شبح‌روشنفکر

روزنوشته‌های فرید ذاکری

شاگرد خوب نبودن

۲

جهان تنها به مدرسه‌ها و دانشگاه‌ها و سیستم‌های آموزشی خوب احتیاج نداره؛ جهان تنها به مربی‌ها و آموزگارها و معلم‌های خوب احتیاج نداره؛ چیزی که بیشتر در جهان کمبودش حس می‌شه، شاگرد خوب‌ـه. شاگرد خوب نبودن، بزرگترین ایراد خیلی از ماهاست. اگه معلم‌های ما لزومی نمی‌بینن سال به سال مطالعات‌شونو بیشتر از قبل بکنن و سوادشونو با پیشرفت علم بالا ببرن، یکی از دلایل‌اش شاید اینه که وقتی به ماها نگاه می‌کنن، با چهره‌های پرسش‌گر مشتاق علم روبرو نمی‌شن. چون ما به کم راضی‌ایم، اونا هم پیش خودشون می‌گن: «سری که درد نمی‌کنه رو چرا باید دستمال ببندیم؟».

قبل از هر چیز یک توضیح کوتاه

من اصرار دارم در این مطلب از لفظ معلم استفاده کنم و نه استاد؛ چون «استاد» یعنی کسی که به جایگاه والایی در حرفهٔ خودش رسیده؛ می‌گن: «فلانی یه پا اوستاس!»، یعنی در مهارت خودش حرف مهمی برای عرض‌اندام‌کردن داره؛ خیلی از مدرس‌های ما هنوز وارد دانشگاه نشده «استاد» خطاب می‌شن (مثل این‌هایی که هنوز دکتراشونو کامل نگرفته، دکتر صدا می‌شن!) و بعد هم باید مراحل مختلف استادی رو از «استادیار» تا «استاد تمام» طی کنن. همه فکر می‌کنن استاد از معلم باکلاس‌تره؛ ولی پیش من یکی حداقل، معلم باکلاس‌تر از استاده. به‌نظرم صداکردن یک مدرس دانشگاه با عنوان «استاد»، پوئن مثبتی به اون فرد اضافه نمی‌کنه؛ ضمن اینکه شأن و جایگاه «استادان واقعی» هم با این کار قدر دونسته نمی‌شه. پس ترجیح می‌دم درمورد استادان خوب از لفظ «معلم» که از ریشهٔ «علم» میاد و به «آموزندهٔ علم» اشاره داره، استفاده کنم؛ و استادان بدی رو که دلشون به شنیدن صدای «استاد! استاد!» شاگرداشون خوشه (و کارشونو درست انجام نمی‌دن و با همین «استاد! استاد!»ها جوگیر می‌شن و فکر می‌کنن چه خبرشونه!)، با همون لفظ «استاد» (البته تو گیومه) خطاب کنم. در دل من امّا،‌ استاد همچنان یعنی سقراط، ارسطو، افلاطون، حافظ، سعدی، شکسپیر و هیچکاک.

اصل بحث: بدون وجود مظلوم، هیچ‌وقت ظالمی وجود نخواهد داشت...

هر عقب‌افتادگی‌یی ریشه در خود ما داره؛ ظالم برای اینکه بتونه به ظلمی دامن بزنه، نیاز به حضور «مظلوم» داره؛ و مظلوم یعنی کسی که ظلم می‌بینه و هیچ کاری نمی‌کنه. مظلوم یعنی ما؛ کسایی که عقب می‌شینیم و هیچ عکس‌العملی انجام نمی‌دیم. حالا اگه همین حقیقت رو درمورد نظام آموزشی بخوایم بیان کنیم، باید بگیم که: قوانین سیستم آموزشی و عاملان رسمی اون (از مدیر تا ناظم تا معلم تا آبدارچی) همون‌قدر در خرابی یا درستی سیستم نقش دارن که ما؛ ما هم همون‌قدر عاملی از سیستم هستیم که وزیر آموزش‌وپرورش.

