شبح‌روشنفکر

روزنوشته‌های فرید ذاکری

آیا واقعاً «گیاهخواری در ایران بسیار خطرناک است»؟

نقدی بر مطلب سایت تابناک

رفع مسئولیت پیش از خواندن:
ارجاع و لینک ما به این مقاله به مفهوم تأیید کامل آن نیست. درواقع ما بخش‌هایی از مقاله که به نظرمان اشتباه و غیرمفید می‌آمد را در اینجا نیاوردیم و به طور کلی از سر و ته‌اش زدیم تا خلاصه شود. لطفاً دقت داشته باشید که این مقاله را صرفاً به دلیل برخی استدلال‌های خوب‌اش (در پاسخ به مطلب غیرعلمی سایت تابناک) در اینجا می‌آوریم و به هیچ‌وجه به این معنی نیست که آن را در راستای دیدگاه «لغو استثمار حیوانات» پروفسور گری فرانسیون می‌دانیم.

پیشنهاد ما این است که حتماً دو پاراگراف آخر را که مهم‌ترین بخش آن است بخوانید. البته دو پاراگراف آخری که ما در این متن خلاصه‌شده آوردیم، نه در لینک اصلی. به نظر ما متن تا همان‌جایی که ما آوردیم مفهوم را کامل منتقل می‌کند.

جدا از اضافه‌بودن، یک نقد اساسی هم به بخش‌های آخر مقالهٔ اصلی وارد است که پایین مطلب، به آن می‌پردازیم.

ــــــــــ

آیا واقعاً «گیاهخواری در ایران بسیار خطرناک است»؟!

مهرداد مهربان، نویسنده و موسیقی‌دان ایرانی و استاد منطق و فلسفه در استراسبورگ فرانسه:

چندی پیش در مقاله‌یی مفصل کوشیدیم نشان دهیم که گیاهخواری خطری برای سلامت انسان ندارد. هنگامی‌که آن مقاله را می‌نوشتیم، خبر نداشتیم که در سایت تابناک مطلبی منتشر شده با عنوان «گیاهخواری در ایران بسیار خطرناک است!». این مقاله‌ی سایت تابناک تا کنون خوانندگان فراوانی داشته و به نظر می‌رسد که تبدیل به نوعی «مرجع» برای مخالفان گیاهخواری در ایران شده، زیرا اینجا و آنجا می‌بینیم که این و آن برای اثبات خطرناک بودن گیاهخواری به این مقاله ارجاع می‌دهند. در اینجا می‌کوشیم استدلال‌های نویسنده‌ی آن را مورد بازبینی قرار دهیم و ببینیم آیا واقعاً درست می‌گوید که گیاهخواری می‌تواند در ایران «بسیار خطرناک» باشد.

در نگاهی کلی به مقاله‌ی سایت تابناک، باید بگوییم که کمترین نشانی از ارجاع علمی در آن نیست. در این گزارش گرچه «توصیه می‌شود عمده کالری‌های مورد نیاز بدن از طریق مواد غذایی گیاهی دریافت شود»، اما نویسنده در پایان تأکید می‌کند که «در کشور ما پیروی از برنامه‌های غذایی گیاهی و تبدیل شدن به گیاهخوار تام بدون شک می‌تواند مشکل‌ساز شود و در نهایت منشایی باشد برای بسیاری از مسائل سوء تغذیه‌ای».

خلاصه‌ی استدلال نویسنده در این رابطه چنین است: «از آنجا که در کشورهای غربی سهم اصلی دریافت کالری از لحاظ بیولوژیک می‌تواند منشاء گیاهی داشته باشد به این موضوع بسیار توجه شده که منابع غذایی گیاهی از لحاظ مواد مغذی غنی شوند. به همین دلیل می‌توان منابع حیوانی را کمتر مصرف کرد. به این ترتیب در کشورهای غربی گروه‌هایی به وجودآمده‌اند که گیاهخوار هستند… اما در کشورهایی مانند کشور ما که تکنولوژی صنایع غذایی خیلی پیشرفته نیست به طوریکه بتوان مواد مغذی کلیدی را به سایر خوراکی‌های گیاهی اضافه کرد… پیروی از اصول گیاهخواری می‌تواند بسیار خطرناک باشد به‌خصوص برای گروه‌های آسیب‌پذیر مانند کودکان و نوجوانان که در سن رشد هستند».

