شبح‌روشنفکر

روزنوشته‌های فرید ذاکری

خواندن رمان

خلاصه‌ای از فصل هشتم کتاب «هنر کتاب‌خواندن»

رمان خوب و رمان بد

خوانندهٔ رمان یک‌باره با مسائل زیادی روبه‌رو می‌شود. این حالت عمومیت دارد. رمان ممکن است همه‌چیز داشته باشد یا هیچ نداشته باشد؛ ممکن است منابع سرشار و متنوعی را در دسترس ما بگذارد و در عین حال ممکن است ما را به بیابانی عاری از جنبش حیات و زندگی هدایت کند.

به همین جهت است که در خواندن رمان هیچ‌چیز مهم‌تر از انتخاب آن نیست.

خواننده به همان سهولت که می‌تواند با خواندن رمانی فکر خود را از چند جهت بپرورد، به همان سهولت نیز ممکن است با خواندن رمانی دیگر گمراه شود. درست است که رمان‌های بد اغلب بد هم نوشته شده‌اند و همین حالت، اصالت هنر و ادب واقعی را بازمی‌نماید؛ امّا گاهی از اوقات، که البته نادر نیست، این میوهٔ مهلک ظاهر مطبوعی دارد.

مطالعه برای اوقات فراغت؟

ما وقت و فراغت داریم؛ می‌خواهیم از کارها و افکار روزانه بگریزیم... بسیار خب؛ جای این اوقات را پر کنیم؛ با خواندن کتاب‌هایی که حق زندگی ندارند، این اوقات را تهی‌تر نسازیم.

آخر، رمان‌ها و وقایع‌نگارهایی هم وجود دارند که خواندن آن‌ها کوشش فکری فراوان نمی‌خواهد و ضمناً فایده‌ای هم دارند. این کتاب‌ها می‌توانند شما را به‌خوبی سرگرم کنند و در عین حال، تمایلات انسانی یا زیبایی‌های طبیعت را به شما بشناسانند. چرا باید اوقات فراغت را با خواندن کتاب‌های بی‌شکل و میان‌تهی که برای فروش زیاد و خوانندهٔ زودباور نوشته شده‌اند، مسموم سازیم؟

تظاهر به کتاب‌خواندن، خواننده را افسرده می‌کند. خوانندهٔ خودنما می‌خواهد در جریان کتاب‌هایی که چاپ می‌شود باشد. می‌خواهد هر کتابی را که نویسنده‌ای به‌ظاهر معروف نوشته بخواند...

البته عیبی ندارد که خواننده‌ای مثلاً میل داشته باشد که تمام آثار یک رمان‌نویس را بخواند. چنین تمایلی اگر در انتخاب دقت شود، نه تنها فکر خواننده را نسبت به کتاب و کسی که آن را نوشته است باز می‌کند، بلکه راه نفوذ به کتب دیگر را نیز می‌گشاید. خواننده کم‌کم در صدد مقایسه این با آن نوشته برمی‌آید و خلاف‌گویی‌ها را می‌شناسد؛ این نویسنده به‌صورت منتقدی برای آن نویسنده درمی‌آید و حقیقت -که اغلب در مرکز دو قطب قرار دارد- کشف می‌شود.

امّا افراط در هر کاری بد است. خوانندهٔ رمانی که فقط آثار یک نویسنده را می‌خواند بالاخره به او دل می‌بندد. در این صورت، اگر حس انتقاد ولو به میزان بسیار ابتدایی در او پرورش نیابد، بسیار احتمال دارد که زود گمراه شود.

از ماورای تاریخ

شاید بگویید بزرگ‌ترین وسوسه‌ای که در کمین خوانندهٔ رمان نشسته، وسوسهٔ حادثه‌جویی‌ست. در این صورت، تنها رمانی که مطلوب این خواننده می‌باشد، از نوع رمان‌های جالب است. امّا جالب برای این خواننده، تنها حالتی از کتاب است که با تمایلات او رابطه پیدا می‌کند و حال‌آن‌که این صفت از صفات فرعی کتاب است.

