
یک هنر یا تقریباً یک علم
خلاصهای از فصل سوم کتاب «هنر کتابخواندن»
آیا باید از موانع جُست؟
انسان همچنان که نفس میکشد، میخواند. هنگامیکه دنیای عظیم خوانندگان را مشاهده میکنیم، چنین بهنظرمان میرسد که خواندن یک احتیاج جسمیست.
صبح است؛ موقع صرف چای است؛ تمام اهل خانه را میبینیم که به خواندن مشغولاند. در قطار و اتوبوس با چنین منظرهای روبهرو میشویم. ظهر کتاب جای روزنامه را میگیرد. این کتابها حُسنها و عیبهای هر یک از ماها را برای ما کشف میکنند.
آقای تیسونییر که در قرن هفدهم میزیست، از گفتههای او یکی این است: «یقیناً خواننده توجه کرده است که وقتی من دست به تصنیف این کتاب زدم در این فکر نبودم که آن را برای دانشمندان بنویسم. اینان جز از راه درستخواندن دانشمند نشدهاند.»
تیسونییر بهخصوص در باب اینکه کتاب را باید تا آخر خواند اصرار میورزد. او چنین میگوید: «از کنار چیزی گذشتن نشانهٔ آن نیست که از خاصیت واقعی آن برخوردار شدهایم.»
همچنین باید قلمبردست به خواندن بپردازیم و صفحاتی را که بهمرورکردن آنها قناعت کردهایم دوباره بخوانیم تا مفهوم آنها را بهتر دریابیم.
باید در خواندن استقامت داشته باشیم؛ استقامت لجاجت نیست، بلکه یک نوع بردباریست که ذوق ما را میپرورد.
این گفتهٔ شگفتآور را که مونتنی راجعبه کتاب بر زبان آورده دوباره بخوانیم: «من از کتاب چیزی جز انبساط خاطر که از یک وسیلهٔ سالم بهدست میآید نمیطلبم و اگر گاهی کتابی را بهدقت میخوانم، در پی تحقیق در علمی هستم. اگر در حین خواندن کتاب با مشکلی روبهرو شوم، ناخن نمیجوم و ماتم نمیگیرم. یکی دو بار در آن فکر می کنم، آنگاه آن را کنار میگذارم. اگر در این نقطه بایستم خود را گمراه و وقت خویش را ضایع کردهام.»
یادداشتکردن
کتابی میخوانیم؛ پیش خود فکر میکنیم که چیزی بر معلومات خویش افزودهایم؛ هنوز چند ماه و گاهی چند هفته نگذشته که میبینیم حتی موضوع کتاب را از یاد بردهایم.
مونتنی که در فضل به مقام بزرگی رسیده بود نیز از این فراموشکاری بدینگونه مینالد: «گاهی برای جبران خطای حافظه و رفع نقص آن، کتابی را که چند سال قبل نیز خوانده بودم مانند کتابی تازه که هیچ با آن آشنایی نداشتهام، از سر گرفتهام. لذا از چندی به این طرف عادت کردهام که در آخر کتاب، تاریخ اتمام مطالعه و نتیجهای را که از خواندن کتاب گرفتهام یادداشت کنم تا لااقل نظر کلی و حالتی را که از خواندن آن کسب کردهام در ذهن خود تازه کنم.»
درد فراموشکاری خیلی بیش از آنچه که ما تصور میکنیم عمومیت یافته است و خاص افکار سطحی بهتنهایی نیست. چگونه باید آن را درمان کرد؟
اگر اوقات کوتاهی را صرف تفکر در نتیجهای که از خواندن یک کتاب گرفتهایم بکنیم، بیفایده نخواهد بود.
بهعلاوه یادداشت هم باید بکنیم. برای یادداشتکردن باید از اصلی پیروی کنیم که با طرز فکر و احساس ما سازگار باشد.
سعی کنید ترکیب کتاب را خلاصه کنید و کاری را که به شناسایی شبکهٔ اصیلی از کتاب منتهی میشود، بیهوده نپندارید.
دوبارهخواندن
نکتهٔ دیگری که باقی مانده این است که بدانیم آیا کتابی را که قبلاً خواندهایم و موضوع آن را با کموبیش امانت در حافظه نگاه داشتهایم، کار دیگری با آن نداریم؟
خیر؛ باید آن را دوباره بخوانیم.
سالها میگذرد و ما در جریان زندگی معلومات بیشتری پیدا میکنیم. اگر کتابی را که در گذشته خوانده و به خیال خود رمز آن را کشف کردهایم، دوباره نخوانیم، ممکن است میزان قضاوت ما درآنباره بهحالت ابتدایی باقی بماند و حال آنکه طرز فکر امروز ما در حل مسائل طوری دیگر است و بعید نیست بر اثر این غفلت دچار اشتباه شویم.
بالاخره آنکه اگر بخواهیم کتبی را که خواندهایم با هم بسنجیم و از نتیجهای که از آنها گرفتهایم، نظر صائبی پیدا کنیم، باید راجعبه آنها به گفتگو بپردازیم. کتب خوب باب گفتگوهای بسیار پرثمر را به روی ما میگشایند. در جریان این گفتگوها میتوانیم از آنچه که پسندیدهایم یا به نظر ما ناپسند آمده سخن بگوییم و خاطرهٔ لذتی را که از کتاب بردهایم، زنده نگاه داریم.
لابرویر میگوید: «کسانی که کتابی را میخوانند و از آن چیزی نمیفهمند، نادانانی بیش نیستند. آنانکه کوتاهفکرند، کتابی را یکبار میخوانند و گمان میبرند که آن را خوب فهمیدهاند. مردم متفکر وقتی کتابی را میخوانند گاهی در فهم بسیاری از معانی آن عاجز میماند؛ چه نکات روشن را تاریک و نکات تاریک را روشن میبینند.»
این تعلیم به خواننده یاد میدهد که کتاب را آنطور که هست بشناسد تا در پیچوخم تفسیرها گم نشود. این تفسیرها او را از کتاب و فکر نویسنده دور میکند. بدیهی است هر کتاب ارجمندی باید بهمنزلهٔ مبدأ حرکت بهحساب آید تا از آنجا به درک افکار نویسنده که گاهی معارض یکدیگر میباشند منتهی شود؛ امّا خواننده باید همیشه ارزش هر گفتاری را بهخوبی بشناسد و در قضاوت خود نسبت به کتاب عناصری را که به او فرصت میدهند تا با عقاید تازهای روبهرو شود، از سایر مطالب جدا کند.