نخستین ایراد این استدلال، این گزاره‌ی نادرست است که گیاهخواری پدیده‌یی برآمده از غرب است و انگاری ایرانیانی که گیاهخوار می‌شوند دارند از غربیان تقلید یا پیروی می‌کنند. کافی‌ست اندکی مطالعه داشته باشیم تا بدانیم که اولاً سابقه‌ی گیاهخواری در شرق بسیار کهن‌تر از غرب است و ثانیاً در حال حاضر، شمار گیاهخواران در شرق بسیار بیشتر از غرب است.

دومین ایراد مقاله این است که در مورد غرب نیز به خواننده خبر نادرست می‌دهد. البته در غرب مواد غذایی غنی‌شده در بازار وجود دارد، اما چه کسی و در کدام منبع معتبر گفته که همه یا عمده‌ی مواد گیاهی که گیاهخواران در غرب مصرف می‌کنند «غنی‌شده» است؟! درست برعکس، گرایش غالب در میان گیاهخواران غربی این است که تا حد ممکن مواد گیاهی «طبیعی» (ارگانیک، بیولوژیک) مصرف کنند.

سومین ایراد مقاله به نتیجه‌گیری آن مربوط می‌شود که در واقع چیزی فراتر از ادعا و ایجاد وحشت کاذب نیست. این حرف نویسنده که گیاهخواری در ایران «بدون شک می‌تواند مشکل‌ساز شود»، چنان بی‌اساس است که قید «بدون شک» در جمله‌اش بیشتر خبر از ایمان کور می‌دهد تا واقعیتی علمی. واقعاً عجیب است که نویسنده، بی‌آن‌که حتا یک نمونه‌ی واقعی از «گروه‌های آسیب‌پذیر مانند کودکان و نوجوانان» در ایران ذکر کند و نشان دهد که گیاهخواری موجب اختلال در «سن رشد» آنان شده، بی‌آن‌که حتا یک نمونه بیاورد که برخی از سالمندان یا زنان باردار به دلیل گیاهخواری بیمار شده یا مرده اند، بی‌آن‌که حتا یک مثال واقعی بیاورد از ایرانیانی که به دلیل گیاهخواری دچار کمبودی جدی شده‌اند، به خودش اجازه می‌دهد گیاهخواری را در ایران «بسیار خطرناک» اعلام کند و فتوای همه‌چیزخواری بدهد: «از همه گروه‌های غذایی تغذیه کنید»!

جالب است که نویسنده، به‌همان منوال که هیچ سندی از خطرناکی گیاهخواری در ایران ارائه نداده، هیچ گواهی معتبری نیز از بی‌خطری و فایده‌ی همه‌چیزخواری در ایران نمی‌دهد. می‌دانیم که اکثر مردم ایران همه‌چیزخوارند، اما آیا این ایرانیان همه‌چیزخوار امروزه نمونه‌ی برجسته‌یی از مردمانی تندرست در جهان یا حتا خاورمیانه به‌شمار می‌روند؟! کسی که اهل مطالعه‌ی علمی باشد، می‌داند که در اکثر قریب به اتفاق گزارش‌های علمی و رسمی در گوشه و کنار جهان، شمار انسان‌های همه‌چیزخوار که دچار این بیماری و آن نارسایی می‌شوند، به مراتب بیشتر از گیاهخواران است و اتفاق نظری نسبی وجود دارد که وضع سلامتی گیاهخواران به‌طور کلی بهتر از گوشتخواران است.

اگر گیاهخواری در ایران «بسیار خطرناک» می‌بود، در این دستکم دو هزار سالی که در کشور ما سابقه‌ی مستند دارد، خطرش زبانزد همگان شده بود و زردشتیان و مانویان و مسلمانان و عارفان و سکولارها و خلاصه مردمان گیاهخوار ایرانی در داشتن این بیماری و آن نارسایی گاو پیشانی‌سفید شده بودند! واقعیت این است که سابقه‌ی گیاهخواری به کهن‌ترین تمدن‌های باستان می‌رسد. کم‌وبیش در همه‌جای جهان، از دیرباز آدم‌هایی گیاهخواری کرده‌اند و تا کنون نه‌تنها هیچ پژوهش علمی ثابت نکرده که وضع سلامتی گیاهخواران به‌طور کلی بدتر از همه‌چیزخواران بوده، بلکه برعکس، بسیاری از شواهد نشان می‌دهد که گیاهخواران از لحاظ سلامت تن و روان وضعشان بهتر از دیگران است و بهتر و بیشتر عمر می‌کنند.