چیزهایی که ظاهراً شما در رمان می‌بینید، نشانه‌هایی بیش نیست. نکته‌ای که بیش از هر چیز منظور نظر نویسندهٔ آن است، معنی و مفهوم اشارات است؛ روحی‌ست که نیروهای مکتوم و اغلب معارض در آن مأوا گرفته؛ چیزی‌ست که رنج و درد پهلوانان کتاب را می‌نماید و آنان را آن‌چنان‌که هستند، معرفی می‌کند.

گاهی برای آن‌که از حدود مطلوب خود در خواندن رمان خارج نشویم، قسمت‌های حساس آن را نادیده می‌گیریم و حتی خواندن آن‌ها را بی‌فایده می‌دانیم. رمان‌هایی از این نوع، از اینکه مطلب را دراز و گاهی سنگین بکنند، مضایقه ندارند؛ چه می‌خواهند تمام دقایقی را که ذرات وجود ما از آن‌ها ترکیب می‌شود و ما را روزبه‌روز به‌دنبال وقایع می‌کشاند، شرح بدهند. این‌گونه رمان‌ها بیش از هر رمان دیگر ما را به حضور در جمع زندگی افراد و حتی به شرکت در آن‌ها دعوت می‌کنند.

کتاب‌خوان و خوانندهٔ کتاب

مقایسه‌ای که تیبوده بین «کتاب‌خوان» و «خوانندهٔ کتاب» انجام می‌دهد، قابل‌توجه به‌نظر می‌رسد.

۱) «خوانندهٔ کتاب» کسی‌ست که هر چه به دست‌ش می‌رسد، می‌خواند؛ بدون آنکه هیچ‌گونه ذوقی او را هدایت کند.

۲) «کتاب‌خوان» کسی‌ست که اوقات فراغت خویش را در نظر می‌گیرد و ذوق خود را می‌سنجد و برنامه‌ای منظم برای کتاب‌خواندن ترتیب می‌دهد.

باید کاری کنیم که در کتاب‌خواندن به این مرحله برسیم. این کار به زحمت آن می‌ارزد.

تیبوده به خوانندهٔ رمانی که کارش به خوانندهٔ روزنامه می‌ماند، نمرهٔ صفر می‌دهد؛ و آنان را از مردمی می‌داند که نه‌تنها هیچ‌گاه کتاب را شاهد زندگی انسانی نمی‌دانند، بلکه آن را بازیچه‌ای برای سرگرمی خویش می‌پندارند؛ رمان‌نویس دانشمند تنها به خوانندهٔ اصیل فکر می‌کند و حتی در برابر او، به احترام، زانو بر زمین می‌زند؛ چه می‌داند که او هم چیزی می‌داند.

امّا در این‌جا نیز درجاتی را می‌توان درنظر گرفت. مثلاً می‌توان از خواننده‌ای یاد کرد که با رمان زندگی می‌کند، یعنی کسی‌ست که افکار و احساسات رمانی را در زندگی خود وارد می‌کند، یا بالعکس رمان را به رنگ احساسات و تمایلات خویش درمی‌آورد.

خوانندگان خوب و بد

به این سؤال، که همیشه با آن روبه‌رو هستیم، چه جوابی باید داد: آیا این کتاب را بخوانم یا نه؟

به‌طور کلی منتقدان صالح کتاب، ما را با کتابی که با آن سروکار داریم آشنا می‌سازند. راهنماهای ذی‌قیمتی از طرف این منتقدان تهیه و در دسترس ما گذارده شده است.

امّا راهنماهای معتبر و مورد اعتماد در حقیقت قادر به حل تمام معماها، پیش‌بینی تمام عکس‌العمل‌ها، و تأثیراتی که از خواندن کتابی برمی‌آید نمی‌باشند.

لذا وقتی خواندن کتابی را شروع می‌کنیم باید با نهایت هشیاری مراقب تأثیر آن در خود باشیم و وقتی می‌بینیم که زهر به کام ما می‌ریزد آن‌قدر شجاعت داشته باشیم که از خواندن آن صرف‌نظر کنیم.

من شخصاً خوانندگانی را، مخصوصاً در میان زنان، می‌شناسم که در کمین هر چیز که آنان را به هیجان می‌آورد نشسته‌اند و از برخورد با «وضع فوق‌العاده» در همه‌جا لذت می‌برند.

