شبح‌روشنفکر

روزنوشته‌های فرید ذاکری

یک هنر یا تقریباً یک علم

خلاصه‌ای از فصل سوم کتاب «هنر کتاب‌خواندن»

آیا باید از موانع جُست؟

انسان همچنان که نفس می‌کشد، می‌خواند. هنگامی‌که دنیای عظیم خوانندگان را مشاهده می‌کنیم، چنین به‌نظرمان می‌رسد که خواندن یک احتیاج جسمی‌ست.

صبح است؛ موقع صرف چای است؛ تمام اهل خانه را می‌بینیم که به خواندن مشغول‌اند. در قطار و اتوبوس با چنین منظره‌ای روبه‌رو می‌شویم. ظهر کتاب جای روزنامه را می‌گیرد. این کتاب‌ها حُسن‌ها و عیب‌های هر یک از ماها را برای ما کشف می‌کنند.

آقای تی‌سونی‌یر که در قرن هفدهم می‌زیست، از گفته‌های او یکی این است: «یقیناً خواننده توجه کرده است که وقتی من دست به تصنیف این کتاب زدم در این فکر نبودم که آن را برای دانشمندان بنویسم. اینان جز از راه درست‌خواندن دانشمند نشده‌اند.»

تی‌سونی‌یر به‌خصوص در باب اینکه کتاب را باید تا آخر خواند اصرار می‌ورزد. او چنین می‌گوید: «از کنار چیزی گذشتن نشانهٔ آن نیست که از خاصیت واقعی آن برخوردار شده‌ایم.»

همچنین باید قلم‌بر‌دست به خواندن بپردازیم و صفحاتی را که به‌مرورکردن آن‌ها قناعت کرده‌ایم دوباره بخوانیم تا مفهوم آن‌ها را بهتر دریابیم.

باید در خواندن استقامت داشته باشیم؛ استقامت لجاجت نیست، بلکه یک نوع بردباری‌ست که ذوق ما را می‌پرورد.

این گفتهٔ شگفت‌آور را که مون‌تنی راجع‌به کتاب بر زبان آورده دوباره بخوانیم: «من از کتاب چیزی جز انبساط خاطر که از یک وسیلهٔ سالم به‌دست می‌آید نمی‌طلبم و اگر گاهی کتابی را به‌دقت می‌خوانم، در پی تحقیق در علمی هستم. اگر در حین خواندن کتاب با مشکلی روبه‌رو شوم، ناخن نمی‌جوم و ماتم نمی‌گیرم. یکی دو بار در آن فکر می کنم، آن‌گاه آن را کنار می‌گذارم. اگر در این نقطه بایستم خود را گمراه و وقت خویش را ضایع کرده‌ام.»

یادداشت‌کردن

کتابی می‌خوانیم؛ پیش خود فکر می‌کنیم که چیزی بر معلومات خویش افزوده‌ایم؛ هنوز چند ماه و گاهی چند هفته نگذشته که می‌بینیم حتی موضوع کتاب را از یاد برده‌ایم.

مون‌تنی که در فضل به مقام بزرگی رسیده بود نیز از این فراموش‌کاری بدین‌گونه می‌نالد: «گاهی برای جبران خطای حافظه و رفع نقص آن، کتابی را که چند سال قبل نیز خوانده بودم مانند کتابی تازه که هیچ با آن آشنایی نداشته‌ام، از سر گرفته‌ام. لذا از چندی به این طرف عادت کرده‌ام که در آخر کتاب، تاریخ اتمام مطالعه و نتیجه‌ای را که از خواندن کتاب گرفته‌ام یادداشت کنم تا لااقل نظر کلی و حالتی را که از خواندن آن کسب کرده‌ام در ذهن خود تازه کنم.»

درد فراموش‌کاری خیلی بیش از آنچه که ما تصور می‌کنیم عمومیت یافته است و خاص افکار سطحی به‌تنهایی نیست. چگونه باید آن را درمان کرد؟

اگر اوقات کوتاهی را صرف تفکر در نتیجه‌ای که از خواندن یک کتاب گرفته‌ایم بکنیم، بی‌فایده نخواهد بود.

به‌علاوه یادداشت هم باید بکنیم. برای یادداشت‌کردن باید از اصلی پیروی کنیم که با طرز فکر و احساس ما سازگار باشد.

سعی کنید ترکیب کتاب را خلاصه کنید و کاری را که به شناسایی شبکهٔ اصیلی از کتاب منتهی می‌شود، بیهوده نپندارید.

