
ابزارهای بنیادی
خلاصهای از معرفی ابزارهای کتاب «راه هنرمند»
برای بازیابی خلاقیت، دو ابزار محوری وجود دارند؛ صفحات صبحگاهی و قرار ملاقات با هنرمند درون. بیداری خلاق، مستلزم کاربرد هر دوی اینهاست؛ لطفاً بیدرنگ استفاده از آنها را شروع کنید.
صفحات صبحگاهی
صفحات صبحگاهی، سه صفحه دستخط معمولیست که بهطور تداعی آزاد و بدون تفکر مینویسید و دست از روی کاغذ برنمیدارید. شاید حتی بتوان از عظمت آن کاست و آن را «تخلیهٔ ذهن» خواند، چون یکی از کارهای اصلیاش نیز همین است.
برای نوشتن صفحات صبحگاهی، شیوهٔ نادرست وجود ندارد. هدف از صفحات صبحگاهی، این نیست که به اثری هنری تبدیل شوند، یا اصلاً نگارش باشند. هدف فقط حرکت دست بر روی کاغذ و نوشتن و بیرونریختن همهچیزهاییست که به ذهن میآید. چیزی هم بهنام کوچک و حقیر و بیاهمیت و احمقانه و ابلهانه و عجیب و غیرعادی وجود ندارد.
قرار نیست که صفحات صبحگاهی، هوشمندانه و زیرکانه بنمایند. به جز خودتان احدی اجازه ندارد آنها را بخواند.
همهٔ آن مطالب حقیر آکنده از خشم و ناله و فغانی که صبح مینویسید، میان شما و خلاقتتان میایستد. دلنگرانی برای کار، شستن لباس، خرابی اتومبیل، نگاه عجیب دوستان، همهٔ اینها در ذهن نیمههشیارمان میچرخد و روزهایمان را آلوده میکند. همهٔ اینها را بر روی کاغذ بیاورید.
صفحات صبحگاهی، وسیلهٔ اصلی شفای خلاقیت است. به عنوان هنرمندی که خلاقیتش با مانع روبهرو شده، این گرایش را داریم که بهطرزی بیرحمانه از خود انتقاد کنیم. قربانیان آن بخش «کمالگرا»ی خودمانیم که درونی شده است.
همواره بهخاطر آورید که عقاید منفی سانسورکنندهٔ درونتان حقیقت ندارد. این امر مستلزم تمرین است. وقتی به محض برخاستان از خواب، مستقیماً به سراغ صفحات صبحگاهی میروید، میآموزید که سانسورکنندهٔ درونتان را تضعیف کنید. بگذارید سانسورکنندهٔ درونتان به انتقادش ادامه بدهید، فقط اجازه بدهید دستتان بر روی صفحات کاغذ حرکت کند و بنویسد.
صفحات صبحگاهی قابلمذاکره نیستند. مهم نیست در چه حال و هوایی هستید. انتقادهای «سانسورکنندهٔ درونتان» اهمیت ندارد.
صفحات صبحگاهی به شما میآموزند که حالوهوایتان واقعاً اهمیت ندارد. بعضی از بهترین آثار خلاق در روزهایی نوشته میشوند که این احساس را دارید که هر کاری که میکنید بیهوده است. صفحات صبحگاهی به شما میآموزند که از قضاوت دست بکشید و فقط بنویسید.
صفحات صبحگاهی همچون نقشهیی مسیر درونمان را مشخص میکند. بدون این صفحات، شاید رؤیاهایمان بهصورت منطقهٔ ناشناخته باقی بمانند. گلایهٔ مکرر دربارهٔ وضعیتی هر صبح پس از صبحی دیگر و هر ماه پس از ماهی دیگر ــ بی آنکه برانگیخته نشویم که به پاخیزیم و دست به عمل سازندهیی بزنیم ــ بسیار دشوار است. این صفحات، ما را از نومیدی به سوی راهحلهایی تصورناپذیر هدایت میکنند.
اغلب اوقات، شاگردانی که بیشتر از دیگران در برابر صفحات صبحگاهی مقاومت میورزند، بیش از سایرین به آن علاقهمند میشوند. حالت دیگر، گرایش بیتفاوت است. اگرچه بیتفاوتی حالتی تدافعی برای پنهانساختن ملال است.
ملال درواقع یعنی اینکه: «فایدهاش چیست؟» و این سؤال یعنی ترس، و ترس یعنی اینکه در خفا نومید هستید. پس همهٔ ترسهایتان را بر روی کاغذ بیاورید. همهچیز را بر روی کاغذ بیاورید، و سه صفحه از همهچیز را.
قرار ملاقات با هنرمند درون
ابزار بنیادی دیگر راه هنرمند شاید بهنظرتان فقدان ابزار و نوعی سرگرمی بنماید. شاید بهروشنی دریابید که صفحات صبحگاهی چگونه میتوانند مؤثر واقع شوند، امّا دربارهٔ چیزی بهنام قرار ملاقات با هنرمند درون کاملاً تردید کنید.
به تلفیق این ابزارها به چشم گیرنده و فرستندهٔ رادیویی بنگرید! زیرا فرآیندی دومرحلهیی و دوجهتیست: بیرون و سپس درون. با نوشتن صفحات صبحگاهی ــ به ارسال پیام سرگرمید ــ رؤیاها و نارضاییها و امیدهایتان را به خودتان و کائنات اعلام میکنید. از طریق قرار ملاقات با هنرمند درونتان ــ دریافت میکنید ــ یعنی خودتان را به روی بینش و الهام و هدایت میگشایید.