اگر گیاهخواری امروزه در ایران چنین خطرناک می‌بود که نویسنده ادعا می‌کند، پزشکان و پرستاران و بیمارستان‌های ایران حتماً گزارش‌هایی می‌دادند از شمار روزافزون آدم‌هایی که به دلیل گیاهخواری دچار این کمبود و آن کمبود شده‌اند… و می‌توانیم مطمئن باشم که سخنگویان صنایع گوشت و لبنیات و تخم‌مرغ این گزارش‌ها را دستاویز قرار می‌دادند و علیه گیاهخواری اعلام خطر می‌کردند. اگر حتا یک گزارش معتبر از آمار گیاهخواران ایرانی مبتلا به نارسایی وجود می‌داشت، مطمئناً نویسنده از آن یاد می‌کرد. نوشته‌ی او گرچه رنگ و لعابی علمی دارد، اما از حد حدس و گمان و فال‌بینی برای آینده فراتر نمی‌رود.

همچنان‌که دیگر مدافعان گیاهخواری، ما نیز تا کنون در نوشته‌های گوناگونمان با تکیه به معتبرترین منابع علمی کوشیده‌ایم نشان دهیم که انسان می‌تواند همه‌ی نیازهای حیاتی‌اش را از منابع گیاهی تأمین کند. در اینجا لازم است تأکید کنیم که همه‌ی صاحب‌نظران گیاهخواری برآن اند که هیچ لزومی ندارد که فرآورده‌های گیاهی را «غنی» کنیم. «غنی‌سازی» مواد غذایی، گرچه امروزه کم‌وبیش رواج یافته، اما کاری مصنوعی است که ما، همچنان‌که بسا از دیگر گیاهخواران، برایش تبلیغ نمی‌کنیم زیرا می‌دانیم که یک فرآورده‌ی گیاهی تا آنجایی برای سلامت انسان واقعاً مفید است که «طبیعی» باشد. به جای افزودن ویتامین و آهن و روی و کلسیم و دیگر مواد به یک فرآورده‌ی غذایی، بهتر است میوه و دانه و سبزی و غلات و حبوبات را طبیعی بخوریم و حواسمان باشد که تنوع غذایی گیاهی را رعایت کنیم.

البته گیاهخواری می‌تواند خطری واقعی داشته باشد، اما نه آن خطرمن‌درآوردیکه نویسنده‌ی مقاله‌ی سایت تابناک می‌گوید، بلکه خطری عمومی که مربوط می‌شود به همه‌ی چیزهای «خوردنی»در بازار، از جمله گوشت و لبنیات و تخم مرغ. به‌عبارت دیگر، مصرف هر غذای «صنعتی» ممکن است خطراتی داشته باشد:خوردن میوه‌ها و سبزی‌هایی که کود شیمیایی و حشره‌کش خورده‌اند، سویا یا ذرت یا هر گیاه دیگری که دستکاری ژنتیک شده، غذاهای کنسروی به‌ویژه آن‌هاییکه حاوی مواد شیمیایی محافظ یا افزوده‌های مصنوعی رنگ و مزه‌اند…

چهارمین ایراد مقاله این است که نویسنده دانسته و ندانسته در حکم صادر کردن اغراق می‌کند. واژه‌ها معنا دارند و نویسنده موظف است معنای آن‌ها را رعایت کند: «بسیار خطرناک» به هر چیزی نمی‌توان گفت! اگر گیاهخواری «بسیار خطرناک» است، پس مصرف هروئین چقدر خطرناک است؟! بسیار بسیارتر؟!