اینان اغلب صاحب افکار منحرفی هستند که حالت شهوانی عشق برای آنان، هر چند که ساختهٔ دست خداوند و عاری از نقص است، به‌صورت پست‌ترین احوال درمی‌آید.

بی‌پروا می گویم، اینگونه خوانندگان اعصاب مرا به‌جوش می‌آورد. اینان به خیال خود کتب بد را نمی‌خوانند، امّا همان خاصیتی را که کتاب بد دارد از کتاب خوب می‌طلبند.

باید آنان را به جای خود نشانید. مثلاً درهای کتابخانه و موزه‌ها را به‌روی آنان بست.

بدبختی در اینجاست که وقتی می‌خواهیم از خواندن رمان‌های فکری بپرهیزیم، مفتضح‌ترین نوع رمان‌ها را انتخاب می‌کنیم. گویی چیزی جز زشتی نمایندهٔ قدرت و توانایی نیست. بعضی از آثار بزرگ نیز به‌واسطهٔ داشتن همین صفت به‌نحو وحشت‌آوری از هدف خود دور شده‌اند.

وقتی خواننده با رمانی این‌چنین که از کشف هیچ ناشایستگی باک ندارد، ولی در عین حال چیزهایی دارد که شایستهٔ خواندن است روبه‌رو می‌شود باید دارای فکر سالم باشد.

سلامتی فکر خود را حفظ کنیم. کتاب خوب را با فکر سالم انتخاب کنیم و آن را با فکر سالم بخوانیم.

تنها به آثار فکری ملت خودمان قناعت نکنیم. برای شناختن طرز فکر بیگانگان چه قاعده‌ای بهتر از آن که مستقیماً با نیازمندی‌های مطلوب آنان، با سنت‌ها و تصوراتی که آنان از زندگی دارند و شباهتی با احوال ما از این جهت ندارد، مربوط شویم.

البته به‌خوبی می‌دانیم که قضاوت در چگونگی یک رمان هیچ‌گاه بی‌نقص نخواهد بود. خواندن تا حدی خواننده را به مبارزه می‌طلبد یا لااقل خواننده چنین می‌پندارد که در این مبارزه وارد شده است. کار یک رمان تنها این نیست که نقش‌آفرینان یا نویسندهٔ رمان را بشناساند؛ بلکه کسانی را نیز که به رمان نزدیک می‌شوند و از او گفتگو می‌کنند به بیان افکارشان وادار می‌سازد.

[نسخهٔ خلاصه‌شده‌تر کل کتاب]

۹۶/۰۴/۰۵

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
شبح‌روشنفکر

روشنفکری عالمی دارد...

لحظه‌نگار
خیلی کوتاه
نظرگاه
Bates Motel

«روانی» هیچکاک (۱۹۶۰) فیلمی بود که به‌شدت در فرهنگ عامهٔ آمریکایی نفوذ کرد. در ۵۰ سالی که از ساخت‌ش می‌گذره، هم فیلم درادامه‌اش ساختن، و هم فیلم تحت‌تأثیرش ساختن... بنابراین وقتی سریال «مُتلِ بِیتْز» (۲۰۱۳) رو گذاشتم ببینم، انتظارام کاملاً پایین بود... امّا چیزی که باهاش مواجه شدم شوکه‌ام کرد. هیچ‌کس نمی‌تونه با هیچکاک رقابت کنه، ولی تو این دوره‌زمونه بتونی یک همچین سریال خوش‌فرم و خوش‌قصه‌ای بسازی، اونم با اقتباس از «استاد»... و بتونی مخاطب امروزی رو با «تعلیق» آشنا نگه داری، خیلی حرفه...

بازی ورا فارمیگا در نقش «نورما» فوق‌العاده است؛ فردی هایمور (همون پسرکوچولویی که تو «چارلی و کارخانهٔ شکلات‌سازی» باهاش آشنا شدیم و الآن برای خودش جوونی شده...) هم انتخاب خوبی‌یه برای «نورمن»، هم بازیش خوبه... شخصیت‌های فرعی مثل «دیلن» و «اما» هم خیلی خوب درمیان و در طول تمام فصل‌ها، در کنار ۲ شخصیت اصلی جلو میان و شخصیت‌پردازی می‌شن... و بازی‌هاشون هم خوبه.

