
خواندنیهای کودکان
خلاصهای از فصل دوم کتاب «هنر کتابخواندن»
ترغیبکردن و منعکردن
بنا بر آنچه گفته شد کتابخواندن کاری طبیعیست. اگر میبینیم که طفل کتاببهدست بهدنیا نمیآید، این نکته چیزی از درستی مطلب نمیکاهد؛ چه او بلافاصله در دنیایی از حروف و اشارات غوطهور میشود.
البته او بلافاصله از این اشارات سردرنمیآورد، امّا رمز آنها را خیلی سریعتر از آن کشف میکند که پدران و مادران تصور میکنند.
آیا باید این تمایل و این حس کنجکاوی را راضی کرد؟
والدین که بهطور عموم مفتون اعمال فرزندان خود هستند، حتی چنین سؤالی از خود نمیکنند. مادران، پیوسته در این صددند که از معجزههای کوچک طفل خود بهرهبرداری کنند و کارهای او را در معرض تماشای این و آن قرار دهند.
کودکی را شهید راه کار اجباری نکنیم. طفل بالاخره در دبستان یا دبیرستان رنج آن را تحمل خواهد کرد. افکار جوانان را با درایت و دقت راهنمایی کنیم و به آنان فرصت دهیم احساس و فکرشان به طور بسیار طبیعی و بدون آنکه مراحل را طینکرده پشتسر بگذارند، بپیمایند و بشگفند.
فایدهٔ دیگری که این کار دارد این است که خود را فریب ندادهایم؛ چه برای گیاهی که معجزهآسا در گرمخانهای رشد کند، این خطر وجود دارد که در هوای آزاد مقاومت نکند و زود پژمرده شود.
آنچه در کتاب «من چگونه فرزندم را تربیت میکنم» دراینباب نوشته شده، بسیار آموزنده است: «پیشرفت رشد طبیعی کودکان باید با کوششی که در پرورش آنان بهعمل میآید برابر باشد.»
این کتاب در جای دیگری میگوید: «تا پنج سالگی به کودک فرصت دهیم استعدادهای او شکل بگیرد و وسعت یابد؛ بازی کند؛ حرف بزند؛ حس دقت، تفکر و مطالعه در او بیدار شود؛ راه ابراز محبت و رعایت احترام به دیگران را یاد بگیرد؛ معلومات کوچک کوچکی پیدا کند؛ نگاهی ابتدایی به سوی حقایق، بهخصوص حقایق محیط زندگی خویش بیفکند؛ و خلاصه آنکه این دورهٔ مفید را بهطور عادی طی کند. تعلیم بهمفهوم معمولی آن، که از راه خواندن و نوشتن صورت میگیرد از پنج یا شش سالگی باید شروع شود.»
کودکان را درحالیکه هنوز توانایی درک چیزی را که میخوانند ندارند، به حال خود وامیگذاریم که هر چه بهدستشان میرسد بخوانند. این اصل را که میگوید نگذاریم رشتهٔ ارتباط بین کتاب و فکر کودک قطع شود با قدرت اجرا کنیم.
به آنها مخصوصاً یاد بدهیم که فکرنکرده از امری نگذرند. تصریح میکنم: هیچگاه کلمهای را که کودک نه معنی آن را میفهمد نه بُرد آن را، در مجموعهٔ لغاتش وارد نکنیم.
طفل باید در کارآموزی با اولیای خود همکاری داشته باشد. چه فرصتی از این بهتر که حس اعتماد و محبت را در فکرها و دلهای کودکان بپروریم. بهخصوص همیشه باید در اینگونه مواقع با احتیاط و با حداکثر صداقت رفتار کنیم. طفل را هیچگاه گول نزنیم؛ چه این کار او را گرفتار خطاهای جبرانناپذیر میکند. هیچگاه او را استهزا نکنیم؛ چه این کار اعتماد او را سلب مینماید و از معلم روگردان میسازد.
متدها
متدی که امروز بیش از متدهای دیگر اجرا و از آن گفتگو میشود، خواندن کلمات بدون تجزیهٔ آنهاست.
اصولی که ابداعکنندگان این متد آوردهاند متکی به عوامل زیر است:
۱ـ خواندن کاری بصری است؛
۲ـ کار بصری زودتر از کار سمعی به ثمر میرسد؛
۳ـ دیدن، تصویرهای بیشتر و روشنتری از شنیدن در ذهن پدید میآورد.
کودک از لحظهٔ اول یا لااقل به طور عمیق، توالی حروف را از یکدیگر تشخیص نمیدهد؛ امّا شکل کلی هر کلمه را که از حروف ترکیب شده و تصویر فلان شئ یا فلان فکر را در ذهن او مجسم میکند میشناسد.
در سکوت یا با صدای بلند؟
آمارها و تحقیقات، امتیاز مطالعه در سکوت را نسبت به مطالعه با صدای بلند نشان دادهاند.
آقای موریس پیرس که خود را مدافع جدی متد اولی میداند نظر قانعکنندهای در این باب دارد: «کودکانی که در سکوت به خواندن میپردازند بیش از دیگران خطاهای خود را تصحیح میکنند و این نشان میدهد که کوشش آنها در تمرکز فکر، در حال سکوت بیشتر است.»
با وجود این یک استثناء برای این دستور وجود دارد و به این استثناء وقتی بهتر میتوان پی برد که کار مطالعه به صورت مظهر پیشرفت تدریجی فکر خودنمایی کند.