ما یک نفریم؛ ولی حتی یک نفر هم می‌تونه به اندازهٔ خودش، گوشه‌ای از تغییر رو به‌عهده بگیره. وقتی ما نقش‌مونو درست بازی نمی‌کنیم، و تغییر پیش‌کش، همین رول «شاگرد»بودن خودمون رو، به بهترین وجه زندگی نمی‌کنیم؛ معلومه که وضعیت بدتر می‌شه.

نمی‌شه از معلم به‌عنوان عامل رسمی‌تر سیستم انتظار داشت مسئولیت‌پذیر باشه و کارشو درست انجام بده، تا وقتی که خود ما به اندازهٔ خودمون سعی نمی‌کنیم حال اون معلم رو بهتر کنیم، تا حداقل وقتی میاد سر کلاس، به عشق ما یک شاگرد هم که شده، یه‌ذره با دغدغه‌تر و سرحال‌تر بیاد. البته ما معلم‌های فوق‌العاده و خوب هم کم نداریم که از تمام زندگی‌شون برای شاگرداشون مایه می‌ذارن و انصافاً جایگاه‌شون از پدر و مادر هم رفیع‌تره.

شاگرد خوب، عامل موفقیت معلم

شاگردهای خوب معلم‌ها رو جلو می‌برن. شاگرد خوب به معلم انگیزه می‌ده. نه فقط انگیزه به معنایی که در کتاب‌های روان‌شناسی مطرحه؛ بلکه انگیزه از جنسی عمیق‌تر؛ انگیزهٔ جدل؛ انگیزهٔ آماده‌تربودن؛ انگیزهٔ دیالوگ. شاگردهای خوب، برای معلم‌ها دغدغه می‌شن. چون معلم اگه واقعاً معلم باشه، در نهایت امر، کارش چیزی جز ارائهٔ یک سری علوم به یک سری افراد نیست؛ پس قطعاً اگه مورد چالش قرار بگیره یا هر نوع فیدبکی چه موافق چه مخالف دریافت کنه، این یعنی فرآیند انتقال علم جریان داره. و وقتی این فرآیند جریان داشته باشه، یعنی معلم در کار خودش موفقه.

فرآیند انتقال علم همیشه با گوش‌دادن و پذیرفتن کورکورانه حاصل نمی‌شه. ما وقتی یک کتابی رو هم می‌خونیم، ابتدا به ساکن با تمام مطالبی که نویسنده مطرح می‌کنه موافق نیستیم. با هر علمی که مواجه می‌شیم، اول ممکنه نسبت بهش گارد داشته باشیم. اساساً ما نسبت به تغییر عقایدمون گارد داریم؛ در هر شرایطی. خود من وقتی کتابی رو می‌خونم که دیدگاهی متفاوت از دیدگاه خودم رو می‌خواد بهم ارائه کنه، به ازای هر صفحه‌ای که با این عقاید متفاوت روبرو می‌شم، ۲ صفحه‌ تو فکرم باهاش جدل می‌کنم و کلنجار می‌رم. چون می‌دونم که، «انفعال من دربرابر کتاب، باید در جواب فعل کتاب دربرابر من باشه» [لینک]؛ پس تا وقتی کتاب منو مجاب نکرده و موجب ایجاد یک فعل‌وانفعال بزرگ در افکار من نشده، من درقبال‌ش منفعل نمی‌شینم و نمی‌گم: «هر چی تو گفتی، چشم!»؛ امّا همین کتابی که امروز ممکنه باهاش جدال کنم، از پی همین نقد و انتقاد (هم از طرف من به اون، هم اون به من) ممکنه به مرور باعث بشه نظرمو تعدیل کنم و برخی نقدهامو پس بگیرم و به‌جاش نظر کتاب رو پذیرانه جایگزین کنم.

پس حتی مخالفت دانش‌جو و شاگرد هم مقدسه و زیبا؛ و واکنشی طبیعی در برابر تغییر. حداقل معلومه که اون نسبت به درس، خنثی نیست و داره یک جوشش‌هایی و فعل‌وانفعالاتی در وجودش به‌وقوع می‌پیونده.