امّا سؤالی که برای خیلی‌ها ممکنه پیش بیاد اینه که این سریال چقدر به رمان یا فیلم «سایکو» نزدیکه؟ آیا باید انتظار یک اقتباس موبه‌مو از فیلم هیچکاک رو داشته باشیم یا نه؟ جواب اینه که، این سریال ۵ فصل داره. هر فصل‌اش از ۱۰ قسمت ۴۵ دقیقه‌ای تشکیل شده. ۴ فصل اول که هیچی؛ تازه در فصل ۵مش کمی تنه به وقایع «روانی» هیچکاک زده می‌شه؛ فقط «تنه»، و خوشبختانه توی دام بازسازی موبه‌موی اثر هیچکاک نمیفته (برخلاف گاس ون سنت که این اشتباه رو مرتکب شد...)

اتفاق و این تغییراتی که در فصل ۵ میفته، تفاوت شخصیت «ماریون» سریال با فیلم هیچکاک، و شباهت‌های بعضی نماها در عین تفاوت‌های اساسی‌یی که دارن... همه و همه می‌تونست در «اجرا» یک فاجعهٔ به‌تمام‌معنا ازآب‌دربیاد... ولی اتفاق جالب اینه که تمام این شباهت‌ها و تفاوت‌ها اصلاً در اجرا بد درنیومدن... و جالب اینجاست که سریال، به شخصیت‌هایی که خودش ساخته بیشتر پای‌بنده، تا شخصیت‌هایی که ممکنه مخاطبا با «روانی» یک تصور دیگری ازشون داشته بوده باشن... چون ۴ فصل با این شخصیت‌های خاص ما جلو اومدیم... مادر اینجا خیلی با مادر «روانی» فرق داره... نورمن فرق اساسی داره (از سن‌اش بگیرید تا کل وجوه شخصیتی‌اش)... و قصه در اواخر دههٔ ۵۰ اتفاق نمیفته، بلکه مالِ امروزه... پس همهٔ اینا، اگر نمی‌انجامید به تغییرات اساسی نسبت به «سایکو» جای تعجب داشت...

ولی یک چیز دیگه هم جای تعجب می‌داشت؛ شاید بیشتر جای اعتراض. چه‌چیزی؟ اگر تمام این تغییرات، در بافت این روایت امروزی از دنیای «نورمن» و مادرش، چفت نمی‌شد... و به‌نظر رابطهٔ نورمن با مادرش لوس و غیرقابل‌باور می‌رسید... ولی این اتفاق نمیفته... و فیلمنامه و بازی‌ها و فرم تصویری کار همه و همه موفق می‌شن ما رو با این ماجرا همراه کنن و حس‌های ما رو به‌درستی به جنب و جوش دربیارن... این دستآورد بزرگی‌یه...

...
درهٔ من چه سرسبز بود!
جان فورد

یک فیلم بهشتی. جهان فیلم انگار درست در نقطهٔ وسط اسطوره و واقعیت قرار گرفته. آدم‌های فیلم رو که می‌بینیم، در سادگی ولزی‌شون، خداخدا می‌کنیم اگه مردیم تو یه همچین بهشتی سردربیاریم. مادر؛ پدر؛ پسرا؛ دختر؛ کشیش؛ اون دو تا مربی بوکس؛ کارگرا؛ همه و همه. همه‌شون از پس شدیداً خاص و منحصربه‌فردبودن‌شون تبدیل می‌شن به اسطوره. بخصوص مادر و پدر فیلم فوق‌العاده‌ان. حتی عروس خانواده هم خوبه. همه‌چی اندازه. همهٔ کارکترا به‌جا و خوب‌پرداخت‌شده. واقعاً یک شاهکار تمام‌عیاره این فیلم. و عجب عقاید درست‌حسابی و مدرنی درمورد خدا و دین در فیلم موجوده. و عجب در عین احترام به سنت، سمت‌وسوش به جلورفتن‌ـه. و عجب پدر و مادر مسئله‌حل‌کن و کارراه‌اندازی... با همهٔ شوخی‌ها و سربه‌سرگذاشتناشون... این یعنی شخصیت‌پردازی؛ این یعنی آدم‌درست‌کردن تو مدیوم سینما که واقعا نظیرشو شاید فقط تو فیلمای دیگهٔ خود فورد بشه پیدا کرد.

...