نادرست‌گویی‌های نویسنده به اصل مطلب محدود نمی‌شود بلکه نکته‌های فرعی را نیز در بر می‌گیرد. برای نمونه، باز هم بدون ارجاع به هیچ منبعی، خودسرانه گیاهخواران کشورهای غربی را به «سه دسته» تقسیم می‌کند: «یکی گروهی که تعصب هم وارد برنامه غذایی‌شان شده به طوریکه به هیچ عنوان از منابع غذایی با منشاء حیوانی استفاده نمی‌کنند. گروه دیگر لاکتوگیاهخواران هستند که علاوه بر مواد غذایی گیاهی، شیر و لبنیات را هم مصرف می‌کنند. گروه سوم علاوه بر شیر، تخم‌مرغ را هم مصرف می‌کنند اما سراغ هیچ‌کدام ازمنابع حیوانی دیگر نمی‌روند».

در اینجا نیز نویسنده یک واژه را بی‌توجه به معنایش به کار برده: «تعصب»، واژه‌یی که معنایی مشخص دارد.کافی نیست کسی از مصرف چیزی بپرهیزد تا بتوانیم او را به تعصب داشتن متهم کنیم. تعصب کسی دارد که از چیزی یا کسی بی‌چون و چرا طرفداری می‌کند و با مخالفانش به جدال و حتا جنگ می‌پردازد. آدم گیاهخوار را هنگامی می‌توانیم متعصب بخوانیم که ببینیم با گوشتخواران و یا با هر کسی که به سبک خودش گیاهخوار نیست با عصبانیت برخورد کند و در گفتارش احساسات تند را بر سخنان متین و منطقی ترجیح دهد.

البته حکم نویسنده در مورد تعصب داشتن گیاهخواران تام، علاوه بر کم‌سوادی ادبی، دلیلی ناخودآگاه نیز دارد: او در ضمیر خودش به انسان حق می‌دهد که از هر چیز و از همه‌چیز، ازجمله از حیوانات، استفاده کند… و بنابراین نمی‌تواند بفهمد که چرا هستند آدم‌هایی که چنین حقی به خود نمی‌دهند. در سراسر نوشته‌ی او کوچک‌ترین اشاره‌یی نیست به دلیل اصلی گیاهخواران برای گوشت نخوردن و مصرف نکردن فرآورده‌های حیوانی: دلیل اخلاقی! به‌عبارت دیگر، نویسنده دلیل اصلی گیاهخواران تام را، که «به هیچ عنوان» نمی‌خواهند در آزار و کشتار حیوانات شرکت کنند، مسکوت می‌گذارد تا به‌طور ضمنی قضیه را نوعی سلیقه‌ی افراطی جلوه دهد. در نظر او، که البته نظری نادرست و رایج است، انسان باید از همه‌ی منابع غذایی استفاده کند، و بنابراین، کسانی که «به‌هیچ عنوان» از فرآورده‌های حیوانی استفاده نمی‌کنند، متعصب‌اند! در نظر ما، و البته در نظر هر انسان عاقل و منصف، کسی که می‌کوشد به‌گونه‌یی زندگی کند که آزارش به هیچ عنوان به حیوانی نرسد، آدمی متعصب نیست، بلکه آدمی حیوان‌دوست است که حیوان‌دوستی‌اش در حرف خلاصه نمی‌شود بلکه معنا و مسمای واقعی دارد. کافی‌ست بروید با گیاهخواران باتجربه گفت و گو کنید تا ببینید که مهم‌ترین دلیل ایشان برای پرهیز از گوشت و دیگر فرآورده‌های حیوانی، اخلاقی است نه بهداشتی! به‌عبارت دیگر، حتا اگر بر فرض محال، دانشمندان ثابت کنند که انسان نیاز حیاتی دارد به خوردن گوشت، باز هم ایشان خواهند گفت ما گوشت نخواهیم خورد زیرا به خودمان حق نمی‌دهیم برای تأمین حیات خود، به حیات موجودات دیگر آسیب برسانیم. واقعیت اما این است که معتبرترین پژوهش‌های علمی نشان داده که انسان اساساً هیچ نیاز حیاتی به مصرف گوشت و دیگر فرآورده‌های حیوانی ندارد و می‌تواند همه‌ی نیازهای حیاتی‌اش را از منابع گیاهی تأمین کند.