نوبت شما

این قصه سر دراز داره... . بیاید از این به بعد شاگردهای به‌تری باشیم. چطوری می‌شه شاگرد بهتری بود؟ برام بنویسید.

آیا قبول دارید که شاگردی‌کردن هم خودش یک هنره؟

یا اصلاً براتون فرقی نمی‌کنه و صرفاً شاگردی رو وظیفهٔ شاگرد نونوا یا شاگرد سلمونی یا شاگرد بقالی یا ... می‌دونید؟

پیشنهاد سرآشپز(!)

پیشنهاد می‌کنم فایل صوتی «محمدرضا شعبانعلی» در این مورد رو از دست ندید؛ یک گوهر نایابه، از یک معلم پُرانگیزه:

۹۶/۰۴/۱۲

نظرات  (۳)

۱۲ تیر ۹۶ پیمان محسنی کیاسری
دیدگاه جالبی بود. شما هم خیلی خوب می‌نویسین. احتمال این که دانش‌آموزان تاثیری داشته باشن هم زیاده
اما این که چقدر تاثیر دارن جای سوال داره! این که این تاثیر زیاد هست یا نه

من تا جایی که یادمه در دبیرستانمون پرسش‌گر زیاد بود اما معلم‌ها انگار که نه انگار! هیچ اهمیتی نمی‌دادن. از اون جا که تعداد معلم‌های دبیرستانمون کم هم نبود می‌تونم بگم حداقل در دبیرستان ما پرسش‌گری دانش‌آموز تاثیر چندانی نداشت. ولی خوب شاید علت این باشه که دبیران دبیرستان دیگه براشون بالاتر بردن سواد علمی اهمیت چندانی نداشته باشه.

اما در دانش‌گاه از اون جا که من هنوز کارشناسی هستم و اساتید همه دکترا یا پست‌دکترا دارن
تا حالا پیش نیومده که در کلاسی ببینم استاد مشکلی داشته باشه به پرسش‌گری دانش‌جوها، پس فعلا نمی‌تونم نظری در مورد دانش‌گاه بدم.
ممنونم،‌ اون که نظر لطف توئه.

ببین پیمان جان، الآن اینکه من و تو بشینیم اینجا چرتکه بندازیم که تأثیر شاگردا بیشتره یا معلم یا وزارت علوم، چه دردی رو دوا می‌کنه؟
آخرش می‌خوایم به این نتیجه برسیم که چون تأثیر «شاگرد خوبی بودن» خیلی کمتر از یک تغییر بنیادین در سیستم آموزشی یا اینکه یک‌شبه به طرزی جادویی تمام معلم‌ها مسئولیت‌پذیرتر بشن هست، پس تلاش بیشتر از جانب من و شما فایده‌ای نداره... .

درمورد بچه‌های دبیرستان شما، من نمی‌دونم شرایط به چه صورت بود. ممکنه دلایل دیگه‌ای دخیل بوده باشه که معلم‌ها در اون مورد خاص حتی با وجود علاقهٔ شاگردها، بی‌دغدغه ظاهر می‌شدن. شاید مفهومی که من از پرسشگری منظورم بود، بد برداشت شد؛ منظور من پرسشگری در این شکل که همه پرسشگر باشن و هی از اول تا آخر کلاس معلم رو عاصی کنن با غُرزدن و انتقادکردن‌های پی‌درپی نبودا...؛ اگه منظور تو این بود، بحث متفاوت می‌شه. نه منظور من این بود که شاگردا در حمایت معلم باشن برای انتقال اون دانش‌ـه؛ که درنهایت یک دیالوگ خوب شکل بگیره که همه هدف‌شون درک بهتر اون دانش باشه.

