنی شخصیت‌پردازی؛ این یعنی آدم‌درست‌کردن تو مدیوم سینما که واقعا نظیرشو شاید فقط تو فیلمای دیگهٔ خود فورد بشه پیدا کرد.

...