شبح‌روشنفکر

روزنوشته‌های فرید ذاکری

باید بخوابم

وگرنه کلی ایده داشتم که بعد از تماشای «ماه‌عسل» و خوردن افطار، توی وبلاگ حداقل استارت پست‌هاشو بزنم...

تازه یادم افتاد که چند روز است برنامهٔ خوابم را رعایت نمی‌کنم. قرارم با خودم این بود که از افطار تا سحر (۹ شب تا ۳ صبح) که ۵-۶ ساعتی زمان دارم بهترین فرصته که بخش اعظمی از خواب روزانه‌ام رو انجام بدم. چون خواب شب بیشتر از هر زمان دیگری توصیه شده به لحاظ سلامتی و هورمون‌های ترشع‌شونده در بدن؛ و اگر ۶ ساعت در روز بخوابم، شاید به‌اندازهٔ ۳ ساعت خواب شب خستگی‌ام در بره... پس خواب شب همیشه از نظر زمانی به‌صرفه‌تره. حالا فواید اجتماعی دیگه‌ای که سحرخیزی داره رو می‌ذاریم کنار. (هر چند شب‌زنده‌داری هم فواید خودش رو داره؛ انکار نمی‌کنم!)

بنابراین الآن که ساعت ۷ هست منتظرم ماه‌عسل شروع بشه و تماشاش کنم؛ بعدش نزدیک ۸:۴۵ افطارم رو می‌خورم و آماده می‌شم برای خواب شبانه. خیلی از کارای امروزم ناتموم موند ولی اشکالی نداره. از فردا کار روی اون باکس‌های مختلف رو پی‌گیری می‌کنم...

مهم اینه که درست شروع کنم... حالا یک روزم از دست می‌ره (نه کامل؛ ولی بخش اعظمی از تیک‌هایی که در جدول کارهام دارم خالی باقی می‌مونه)، ولی مهم اینه فردا رو زودتر شروع کنم که بتونم جلو بیفتم در پُرکردن اون خونه‌های خالی...

راستی درمورد این جدول روزانهٔ کارهام هم که خیلی داستان‌ها پشت‌اش داره، براتون خواهم گفت...

اما فعلا خواستم یک چند خطی اینجا به یادگار بذارم تا حداقل تیکِ «شبح» رو بتونم خط بزنم (برای هر پست روزانه هم یک ستونی رو تو جدول‌ام اختصاص دادم)!

امروز یک آزمون کتبی زبان دادم برای استخدام به عنوان معلم زبان در ژانر نوجوانان(!) که خیلی سریع نتیجه‌اش اومد و قبول شدم! فردا باید برم برای مصاحبهٔ حضوری. امیدوارم موفقیت‌آمیز باشه... شما هم دعا کنید!

تا حالا تجربهٔ یک کلاس زبان کلاسیک و ترمیک به روش‌های رایج رو نداشتم؛ فقط همون یاددهی‌های خصوصی به نزدیکان و کلاس تحلیل فیلم به انگلیسی که اینجا اندکی درموردش صحبت کردم.

خب ماه‌عسل شروع شد! (بهتون بعداً توضیح می‌دم چرا از دست‌ندادن این برنامه انقدر برام واجب و مهمه)!

ما رفتیم...

۹۷/۰۳/۱۹

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
شبح‌روشنفکر

روشنفکری عالمی دارد...

لحظه‌نگار
خیلی کوتاه
نظرگاه
Bates Motel

«روانی» هیچکاک (۱۹۶۰) فیلمی بود که به‌شدت در فرهنگ عامهٔ آمریکایی نفوذ کرد. در ۵۰ سالی که از ساخت‌ش می‌گذره، هم فیلم درادامه‌اش ساختن، و هم فیلم تحت‌تأثیرش ساختن... بنابراین وقتی سریال «مُتلِ بِیتْز» (۲۰۱۳) رو گذاشتم ببینم، انتظارام کاملاً پایین بود... امّا چیزی که باهاش مواجه شدم شوکه‌ام کرد. هیچ‌کس نمی‌تونه با هیچکاک رقابت کنه، ولی تو این دوره‌زمونه بتونی یک همچین سریال خوش‌فرم و خوش‌قصه‌ای بسازی، اونم با اقتباس از «استاد»... و بتونی مخاطب امروزی رو با «تعلیق» آشنا نگه داری، خیلی حرفه...