اما تعریف دقیق قرار ملاقات چیست؟
قرار ملاقات ــ مدتزمان معینیست ــ مثلاً دو ساعت کامل و متوالی در هفته ــ که آن را منحصراً برای این قرار کنار میگذارید، و متعهدانه آن را به پرورش آگاهی خلاق و هنرمند درونتان اختصاص میدهید. این قرار ملاقات در عالیترین شکل خود، نوعی گردش و تفریح و بازیست که پیشاپیش برای آن برنامهریزی میکنید و در برابر هرگونه مانع یا تداخل سایر برنامهها بهشدت بهدفاع برمیخیزید.
صفحات صبحگاهی، ما را با اندیشهها و نیازهایمان آشنا میسازد. از این راه، زمینههای مشکلات و نگرانی هایمان را تشخیص میدهیم. شکایت میکنیم و برمیشماریم و هویت مییابیم و منزوی میشویم و بیحوصلگی بهخرج میدهیم. این مرحلهٔ نخست و مشابه دعاست. در مسیر رهایی ناشی از قرار ملاقات با هنرمند درون ــ که مرحلهٔ دوم است ــ شنیدن راهحلها را آغاز میکنیم. در این مرحله نیز که به اهمیت مرحلهٔ پیشین است، شروع میکنیم به ایجاد پشتوانه برای ذخایر خلاقی که بهمنظور توفیق هنری خویش از آن برداشت خواهیم کرد.
پُرکردن چاه؛ حفاظت از ذخایر دریاچه
هنر، نظامیست که از تصویر سود میجوید. و به هنگام خلقکردن، چاه درونمان را خالی میکنیم. این چاه درونی ــ مخزن هنری ــ مانند دریاچهییست که آب کافی باید در آن ذخیره شده باشد.
کار مداوم یا طولانی، بهشدت چاه هنری ما را تخلیه میکند.
بهعنوان هنرمند، باید بیاموزیم که بسیار هوشیار باشیم تا بهمحض برداشت از منابع خلاقمان، آگاهانه آنها را پر کنیم. به عبارت دیگر، بگذاریم دریاچه لبریز شود. و این فرآیند را پُرکردن چاه میخوانم.
پرکردن چاه یعنی پرداختن فعالانه به تصاویر برای نوسازی خزاین هنریمان. هنر زاییدهٔ توجه است. قابلهاش ریزهکاریهاست. شاید هنر زاییدهٔ درد بنماید. شاید هم به این دلیل که درد توجه ما را به جزئیات معطوف میکند. (مثلاً انحنای گردن محبوبی ازدسترفته که به طرزی رقتبار زیباست.) شاید چنین بنماید که هنر با ضربههای عریض و طرحهای باشکوه و برنامهریزیهای عظیم ارتباط دارد. امّا توجه به ریزهکاریهاست که با ما میماند: آن تصویر واحد که دست از سرمان برنمیدارد و به هنر تبدیل میشود.
برای کارآیی در زبان هنر، باید بیاموزیم آسوده در آن بهسر بریم. زبان هنر، تصویر و نماد است. زبانی بیکلام، حتی اگر هنر ما مستلزم این باشد که با کلام تعقیبش کنیم. زبان هنرمند، زبانی حسیست: زبان تجربهیی احساسشده. وقتی به هنر خویش سرگرمیم، به چاه تجربهمان فرو میرویم و تصاویر را بیرون میکشیم. به این دلیل، نیاز داریم بیاموزیم چگونه تصاویر را بازگردانیم. امّا چگونه چاه را پر میکنیم؟
با تصاویر به آن خوراک میرسانیم. هنر، کار مغز هنرمند است. مغز هنرمند، مغز تصاویر ماست: خانه و کاشانهٔ بهترین جوششهای خلاقمان. صرفاً با کلام نمیتوان بهطرزی مؤثر به مغز هنرمند دست یافت یا آن را برانگیخت. مغز هنرمند، مغز حسیست: دیدن و شنیدن و بوییدن و چشیدن و لمسکردن. اینهاست عناصر جادو، و جادوست عنصر بنیادی هنر.
لزومی ندارد که پرکردن چاه تماماً ابداعآمیز باشد. پختوپز هم میتواند چاه را پر کند.
هر گونه کار منظم و تکراری میتواند چاه را لبریز کند.
میگویند انیشتین غضبآلوده پرسید: «چرا بهترین اندیشههایم زیر دوش به سراغم میآیند؟» اکنون تحقیقاتی که دربارهٔ مغز انجام گرفته است به ما میگوید علت آن این است که دوشگرفتن فعالیتی مربوط به مغز هنرمند است.
دوشگرفتن و شناکردن و زمینشستن و ریشتراشیدن و رانندگی و اموری از این قبیل، تماماً کارهایی منظم و تکراریاند که میتوانند ما را از مغز منطقیمان به سوی مغز خلاقترمان رهنمون شوند.
ببینید کدامیک از این کارها برای شما بیشتر مؤثر واقع میشود و از همان استفاده کنید. بسیاری از هنرمندان نزدیکداشتن دفتر یا ضبط صوتی را بههنگام رانندگی سودمند یافتهاند.
توجه متمرکز ما برای پرکردن چاه حیاتیست. بسیاری از ما در قطاری پرازدحام، توجه خود را به روزنامهیی معطوف میکنیم، و مناظر و صداهای پیرامونمان را ــ که تماماً تصاویری برای پرکردن چاهاند ــ از دست میدهیم.
![]() |
![]() |
|
خلاصهای از بخشهای ابتدایی کتاب «راه هنرمند» | خلاصهای از هفتهٔ اول کتاب «راه هنرمند» |