دوباره‌خواندن

نکتهٔ دیگری که باقی مانده این است که بدانیم آیا کتابی را که قبلاً خوانده‌ایم و موضوع آن را با کم‌وبیش امانت در حافظه نگاه داشته‌ایم، کار دیگری با آن نداریم؟

خیر؛ باید آن را دوباره بخوانیم.

سال‌ها می‌گذرد و ما در جریان زندگی معلومات بیشتری پیدا می‌کنیم. اگر کتابی را که در گذشته خوانده و به خیال خود رمز آن را کشف کرده‌ایم، دوباره نخوانیم، ممکن است میزان قضاوت ما درآن‌باره به‌حالت ابتدایی باقی بماند و حال آنکه طرز فکر امروز ما در حل مسائل طوری دیگر است و بعید نیست بر اثر این غفلت دچار اشتباه شویم.

بالاخره آن‌که اگر بخواهیم کتبی را که خوانده‌ایم با هم بسنجیم و از نتیجه‌ای که از آن‌ها گرفته‌ایم، نظر صائبی پیدا کنیم، باید راجع‌به آن‌ها به گفتگو بپردازیم. کتب خوب باب گفتگوهای بسیار پرثمر را به روی ما می‌گشایند. در جریان این گفتگوها می‌توانیم از آنچه که پسندیده‌ایم یا به نظر ما ناپسند آمده سخن بگوییم و خاطرهٔ لذتی را که از کتاب برده‌ایم، زنده نگاه داریم.

لابرویر می‌گوید: «کسانی که کتابی را می‌خوانند و از آن چیزی نمی‌فهمند، نادانانی بیش نیستند. آنان‌که کوتاه‌فکرند، کتابی را یک‌بار می‌خوانند و گمان می‌برند که آن را خوب فهمیده‌اند. مردم متفکر وقتی کتابی را می‌خوانند گاهی در فهم بسیاری از معانی آن عاجز می‌ماند؛ چه نکات روشن را تاریک و نکات تاریک را روشن می‌بینند.»

این تعلیم به خواننده یاد می‌دهد که کتاب را آن‌طور که هست بشناسد تا در پیچ‌و‌خم تفسیرها گم نشود. این تفسیرها او را از کتاب و فکر نویسنده دور می‌کند. بدیهی است هر کتاب ارجمندی باید به‌منزلهٔ مبدأ حرکت به‌حساب آید تا از آنجا به درک افکار نویسنده که گاهی معارض یک‌دیگر می‌باشند منتهی شود؛ امّا خواننده باید همیشه ارزش هر گفتاری را به‌خوبی بشناسد و در قضاوت خود نسبت به کتاب عناصری را که به او فرصت می‌دهند تا با عقاید تازه‌ای روبه‌رو شود، از سایر مطالب جدا کند.

[نسخهٔ خلاصه‌شده‌تر کل کتاب]

۹۶/۰۴/۰۴

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
شبح‌روشنفکر

روشنفکری عالمی دارد...

لحظه‌نگار
خیلی کوتاه
نظرگاه
Bates Motel

«روانی» هیچکاک (۱۹۶۰) فیلمی بود که به‌شدت در فرهنگ عامهٔ آمریکایی نفوذ کرد. در ۵۰ سالی که از ساخت‌ش می‌گذره، هم فیلم درادامه‌اش ساختن، و هم فیلم تحت‌تأثیرش ساختن... بنابراین وقتی سریال «مُتلِ بِیتْز» (۲۰۱۳) رو گذاشتم ببینم، انتظارام کاملاً پایین بود... امّا چیزی که باهاش مواجه شدم شوکه‌ام کرد. هیچ‌کس نمی‌تونه با هیچکاک رقابت کنه، ولی تو این دوره‌زمونه بتونی یک همچین سریال خوش‌فرم و خوش‌قصه‌ای بسازی، اونم با اقتباس از «استاد»... و بتونی مخاطب امروزی رو با «تعلیق» آشنا نگه داری، خیلی حرفه...

بازی ورا فارمیگا در نقش «نورما» فوق‌العاده است؛ فردی هایمور (همون پسرکوچولویی که تو «چارلی و کارخانهٔ شکلات‌سازی» باهاش آشنا شدیم و الآن برای خودش جوونی شده...) هم انتخاب خوبی‌یه برای «نورمن»، هم بازیش خوبه... شخصیت‌های فرعی مثل «دیلن» و «اما» هم خیلی خوب درمیان و در طول تمام فصل‌ها، در کنار ۲ شخصیت اصلی جلو میان و شخصیت‌پردازی می‌شن... و بازی‌هاشون هم خوبه.