فکر می‌کنم تو شریف درس می‌خوندی، درسته؟ حدس می‌زنم اونجا از معدود جاهایی باشه که اتفاقاً شاگرد خوب‌بودن، چندان تلاش خاصی نخواد(!). درسته؟
۱۲ تیر ۹۶ پیمان محسنی کیاسری
درسته، چه جوری دانش‌گاهم رو فهمیدین؟ :)))
دانش‌جو خوب زیاد داریم ولی به نظر استادهامون تعدادشون زیاد نیست! اگر برای اساتید کسی بخواد خوب باشه خیلی تلاش می‌خواد.

درمورد پرسش‌گری هم چون رشتم ریاضی بود تعریف یک دیالوگ یه کم سخته! ولی چیزی که تو ذهن من هست رو شاید بشه یه دیالوگ خوب در نظر گرفت که معلما پاسخ‌گوش نبودن
در کل تو دبیرستان سواد دانش‌آموزای خوب بیشتر از معلم‌ها بود
تو وبلاگت خوندم دیگه!
کامنت رو قلف کردی، آدم نمی‌تونه سرفه‌ای چیزی بکنه، اعلام‌حضور کنه! :))

راستی این دبیرستانی که می‌گی تو ساری بود؟ می‌تونی اسمشو بگی؟ شاید بشناسم! :))
۱۳ تیر ۹۶ پیمان محسنی کیاسری
تو وبلاگم اسم دانش‌گاهم رو نوشته بودم؟ عجب عجیب!
آخه خیلی‌ها هنوز جو «وبلاگ قشنگی دارین به وبلاگ ما هم سر بزن» بلاگ‌فا رو دارن و من پست‌هایی که نظرنیاز نیستن رو می‌بندم به این علت :)))

آره تو ساری بود. شهیدبهشتی بودم
نمی‌دونم، شایدم بهم الهام شد(!)... بهت می‌خورد شریفی باشی(!) :))

:) آها، من فکر کردم کلاً نظرا رو بستی.

گفتم شاید دبیرستان‌مون یکی بوده باشه. کلاً نابغه‌ای هستی ها! تیزهوشان، شریف! به کمتر از ۱۰۰ رضایت نمی‌دی! :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
شبح‌روشنفکر

روشنفکری عالمی دارد...

لحظه‌نگار
خیلی کوتاه
نظرگاه
Bates Motel

«روانی» هیچکاک (۱۹۶۰) فیلمی بود که به‌شدت در فرهنگ عامهٔ آمریکایی نفوذ کرد. در ۵۰ سالی که از ساخت‌ش می‌گذره، هم فیلم درادامه‌اش ساختن، و هم فیلم تحت‌تأثیرش ساختن... بنابراین وقتی سریال «مُتلِ بِیتْز» (۲۰۱۳) رو گذاشتم ببینم، انتظارام کاملاً پایین بود... امّا چیزی که باهاش مواجه شدم شوکه‌ام کرد. هیچ‌کس نمی‌تونه با هیچکاک رقابت کنه، ولی تو این دوره‌زمونه بتونی یک همچین سریال خوش‌فرم و خوش‌قصه‌ای بسازی، اونم با اقتباس از «استاد»... و بتونی مخاطب امروزی رو با «تعلیق» آشنا نگه داری، خیلی حرفه...

بازی ورا فارمیگا در نقش «نورما» فوق‌العاده است؛ فردی هایمور (همون پسرکوچولویی که تو «چارلی و کارخانهٔ شکلات‌سازی» باهاش آشنا شدیم و الآن برای خودش جوونی شده...) هم انتخاب خوبی‌یه برای «نورمن»، هم بازیش خوبه... شخصیت‌های فرعی مثل «دیلن» و «اما» هم خیلی خوب درمیان و در طول تمام فصل‌ها، در کنار ۲ شخصیت اصلی جلو میان و شخصیت‌پردازی می‌شن... و بازی‌هاشون هم خوبه.

