حقوق زنان؟ پس حقوق مردان چی؟
۷
من قبلاً به عنوان یک مرد (پسر) خودم رو طرفدار حقوق زنان (دختران) میدونستم و حتی افتخار میکردم به اینکه، با اینکه اونا همجنس خودم نیستن، من طرفدارشونم و وقتی از طرف همجنسهای خودم مورد ظلم یا بدی قرار میگیرن، از حقوقشون دفاع میکنم.
خب البته باور اشتباهی نبود، و بایدم دفاع کرد و هنوزم از این قضیه پامو عقب نکشیدم. ولی تصمیم گرفتم که دیگه به اون محکمی هم «فمینیسم»بازی درنیارم!
(بگذریم که تعریف اصلی فمینیسم، برابری و رعایت عدالت در حق چه زن، چه مرده؛ نه اون مدل «تهمینه میلانی» فمینیسم که معتقده همهٔ زنها فرشتهاند و پاک و معصوم؛ و همهٔ مردها زالوصفتاند و خائن؛ و اگر در حال سؤاستفادهٔ جنسی یا ابزاری از زنها نباشند، حداقل در فکر و برنامهریزی براش هستن!)
تا همین اواخر با این عقاید کاملاً موافق بودم و خودم رو یک مرد فمینیست میدونستم؛ چون میدونید که برای فمینیستبودن، لزومی نداره شما حتماً خودتون زن باشید؛ چراکه برای درک و همدلی با دردهای دیگران، لزومی نداره حتماً خودتون عین همون دردا رو تجربه کرده باشید. تفاوت اساسی همدلی با همدردی هم در همین نکته است.
الآن امّا بعد از یکسری تجربیات به این نتیجه رسیدم که زنها اتفاقاً روزگار خیلی خوبی درمقایسه با ما مردها دارن. چه در جهان و چه حتی در جامعهٔ ما. و این مردها هستن که بیشتر حقوقشون نادیده میشه، تا زنها. در این مطلب سعی میکنم چند دلیل برای این ادعا بیارم.
اجازهٔ ضعیفبودن
زنها هر چقدر هم که وضعیت بدی پیدا کنن، حداقل همیشه اجازهٔ ضعیفبودن دارن. ما مردها اگه هزار تا بلا هم سرمون بیاد، حق نداریم اعتراض کنیم. نه اینکه حق نداریم، جلوهٔ خوبی نداره اگه اعتراض کنیم؛ احساساتی بشیم؛ ضعفمونو بیان کنیم. زنها اگه حالشون بد بشه، خیلی راحت میتونن این حالبدی رو در حضور دیگران نمایش بدن، حتی گریه کنن... هیچکس مسخرهشون نمیکنه، بلکه کلی توجه هم دریافت میکنن. امّا اگه یک مرد حالاش بد بشه، هزار تا بازدارنده فقط در وجود خودش داره در بروز احساساتاش؛ مبادا فکر کنن ضعیفام؛ مبادا بگن مرد نیستم؛ مبادا به مردونگیام خدشه وارد بشه؛ مبادا... مبادا... مبادا...
محدودیت نقشها
نقشهایی که آقایان جامعه میتونن بازی کنن، خیلی محدودتره. منظورم از نقش چیه؟ رولهای اجتماعییی که در شرایط مختلف ما به خودمون میگیریم. وقتی با یک آدم گریان روبهرو میشیم، صدامونو نازک میکنیم و سعی میکنیم بهش تسکین بدیم؛ وقتی با یک کودک روبهرو میشیم باهاش به نرمی صحبت میکنیم و... تمام این نقشهای مختلف رو زنان به سادگی میتونن بهخودشون بگیرن و تغییر نقش بدن. ولی یک مرد حتی اگه ارادهشو داشته باشه و با بازیکردن بعضی از این نقشها اوکی هم باشه، بعد از چند بار انجامدادن ممکنه نگاههای خوبی از طرف همجنسهاش دریافت نکنه؛ چون اونا هم قبلاً به دلیل باورهایی که از مردانگی بهشون بهارث رسیده چنین رفتارهایی رو مناسب نمیدونن. و در نتیجه دست از ادامهٔ این کار برمیداره و برمیگرده به همون نقشهایی که بازیکردنشون امنیت بیشتری دارن... و این یعنی یک سرکوب دیگه...