منبع: سایت «زندگی سالم»

ــــــــــ

یک نقد مهم . آقای مهربان در این مقاله اعلام می‌کنند که بعضی از گیاهخواران عقیده دارند: «مصرف دیگر فرآورده‌های حیوانی تنها در صورتی می‌تواند اخلاقاً مُجاز باشد که مطمئن باشیم برای تولیدشان نه‌تنها هیچ آزاری به حیوانات نرسیده بلکه خدمتی نیز به ایشان کرده‌ایم.»

مثلاً یعنی اگر ما شیر گاو را می‌دوشیم درواقع داریم به او خدمت می‌کنیم و گاو باید از ما متشکر باشد!؟

«به‌عبارت ساده‌تر و برای مثال، ما به‌شرطی می‌توانیم به خودمان حق بدهیم که شیر گاو بنوشیم که با گاو شیرده همانند یک مادرخوانده رفتار کنیم، یعنی گرامی‌اش بداریم و به نیازهای مادی و معنوی‌اش برسیم و همچو فرزندی خلف به او احترام بگذاریم و خدمت کنیم».

دیدگاه خطرناکی که متأسفانه آقای مهربان در این قسمت متن اسیرش می‌شوند، و کارشان را خراب می‌کند، دیدگاهی است با نام: «رفاه حیوانات». این دیدگاه در رابطه با حیوانات به‌شدت خطرناک است. به طور خلاصه تعداد زیادی از طرفداران حقوق حیوانات (من‌جمله آقای مهربان) بر یک عقیدهٔ غلط دامن می‌زنند، که برگرفته از عقاید جرمی بنتام می‌باشد. جرمی بنتام، فیلسوف و حقوقدان قرن هجدهم انگلیس بود که در زمینهٔ حیوانات، حرفی زد که آن حرف، خشت اول جنبش «رفاه حیوانات» را پایه‌گذاری کرد: «پرسش آن نیست که آیا آن‌ها (حیوانات) می‌توانند تعقل کنند، بلکه آن است که آیا می‌توانند رنج بکشند؟» ایرادی که به چنین دیدگاهی وارد است این است که توجه مردم را به سمت واژهٔ «رنج» می‌برد، و این تصور را ایجاد می‌کند که اگر مشکلی در رابطه با حیوانات وجود دارد، آن مشکل «رفتار»ی است که با آن‌ها انجام می‌دهیم، نه صرف این نکته که آن‌ها را به این دنیا می‌آوریم و بعد جان‌شان را می‌گیریم. صرف کشتن حیوانات مشکل‌ساز نیست، بلکه مسئلهٔ اصلی «نحوهٔ برخورد» ما پیش از کشتن آن‌هاست که باید انسانی و شفقت‌آمیز باشد.

بیایید این را چکش بزنیم. این دیدگاه از دو نظر غلط است؛ از نظر تئوریک و از نظر عملی. از نظر تئوریک، تمام موجودات هوشیار (Sentient) میل درونی به ادامهٔ زندگی دارند، و اینکه ما صرفاً در زمانی که زنده هستند، «رنج» «غیر ضروری» بر آن‌ها اعمال نکنیم، کافی نیست. (ضمن اینکه فعلاً تعریف «رنج» و «ضرورت» در اینجا را به کناری می‌گذاریم، وگرنه درمورد هر دوی آن‌ها بحث وجود دارد.) علاوه بر تحمیل‌نکردن رنج، ما باید به این میل درونی نیز احترام بگذاریم. سلب حیات از موجودات هوشیار (چه انسان چه غیر انسان) از لحاظ اخلاقی مشکل‌دار است و نمی‌توان آن را توجیه کرد.

به لحاظ عملی، حتی اگر ما با آن‌ها همچون مادرخوانده رفتار کنیم و به اصطلاح در استفاده‌های ابزاری‌ئی که از بدن آن‌ها می‌کنیم «با وجدان» و «اخلاق‌گرا» باشیم، حتی در «انسانی»ترین وضعیت قابل تصور که فقط در انیمیشن‌های دیسنی یا رؤیاهای‌مان می‌توانیم به آن‌ها فکر کنیم، باز هم استفادهٔ ما از حیوانات، در طبیعت خود به مفهوم «شکنجه» و «عذاب» برای آن حیوان است. زندانی‌کردن یک حیوان، به معنای این است که وی را اسیر و بردهٔ خود قرار می‌دهیم و حق زندگی آزاد و مستقل را ازش صلب می‌کنیم. مطمئناً اگر یک انسان را این چنین اسیر خود نماییم، ولی حواسمان جمع باشد که در نوع برخوردمان «هوشیار» و «با وجدان» عمل کنیم، باز هم آن انسان درد و عذاب روحی و جسمی می‌کشد و طعم واقعی زندگی آزاد را نمی‌تواند بچشد. پس چیزی به اسم «استفادهٔ انسانی» وقتی صحبت از موجودات «هوشیار» در میان است، وجود خارجی ندارد.