امّا سؤالی که برای خیلی‌ها ممکنه پیش بیاد اینه که این سریال چقدر به رمان یا فیلم «سایکو» نزدیکه؟ آیا باید انتظار یک اقتباس موبه‌مو از فیلم هیچکاک رو داشته باشیم یا نه؟ جواب اینه که، این سریال ۵ فصل داره. هر فصل‌اش از ۱۰ قسمت ۴۵ دقیقه‌ای تشکیل شده. ۴ فصل اول که هیچی؛ تازه در فصل ۵مش کمی تنه به وقایع «روانی» هیچکاک زده می‌شه؛ فقط «تنه»، و خوشبختانه توی دام بازسازی موبه‌موی اثر هیچکاک نمیفته (برخلاف گاس ون سنت که این اشتباه رو مرتکب شد...)

اتفاق و این تغییراتی که در فصل ۵ میفته، تفاوت شخصیت «ماریون» سریال با فیلم هیچکاک، و شباهت‌های بعضی نماها در عین تفاوت‌های اساسی‌یی که دارن... همه و همه می‌تونست در «اجرا» یک فاجعهٔ به‌تمام‌معنا ازآب‌دربیاد... ولی اتفاق جالب اینه که تمام این شباهت‌ها و تفاوت‌ها اصلاً در اجرا بد درنیومدن... و جالب اینجاست که سریال، به شخصیت‌هایی که خودش ساخته بیشتر پای‌بنده، تا شخصیت‌هایی که ممکنه مخاطبا با «روانی» یک تصور دیگری ازشون داشته بوده باشن... چون ۴ فصل با این شخصیت‌های خاص ما جلو اومدیم... مادر اینجا خیلی با مادر «روانی» فرق داره... نورمن فرق اساسی داره (از سن‌اش بگیرید تا کل وجوه شخصیتی‌اش)... و قصه در اواخر دههٔ ۵۰ اتفاق نمیفته، بلکه مالِ امروزه... پس همهٔ اینا، اگر نمی‌انجامید به تغییرات اساسی نسبت به «سایکو» جای تعجب داشت...

ولی یک چیز دیگه هم جای تعجب می‌داشت؛ شاید بیشتر جای اعتراض. چه‌چیزی؟ اگر تمام این تغییرات، در بافت این روایت امروزی از دنیای «نورمن» و مادرش، چفت نمی‌شد... و به‌نظر رابطهٔ نورمن با مادرش لوس و غیرقابل‌باور می‌رسید... ولی این اتفاق نمیفته... و فیلمنامه و بازی‌ها و فرم تصویری کار همه و همه موفق می‌شن ما رو با این ماجرا همراه کنن و حس‌های ما رو به‌درستی به جنب و جوش دربیارن... این دستآورد بزرگی‌یه...

...
درهٔ من چه سرسبز بود!
جان فورد

یک فیلم بهشتی. جهان فیلم انگار درست در نقطهٔ وسط اسطوره و واقعیت قرار گرفته. آدم‌های فیلم رو که می‌بینیم، در سادگی ولزی‌شون، خداخدا می‌کنیم اگه مردیم تو یه همچین بهشتی سردربیاریم. مادر؛ پدر؛ پسرا؛ دختر؛ کشیش؛ اون دو تا مربی بوکس؛ کارگرا؛ همه و همه. همه‌شون از پس شدیداً خاص و منحصربه‌فردبودن‌شون تبدیل می‌شن به اسطوره. بخصوص مادر و پدر فیلم فوق‌العاده‌ان. حتی عروس خانواده هم خوبه. همه‌چی اندازه. همهٔ کارکترا به‌جا و خوب‌پرداخت‌شده. واقعاً یک شاهکار تمام‌عیاره این فیلم. و عجب عقاید درست‌حسابی و مدرنی درمورد خدا و دین در فیلم موجوده. و عجب در عین احترام به سنت، سمت‌وسوش به جلورفتن‌ـه. و عجب پدر و مادر مسئله‌حل‌کن و کارراه‌اندازی... با همهٔ شوخی‌ها و سربه‌سرگذاشتناشون... این یعنی شخصیت‌پردازی؛ این یعنی آدم‌درست‌کردن تو مدیوم سینما که واقعا نظیرشو شاید فقط تو فیلمای دیگهٔ خود فورد بشه پیدا کرد.

...