مرد که گریه نمیکنه...
جملهٔ «مرد که گریه نمیکنه» در فرهنگهای مختلف به اشکال مختلف وجود داره؛ فقط مربوط به فرهنگ ما نیست. این انتظار از طرف عُرف جامعهها وجود داره که مرد به عنوان نانآور خونه و کسی که قراره تکیهگاه همسر و بچههاش باشه، قوی باشه و استوار؛ و اگه ضعف نشون بده، درواقع امنیت خانواده رو زیر سؤال میبره... پس این عذابوجدان خیلی کاریتر از اونه که بشه توصیفش کرد.
حتی من که نسبت به اینجور افکار گارد دارم هم باز به شکل عمیقی در خودم این باور رو درونی میبینم. نمیتونم گریه کنم، نمیتونم خیلی احساساتام رو بروز بدم... این اصلاً ویژگی خوبی نیست. برای اینکه هر چقدر هم ویژگیهای جنسیتی مرد و زن با هم متفاوت باشن، گریهکردن نمیتونه صرفاً یک واکنش زنانه باشه و هیچ کاربرد و جایگاهی برای مردها نداشته باشه... و فقط ذخیره بشه برای مرگ یک عزیز یا یک حادثهٔ خیلی وحشتناک. حتماً در اشلهای کوچکتر هم برای مردها باید مورداستفاده قرار بگیره؛ پس اگه قرار نمیگیره به یک دلیل بیولوژیک و جنسیتی نیست؛ ریشه در باورها و عرفها داره...
تعامل و یادگیری
من از بچگی در جمع زنها زیاد بودم؛ میدونم که زنها در جمعهای خودشون بهشدت اهل تعامل و صحبتکردن درمورد اتفاقات و تجربیاتشون هستن. و همین صحبتکردنها باعث میشه خیلی از اشتباهاتشون در روابط رو با کمک جمع حلوفصل کنن؛ یا حداقل یکجور همدلی دریافت کنن که آروم بشن...
ولی مردها وقتی به هم میرسن، درمورد احساسات و روابطشون خیلی صحبت عمیقی نمیکنن! اصلاً انگار بلد نیستیم از این صحبتا بکنیم؛ یا واهمه داریم وارد چنین وادیهایی با طرف مقابل بشیم؛ این باعث میشه تمام وقت رو به صحبت درمورد سیاست، فوتبال، اقتصاد، جامعه و ... بگذرونیم؛ ولی هیچ حرفی از عواطفمون نزنیم. پس یکی از فرصتهای بزرگ برای مشورت و یادگیری و جلورفتن در زندگی رو از دست میدیم؛ حداقل بخش همدلی قضیه رو. این ترس از فیدبک گرفتن یا اجتناب ازش، خیلی برامون بد تموم میشه. و باز دوباره درس نمیگیریم و به همون روند ادامه میدیم.
نرمالشده
نمیخوام بگم این موضوع تقصیر زنهاست؛ قطعاً ایراد از خود ماست که این کارها رو انجام نمیدیم. ولی میخوام بگم بخش زیادیاش، به دلیل عادیسازیاش در جامعه و بازنماییاش در رسانه و فیلم و هنر و ... نرمال تلقی شده و مردها تصور نمیکنن مشکلی وجود داره که درصدد تغییرش بربیان. هیچچیزی از این حالت بدتر نیست.
نوبت شما
خیلی دوست دارم نظر آقایون رو دراینباره بدونم؛ به نظر شما حقوق مردان بیشتر نادیده گرفته میشه یا حقوق زنان؟
آیا شما طرفدار حقوق زنان هستید؟
آیا فکر میکنید این زنها هستند که بیشتر مورد ظلم قرار میگیرند؟
و البته خانمها ممکنه با نظرات مطرحشده در این مطلب موافق نباشن؛ یا این مشکلات رو در مقایسه با مشکلات خودشون کماهمیتتر بدونن. خوشحال میشم نظر شما رو هم بدونم.
آیا باورهای عمومی درمورد ظالمبودن مردها درسته؟
یا خود این باورها باعث میشه مردها در دام یک سری رفتارهای ازپیشتعریفشده بیفتن و خطا برن؟