باید بخوابم
وگرنه کلی ایده داشتم که بعد از تماشای «ماهعسل» و خوردن افطار، توی وبلاگ حداقل استارت پستهاشو بزنم...
تازه یادم افتاد که چند روز است برنامهٔ خوابم را رعایت نمیکنم. قرارم با خودم این بود که از افطار تا سحر (۹ شب تا ۳ صبح) که ۵-۶ ساعتی زمان دارم بهترین فرصته که بخش اعظمی از خواب روزانهام رو انجام بدم. چون خواب شب بیشتر از هر زمان دیگری توصیه شده به لحاظ سلامتی و هورمونهای ترشعشونده در بدن؛ و اگر ۶ ساعت در روز بخوابم، شاید بهاندازهٔ ۳ ساعت خواب شب خستگیام در بره... پس خواب شب همیشه از نظر زمانی بهصرفهتره. حالا فواید اجتماعی دیگهای که سحرخیزی داره رو میذاریم کنار. (هر چند شبزندهداری هم فواید خودش رو داره؛ انکار نمیکنم!)
بنابراین الآن که ساعت ۷ هست منتظرم ماهعسل شروع بشه و تماشاش کنم؛ بعدش نزدیک ۸:۴۵ افطارم رو میخورم و آماده میشم برای خواب شبانه. خیلی از کارای امروزم ناتموم موند ولی اشکالی نداره. از فردا کار روی اون باکسهای مختلف رو پیگیری میکنم...
مهم اینه که درست شروع کنم... حالا یک روزم از دست میره (نه کامل؛ ولی بخش اعظمی از تیکهایی که در جدول کارهام دارم خالی باقی میمونه)، ولی مهم اینه فردا رو زودتر شروع کنم که بتونم جلو بیفتم در پُرکردن اون خونههای خالی...
راستی درمورد این جدول روزانهٔ کارهام هم که خیلی داستانها پشتاش داره، براتون خواهم گفت...
اما فعلا خواستم یک چند خطی اینجا به یادگار بذارم تا حداقل تیکِ «شبح» رو بتونم خط بزنم (برای هر پست روزانه هم یک ستونی رو تو جدولام اختصاص دادم)!
امروز یک آزمون کتبی زبان دادم برای استخدام به عنوان معلم زبان در ژانر نوجوانان(!) که خیلی سریع نتیجهاش اومد و قبول شدم! فردا باید برم برای مصاحبهٔ حضوری. امیدوارم موفقیتآمیز باشه... شما هم دعا کنید!
تا حالا تجربهٔ یک کلاس زبان کلاسیک و ترمیک به روشهای رایج رو نداشتم؛ فقط همون یاددهیهای خصوصی به نزدیکان و کلاس تحلیل فیلم به انگلیسی که اینجا اندکی درموردش صحبت کردم.
خب ماهعسل شروع شد! (بهتون بعداً توضیح میدم چرا از دستندادن این برنامه انقدر برام واجب و مهمه)!
ما رفتیم...