امّا سؤالی که برای خیلی‌ها ممکنه پیش بیاد اینه که این سریال چقدر به رمان یا فیلم «سایکو» نزدیکه؟ آیا باید انتظار یک اقتباس موبه‌مو از فیلم هیچکاک رو داشته باشیم یا نه؟ جواب اینه که، این سریال ۵ فصل داره. هر فصل‌اش از ۱۰ قسمت ۴۵ دقیقه‌ای تشکیل شده. ۴ فصل اول که هیچی؛ تازه در فصل ۵مش کمی تنه به وقایع «روانی» هیچکاک زده می‌شه؛ فقط «تنه»، و خوشبختانه توی دام بازسازی موبه‌موی اثر هیچکاک نمیفته (برخلاف گاس ون سنت که این اشتباه رو مرتکب شد...)

اتفاق و این تغییراتی که در فصل ۵ میفته، تفاوت شخصیت «ماریون» سریال با فیلم هیچکاک، و شباهت‌های بعضی نماها در عین تفاوت‌های اساسی‌یی که دارن... همه و همه می‌تونست در «اجرا» یک فاجعهٔ به‌تمام‌معنا ازآب‌دربیاد... ولی اتفاق جالب اینه که تمام این شباهت‌ها و تفاوت‌ها اصلاً در اجرا بد درنیومدن... و جالب اینجاست که سریال، به شخصیت‌هایی که خودش ساخته بیشتر پای‌بنده، تا شخصیت‌هایی که ممکنه مخاطبا با «روانی» یک تصور دیگری ازشون داشته بوده باشن... چون ۴ فصل با این شخصیت‌های خاص ما جلو اومدیم... مادر اینجا خیلی با مادر «روانی» فرق داره... نورمن فرق اساسی داره (از سن‌اش بگیرید تا کل وجوه شخصیتی‌اش)... و قصه در اواخر دههٔ ۵۰ اتفاق نمیفته، بلکه مالِ امروزه... پس همهٔ اینا، اگر نمی‌انجامید به تغییرات اساسی نسبت به «سایکو» جای تعجب داشت...

ولی یک چیز دیگه هم جای تعجب می‌داشت؛ شاید بیشتر جای اعتراض. چه‌چیزی؟ اگر تمام این تغییرات، در بافت این روایت امروزی از دنیای «نورمن» و مادرش، چفت نمی‌شد... و به‌نظر رابطهٔ نورمن با مادرش لوس و غیرقابل‌باور می‌رسید... ولی این اتفاق نمیفته... و فیلمنامه و بازی‌ها و فرم تصویری کار همه و همه موفق می‌شن ما رو با این ماجرا همراه کنن و حس‌های ما رو به‌درستی به جنب و جوش دربیارن... این دستآورد بزرگی‌یه...

...
درهٔ من چه سرسبز بود!
جان فورد

یک فیلم بهشتی. جهان فیلم انگار درست در نقطهٔ وسط اسطوره و واقعیت قرار گرفته. آدم‌های فیلم رو که می‌بینیم، در سادگی ولزی‌شون، خداخدا می‌کنیم اگه مردیم تو یه همچین بهشتی سردربیاریم. مادر؛ پدر؛ پسرا؛ دختر؛ کشیش؛ اون دو تا مربی بوکس؛ کارگرا؛ همه و همه. همه‌شون از پس شدیداً خاص و منحصربه‌فردبودن‌شون تبدیل می‌شن به اسطوره. بخصوص مادر و پدر فیلم فوق‌العاده‌ان. حتی عروس خانواده هم خوبه. همه‌چی اندازه. همهٔ کارکترا به‌جا و خوب‌پرداخت‌شده. واقعاً یک شاهکار تمام‌عیاره این فیلم. و عجب عقاید درست‌حسابی و مدرنی درمورد خدا و دین در فیلم موجوده. و عجب در عین احترام به سنت، سمت‌وسوش به جلورفتن‌ـه. و عجب پدر و مادر مسئله‌حل‌کن و کارراه‌اندازی... با همهٔ شوخی‌ها و سربه‌سرگذاشتناشون... این یعنی شخصیت‌پردازی؛ این یعنی آدم‌درست‌کردن تو مدیوم سینما که واقعا نظیرشو شاید فقط تو فیلمای دیگهٔ خود فورد بشه پیدا کرد.

...