بازی ورا فارمیگا در نقش «نورما» فوق‌العاده است؛ فردی هایمور (همون پسرکوچولویی که تو «چارلی و کارخانهٔ شکلات‌سازی» باهاش آشنا شدیم و الآن برای خودش جوونی شده...) هم انتخاب خوبی‌یه برای «نورمن»، هم بازیش خوبه... شخصیت‌های فرعی مثل «دیلن» و «اما» هم خیلی خوب درمیان و در طول تمام فصل‌ها، در کنار ۲ شخصیت اصلی جلو میان و شخصیت‌پردازی می‌شن... و بازی‌هاشون هم خوبه.

امّا سؤالی که برای خیلی‌ها ممکنه پیش بیاد اینه که این سریال چقدر به رمان یا فیلم «سایکو» نزدیکه؟ آیا باید انتظار یک اقتباس موبه‌مو از فیلم هیچکاک رو داشته باشیم یا نه؟ جواب اینه که، این سریال ۵ فصل داره. هر فصل‌اش از ۱۰ قسمت ۴۵ دقیقه‌ای تشکیل شده. ۴ فصل اول که هیچی؛ تازه در فصل ۵مش کمی تنه به وقایع «روانی» هیچکاک زده می‌شه؛ فقط «تنه»، و خوشبختانه توی دام بازسازی موبه‌موی اثر هیچکاک نمیفته (برخلاف گاس ون سنت که این اشتباه رو مرتکب شد...)

اتفاق و این تغییراتی که در فصل ۵ میفته، تفاوت شخصیت «ماریون» سریال با فیلم هیچکاک، و شباهت‌های بعضی نماها در عین تفاوت‌های اساسی‌یی که دارن... همه و همه می‌تونست در «اجرا» یک فاجعهٔ به‌تمام‌معنا ازآب‌دربیاد... ولی اتفاق جالب اینه که تمام این شباهت‌ها و تفاوت‌ها اصلاً در اجرا بد درنیومدن... و جالب اینجاست که سریال، به شخصیت‌هایی که خودش ساخته بیشتر پای‌بنده، تا شخصیت‌هایی که ممکنه مخاطبا با «روانی» یک تصور دیگری ازشون داشته بوده باشن... چون ۴ فصل با این شخصیت‌های خاص ما جلو اومدیم... مادر اینجا خیلی با مادر «روانی» فرق داره... نورمن فرق اساسی داره (از سن‌اش بگیرید تا کل وجوه شخصیتی‌اش)... و قصه در اواخر دههٔ ۵۰ اتفاق نمیفته، بلکه مالِ امروزه... پس همهٔ اینا، اگر نمی‌انجامید به تغییرات اساسی نسبت به «سایکو» جای تعجب داشت...

ولی یک چیز دیگه هم جای تعجب می‌داشت؛ شاید بیشتر جای اعتراض. چه‌چیزی؟ اگر تمام این تغییرات، در بافت این روایت امروزی از دنیای «نورمن» و مادرش، چفت نمی‌شد... و به‌نظر رابطهٔ نورمن با مادرش لوس و غیرقابل‌باور می‌رسید... ولی این اتفاق نمیفته... و فیلمنامه و بازی‌ها و فرم تصویری کار همه و همه موفق می‌شن ما رو با این ماجرا همراه کنن و حس‌های ما رو به‌درستی به جنب و جوش دربیارن... این دستآورد بزرگی‌یه...

...
درهٔ من چه سرسبز بود!
جان فورد

یک فیلم بهشتی. جهان فیلم انگار درست در نقطهٔ وسط اسطوره و واقعیت قرار گرفته. آدم‌های فیلم رو که می‌بینیم، در سادگی ولزی‌شون، خداخدا می‌کنیم اگه مردیم تو یه همچین بهشتی سردربیاریم. مادر؛ پدر؛ پسرا؛ دختر؛ کشیش؛ اون دو تا مربی بوکس؛ کارگرا؛ همه و همه. همه‌شون از پس شدیداً خاص و منحصربه‌فردبودن‌شون تبدیل می‌شن به اسطوره. بخصوص مادر و پدر فیلم فوق‌العاده‌ان. حتی عروس خانواده هم خوبه. همه‌چی اندازه. همهٔ کارکترا به‌جا و خوب‌پرداخت‌شده. واقعاً یک شاهکار تمام‌عیاره این فیلم. و عجب عقاید درست‌حسابی و مدرنی درمورد خدا و دین در فیلم موجوده. و عجب در عین احترام به سنت، سمت‌وسوش به جلورفتن‌ـه. و عجب پدر و مادر مسئله‌حل‌کن و کارراه‌اندازی... با همهٔ شوخی‌ها و سربه‌سرگذاشتناشون... این یعنی شخصیت‌پردازی؛ این یعنی آدم‌درست‌کردن تو مدیوم سینما که واقعا نظیرشو شاید فقط تو فیلمای دیگهٔ خود فورد بشه پیدا کرد.

...