البته خود مهربان هم بعد از بیان چنین دیدگاهی، متوجه می‌شود که خطایی اساسی در آن وجود دارد، و سعی می‌کند خود را با پایان‌بندی ذیل نجات دهد و اعتراف می‌کند که «استفادهٔ انسانی» چیزی بیشتر از یک فانتزی نیست:‌ «…بدیهی‌ست که برآوردن چنین شرطی، به‌ویژه در جهان امروزی، به‌آسانی ممکن نیست. برای همین است که صاحب‌نظران گیاهخواری مدرن (وگنیسم) توصیه می‌کنند که تا حد امکان از مصرف لبنیات و تخم‌مرغ و دیگر فرآورده‌های حیوانی بپرهیزیم، زیرا ستم‌کاری بر حیوانات شیرده و تخم‌گذار در دامداری‌ها و مرغداری‌های صنعتی در جهان امروزی چنان رایج است که بیداد می‌کند.»

امّا چنین توضیحی کافی نبود و انتظار می‌رفت،‌جناب مهربان بیشتر روی این مسئله چکش می‌زدند و به خطرها و آسیب‌های دیدگاه «رفاهی» می پرداختند. هیچ تفاوتی بین مصرف گوشت حیوانات و فرآورده‌های بدن آن‌ها وجود ندارد. حیواناتی که برای صنعت لبنیات استفاده می‌شوند، بیشتر زنده می‌مانند امّا بیشتر از حیواناتی که در صنعت گوشت به قتل می‌رسند رنج و عذاب می‌کشند، و وقتی هم که دورهٔ مفید بودن‌شان به اتمام می‌رسد، به همان کشتارگاه‌ها فرستاده می‌ّشوند و خوراک صنعت گوشت می‌شوند. پس هیچ چیزی به نام «استفادهٔ با وجدان» وجود ندارد، همه‌اش عذاب است و مرگ.

۹۳/۱۱/۲۹

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
شبح‌روشنفکر

روشنفکری عالمی دارد...

لحظه‌نگار
خیلی کوتاه
نظرگاه
Bates Motel

«روانی» هیچکاک (۱۹۶۰) فیلمی بود که به‌شدت در فرهنگ عامهٔ آمریکایی نفوذ کرد. در ۵۰ سالی که از ساخت‌ش می‌گذره، هم فیلم درادامه‌اش ساختن، و هم فیلم تحت‌تأثیرش ساختن... بنابراین وقتی سریال «مُتلِ بِیتْز» (۲۰۱۳) رو گذاشتم ببینم، انتظارام کاملاً پایین بود... امّا چیزی که باهاش مواجه شدم شوکه‌ام کرد. هیچ‌کس نمی‌تونه با هیچکاک رقابت کنه، ولی تو این دوره‌زمونه بتونی یک همچین سریال خوش‌فرم و خوش‌قصه‌ای بسازی، اونم با اقتباس از «استاد»... و بتونی مخاطب امروزی رو با «تعلیق» آشنا نگه داری، خیلی حرفه...

بازی ورا فارمیگا در نقش «نورما» فوق‌العاده است؛ فردی هایمور (همون پسرکوچولویی که تو «چارلی و کارخانهٔ شکلات‌سازی» باهاش آشنا شدیم و الآن برای خودش جوونی شده...) هم انتخاب خوبی‌یه برای «نورمن»، هم بازیش خوبه... شخصیت‌های فرعی مثل «دیلن» و «اما» هم خیلی خوب درمیان و در طول تمام فصل‌ها، در کنار ۲ شخصیت اصلی جلو میان و شخصیت‌پردازی می‌شن... و بازی‌هاشون هم خوبه.