دانشمندی میگوید: «خواندن قبل از هر چیز به منزلهٔ راهیافتن به یک مجموعهٔ روحانی است»؛ چنین حالتی خاص یک خوانندهٔ پیشرفته است. کودک جز با گذشت زمان و به نسبتی که در مراحل زندگی پیش میرود نمیتواند با این مسائل آشنا شود و در آنها تعمق کند. اینکه میبینیم مطالعه با صدای بلند در سالهای اول تحصیل موفقیت بیشتری نزد کودک مییابد به همین سبب است. ولی این امتیاز به تدریج از قدرت خود میکاهد و بالاخره از میان میرود.
از تحقیقات و تجارب مختلفی که تاکنون به عمل آمده، چه نتیجهای میتوان گرفت؟
موریس پیرس به این سؤال چنین پاسخ میدهد: «اگر مدرسه از تعلیم مطالعه در سکوت غفلت کند خطای بزرگی کرده است. نسبت نتیجههای منفی که از این متد گرفته شده بسیار ناچیز است و تازه فقدان تمرین منظم و کافی باعث پیدایش آنها شده است.
اولین فایدهٔ کتابخواندن در سکوت این است که فکر تمرکز بیشتری پیدا میکند. فایدهٔ دیگری نیز میتوان به آن افزود و آن سرعت است. کارشناسان آمریکایی کشف کردهاند که نسبت وقت بین مطالعه با صدای بلند و در سکوت، نسبت یک به دو-سوم میباشد.
گاهی به ما میگویند که مطالعه در سکوت، به خواننده فرصت میدهد که حواس او به آسانی از خواندن منحرف شود. آیا این ایراد صحیح است؟
باید گفت که اگر کودک کلمات را با صدای بلند ادا کند، ماشینیبودن کار او در این حالت اگر بیشتر نباشد کمتر نیست. برای بیدارکردن فکر کودک کافیست که از او بخواهیم خلاصهای از آنچه که خواندهاست بیان کند.»
مطالعه و حقیقت
با وجود این اگر تصور کنیم تعلیم مطالعه، بدون آنکه آمادگی خاصی برای آن داشته باشیم بهسهولت میسر میشود، خطا کردهایم. این آمادگی باید از راه توانایی ما به شناختن موجودات، اشیاء و بهطور کلی به طبیعت صورت بگیرد. بیفایده نیست که بهطور اختصار مراحل تدریجی تحول دورههایی را که منتهی به پیداشدن زبان مطالعه شده است بشناسیم.
از شکل ساختگی زبان استعمال بعضی علائم طبیعی را بهخوبی میتوان دریافت. این علائم، گاهی نمایندهٔ خطوط چهره بههنگام بیان مطلب و گاهی معرف طنین صداهاست. دانشمندی میگوید: «شکی نیست که اجداد اولیهٔ ما تا حدی مانند حیوانات بهکمک فریادها و همچنین حرکات اعضای بدن گفتگو میکردهاند.
این اشارات بر اثر فشار استعداد ایجاز، بهتدریج خلاصهتر میشوند و در همان حال که به حقیقت وجود خود وفادار میمانند، از مقتضیات فکر و عقل پیروی میکنند.»
عالم دیگری در دروس روانشناسی خود میگوید: «کلام نشانهای از فکر ماست و باید همچنان باقی بماند. در تعلیمات ابتدایی بسیار اتفاق میفتد که کودکان کلمات را بدون توجه به معانی آنها تلفظ میکنند. این نکته را وقتی بهخوبی میتوان دریافت که از آنان بخواهیم آنچه را که خواندهاند با عبارات دیگر بیان کنند.
افکار کتابی که در قالب عبارات نامأنوس ریخته شدهاند، کودکان را از اینکه خود فکر کنند، باز میدارد. آنان دیگر فکر نمیکنند، جستجو نمیکنند، بلکه حفظ میکنند و چون ماشین پخش صدا آنچه را که حفظ کردهاند منعکس میسازند.
باید از امور مادی آغاز کرد. باید قبل از آنکه سرمشق یا قاعدهای برای فکرکردن در دسترس کودک بگذاریم، او را وادار کنیم که خود فکر کند. کلمات جز به این طریق، مفهوم واقعی خود را بهدست نمیآورند.»
معانی کلمات
اگر معلم چنانکه گفته شد، از قراردادن کودک در وضعی که بتواند با طبیعت مربوط شود به سهولت بگذرد، طفل را در پیچوخم کلمات فراوان که فقط خود او به استعمال آنها عادت کردهاست، سرگردان میسازد.
البته در میان کودکان، آنان که هوشمندترند، گاهی توضیحی میخواهند؛ امّا آنان نیز بالاخره دچار یأس میشوند و همان قواعد ساختهشده را بهجای فکرکردن برمیگزینند و تا مدتی طولانی آنها را بدون هیچ نقطهٔ اتکای دیگری در حافظه نگاه میدارند.
این بیماری متأسفانه عمومیتیافته است. برای خود من بارها اتفاق افتاده که شاگردان خود را در حین مطالعه متوقف سازم و از آنان مفهوم این یا آن کلمه را بپرسم. اغلب از اینکه مشاهده میکنم فکر خوانندهٔ کوچک من چگونه در تاریکی راه میپیماید یا چه استنباط نابهجایی از اصطلاحی میکند به حیرت میفتم.
توجه کنیم که کافی نیست گاهی بدینگونه اعلام خطر کنیم: «فهمیدید؟ اگر نفهمیدید بگویید!»؛ بلکه لازم است مفهوم کلمات و اصطلاحاتی را که کودک بهکار میبرد بپرسیم و از این کار خسته نشویم. حافظهٔ کودکان بهخوبی میتواند ما را بفریبد.
خواندن برای بهتر نوشتن و بهتر گفتن
مطالعه با صدای بلند، بهعنوان تمرین چگونگی تعادل جملهها یا حفظ آهنگ آنها لازم است. فقط آثار نویسندگان بزرگ برای چنین کاری شایستگی دارند.