امّا سؤالی که برای خیلی‌ها ممکنه پیش بیاد اینه که این سریال چقدر به رمان یا فیلم «سایکو» نزدیکه؟ آیا باید انتظار یک اقتباس موبه‌مو از فیلم هیچکاک رو داشته باشیم یا نه؟ جواب اینه که، این سریال ۵ فصل داره. هر فصل‌اش از ۱۰ قسمت ۴۵ دقیقه‌ای تشکیل شده. ۴ فصل اول که هیچی؛ تازه در فصل ۵مش کمی تنه به وقایع «روانی» هیچکاک زده می‌شه؛ فقط «تنه»، و خوشبختانه توی دام بازسازی موبه‌موی اثر هیچکاک نمیفته (برخلاف گاس ون سنت که این اشتباه رو مرتکب شد...)

اتفاق و این تغییراتی که در فصل ۵ میفته، تفاوت شخصیت «ماریون» سریال با فیلم هیچکاک، و شباهت‌های بعضی نماها در عین تفاوت‌های اساسی‌یی که دارن... همه و همه می‌تونست در «اجرا» یک فاجعهٔ به‌تمام‌معنا ازآب‌دربیاد... ولی اتفاق جالب اینه که تمام این شباهت‌ها و تفاوت‌ها اصلاً در اجرا بد درنیومدن... و جالب اینجاست که سریال، به شخصیت‌هایی که خودش ساخته بیشتر پای‌بنده، تا شخصیت‌هایی که ممکنه مخاطبا با «روانی» یک تصور دیگری ازشون داشته بوده باشن... چون ۴ فصل با این شخصیت‌های خاص ما جلو اومدیم... مادر اینجا خیلی با مادر «روانی» فرق داره... نورمن فرق اساسی داره (از سن‌اش بگیرید تا کل وجوه شخصیتی‌اش)... و قصه در اواخر دههٔ ۵۰ اتفاق نمیفته، بلکه مالِ امروزه... پس همهٔ اینا، اگر نمی‌انجامید به تغییرات اساسی نسبت به «سایکو» جای تعجب داشت...

ولی یک چیز دیگه هم جای تعجب می‌داشت؛ شاید بیشتر جای اعتراض. چه‌چیزی؟ اگر تمام این تغییرات، در بافت این روایت امروزی از دنیای «نورمن» و مادرش، چفت نمی‌شد... و به‌نظر رابطهٔ نورمن با مادرش لوس و غیرقابل‌باور می‌رسید... ولی این اتفاق نمیفته... و فیلمنامه و بازی‌ها و فرم تصویری کار همه و همه موفق می‌شن ما رو با این ماجرا همراه کنن و حس‌های ما رو به‌درستی به جنب و جوش دربیارن... این دستآورد بزرگی‌یه...

...
درهٔ من چه سرسبز بود!
جان فورد

یک فیلم بهشتی. جهان فیلم انگار درست در نقطهٔ وسط اسطوره و واقعیت قرار گرفته. آدم‌های فیلم رو که می‌بینیم، در سادگی ولزی‌شون، خداخدا می‌کنیم اگه مردیم تو یه همچین بهشتی سردربیاریم. مادر؛ پدر؛ پسرا؛ دختر؛ کشیش؛ اون دو تا مربی بوکس؛ کارگرا؛ همه و همه. همه‌شون از پس شدیداً خاص و منحصربه‌فردبودن‌شون تبدیل می‌شن به اسطوره. بخصوص مادر و پدر فیلم فوق‌العاده‌ان. حتی عروس خانواده هم خوبه. همه‌چی اندازه. همهٔ کارکترا به‌جا و خوب‌پرداخت‌شده. واقعاً یک شاهکار تمام‌عیاره این فیلم. و عجب عقاید درست‌حسابی و مدرنی درمورد خدا و دین در فیلم موجوده. و عجب در عین احترام به سنت، سمت‌وسوش به جلورفتن‌ـه. و عجب پدر و مادر مسئله‌حل‌کن و کارراه‌اندازی... با همهٔ شوخی‌ها و سربه‌سرگذاشتناشون... این یعنی شخصیت‌پردازی؛ این یعنی آدم‌درست‌کردن تو مدیوم سینما که واقعا نظیرشو شاید فقط تو فیلمای دیگهٔ خود فورد بشه پیدا کرد.

...